سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

روتردام - لاهه (دن هاگ ) ---- هلند

Rotherdam -Den Haag


سعید عزیزکه به اتفاق همسرش  پروانه سالها در هلند زندگی میکنند قرارشد بیاد دنبالمون ، خونه سعید درشهر کوچک و زیبای هلوتس لاوس  ( هلفوت ) Hellevoutslous  در جنوب هلند واقع بود و شهری که حدود 1 ساعت  و 10 دقیقه با آمستردام فاصله داشت ، از نقاط مثبتی که دیدن سعید برای من به ارمغان آورد این بود که پروانه همسر سعید مثل همه خانمها علاقه مند به خرید بود و من هم توی این مدت با توجه به محدودیت کوله هامون زمان خرید رو دائم به تعویق انداخته بودم ولی تنها امید خرید برای خانم بنده دیدن پروانه و رسیدن به نقطه ای که اوج خوشحالی رو برای خانمها داره ! آره ... خرید یا همان Shopping  ... چون با صحبت قبلی که با سعید کرده بودم در این مورد توضییح داده بودم و خوشبختانه سعید و پروانه در تعطیلات تابستانی  بودند و ظاهرا در هلند اونها بطور روتین از دو هفته تعطیلی تابستانی همزمان با تعطیلی مدارس استفاده میکنند و هفته اول تعطیلی رو به فرانسه رفته بودند تا بچه ها ( پریسا و پرستو) از رفتن به دیزنی لند حسابی کیف کنند و خستگی دوران مدرسه رو از تن بیرون کنند  و آخر هفته دوم هم ما مهمونشون بودیم ...


خلاصه بعد از 2 ساعت گفتگو با سعید در مورد سفر و ایران و ...و عبور از جادهای زیبای هلند و گذر تونلی از زیر  اقیانوس به مقصد رسیدیم .....پروانه و بچه ها که منتظر اومدن ما بودند با خوشرویی به استقبال ما اومدند و پرستو که در مورد بردیا از بابا و مامانش شنیده بود دائم می پرسید که "کینچه" کجاست ؟(کینچه همان Baby  هلندیها هاست) ....

پس از ورود به خونه بوی غذای ایرانی که برای شام آماده کرده بودند حسابی اشتهای من رو باز کرد ...خوردن قورمه سبزی تو هلند یه لذت دیگه ای داره ! خونه اونها یه ساختمان 2 طبقه با یه اتاق زیر شیروانی بود که سالن و پذیرایی و آشپزخونه با یه حیاط نقلی و کوچک در طبقه همکف و 2تا اتاق خواب  و سرویس بهداشتی طبقه دوم رو تشکیل میداد ...

کلا خونه های اون منطقه استایل متفاوتی داشت و از ویژگی خونه های هلند می تونم به پنجره های بزرگ دوجداره  اتاقها  اشاره کنم که باعث شده بود خونه به قولی  دل باز و روشن باشه .... همه خونه ها هم سقف شیروانی داشتند....

حیاط خونه هم با یه دیواره چوبی کوتاه به کوچه باریکی در پشت خونه وصل بود....




هلوتس لاوس شهر بسیار زیبا و قشنگی بود بدون وجود ترافیک و آلودگی هوا ... ساکت و آرام ...






هله وتوس لاوس در جنوب هلند




در 4 روز باقیمانده قسمت اصلی برنامه ما راضی کردن خانم بود که رفتن به مراکز خرید در الویت بود .... از مراکز خرید مهمی که رفتیم می تونم به فروشگاه بزرگ ایکا اشاره کنم IKEAکه یه فروشگاه بزرگ زنجیره ای سوئدی بود که بیشتر لوازم منزل را میفروختند پرده و مبلمان و وسایل آشپزخونه و دکوراسیون و لوستر و ....

 

اینهم یه غذای سوئدی بود که در رستوران فروشگاه ای کیا خوردیم .....


از تسهیلات دیگه این فروشگاه وجود محوطه بازی مخصوص بچه ها بود که اولیاء با تحویل گرفتن یک دستگاه پیجر بچه ها را تحویل مهدکودک فروشگاه میدادند و تا با خیال راحت خرید کنند و همچنین وجود رستوران ارزان برای جذب بیشتر مشتریها که از صبحانه تا شام اونجا بمونند و بگردند و خرید کنند و همچنین پارکینگ طبقاتی رایگان هم از دیگر مزایای ای کیا بود.




از فروشگاههای بزرگ دیگه مثل Hema  و C&A میشه نام برد که اگه به دوره حراج اون فروشگاهها بر بخورید واقعا قیمت اجناس خوب و منصفانه بود به قول هلندیها  " کورتینک "

واژهای بود که براحتی نمی شد ازش گذشت ...

کلا در اقامت چهار روزه هلند از شهرهای روتردام ، لاهه و شهر کوچک بریله هم دیدن کردیم که سعید و پروانه محبت کردند و با ماشینشون  (پژو 207 واقعی ... نه 206 + که تو ایران بجای 207 با گول زدن به مردم میفروشند!!!) ما رو به دیدن این جاهای دیدنی  بردند.


شهر کوچک بریله ... این نما از بالای کلیسای معروف شهر گرفته شده است !


از جاهای دیدنی روتردام ، بازار هفتگی روتردام بود .

از نکات قابل ذکر اینکه در کشور هلند  خرید و فروش مواد مخدر کاملا آزاد و قانونی هست و  هیچ منعی نداره  و بوی حشیش در گوشه هایی از این بازار قابل حس کردن بود ولی در این مدت من نتونستم حتی یک نفر معتاد خیابانی ببینم !!! , و قابل ذکر هستتش که کشور هلند علیرغم این آزادی ! میزان جرم و جنایت بسیار اندکی هم داره ....





معماری ویژه در روتردام


باغ وحش روتردام (بلای دورپ) هم بسیار بزرگ و جالب بود و محیط زندگی حیوانات کاملا به شکل منطقه بومی  زندگی اون جانور طراحی شده بود.....من قبلا یه بار  به باغ وحش تهران رفته بودم و  اونجا نسبت به این باغ وحش واقعا خنده داره  باغ وحش تهران مجموعه ای از قفسهای حیوانات با بوی تعفن آور !! ولی باغ وحش روتردام در واقع پارک بسیار بزرگی بود که بسیار خوب شبیه سازی شده بود و حیوانات تقریبا آزادانه زندگی میکردند و تنوع حیوانات هم بسیار زیاد بود.




آکواریوم بزرگ هم از نقاط  بسیار دیدنی باغ وحش محسوب میشد ...

کوسه ماهی های بزرگ و سفره ماهی های غول آسا که با راه رفتن در تونل هایی بزرگی اونها رو از زیر اون تونل ها به راحتی حس کنی .... در محوطه ای که به شکل قطب جنوب طراحی شده بود پنگوئن ها در دمای زیر صفر زندگی میکردند و از پشت یک دیوار شیشه ای میشد شنا کردن پنگوئن های قطبی رو از زیر آب تماشا کرد ....



 کاخ ملکه هلند هم از دیدنی های شهر لاهه بود

درب ورودی کاخ ملکه که ورود به محوطه حیاط آزاد بود




دریاچه پشت کاخ ملکه .... از نکات جالب دیگه وجود فراوان پرنده ها در آبگیرهای هلند بود که آزادانه و بدون ترس از شکارچی های بیرحم در حال لذت بردن از محیط زیست بودند به گفته سعید قانونی در کشور هلند وجود داشت که این پرنده ها جزء اموال ملکه محسوب می شد و هیچ شکارچی حق شکار کردن اونها رو ندارند در صورت گزارشات مردمی ، جریمه های سنگین در انتظار اونها خواهد بود ... غاز اردک پلیکان و انواع مرغهای آبی و پرنده بوفور در آبگیرها دیده می شد .... بگذریم از اینکه تو کشور ما به گنجشک و کلاغ !!! هم رحم نمی کنند !!! اختلاف فرهنگی اینجور جاها واقعا برام نمود پیدا میکرد .....


 

مادورادام هم از دیگر جاهای  دیدنی ها هلند هست که گفته میشد توسط خانواده یکی از سربازان کشته شده هلندی در جنگ ساخته شد و بتدریج کامل شد در واقع به شکل موزه ای در محوطه باز ساخته شده که ساختمانها و جاهای مهم هلند به صورت ماکت هایی در تناسب واقعی ساخته شده بود

وقتی  اونجا برید تازه حس گالیور بودن رو میتونی لمس کنی ! انگار توی" لی لی پوت " قدم میزنید اونجا پر بود از فلر تیشیا و گالیور و خبری از گلامپ و کاپیتان لیچ نبود!!

چیزی که برای من جالب بود این بود که مصالح بکار رفته شده در ساخت این اماکن باید خیلی با کیفیت باشه که بتونه در مقابل عوامل محیطی باران و باد و ... مقاومت داشته باشه و خراب نشه ....

 این هم نمایی از پترس معروف که فکر کنم ما ایرانیها بیشتر از خود هلندیها پترس فداکار رو بشناسیم ....






بعد از 3 روزبازدید از شهرهای روتردام لاهه یا همون دنهاگ و چند شهر کوچک مثله بریله و هله وتوس لاوس،سعید و پروانه  برای شما ما به یه رستوران چینی  دعوت کردند البته به رسم ایرانی نه اروپایی ، ظاهرا کارش حسابی گرفته بود و برای رفتن به اونجا باید قبلش میزتون رو رزرو میکردی ولی غذایی که می خوردی و مدت زمان توقف شما توی رستوران نامحدود بود و اکثر مهمانان چند ساعتی رو به خوردن و صحبت کردن سپری میکردند ....

تنوع غذایی فوق العاده زیاد بود و هرغذایی که می خواستی می تونستی سرو بکنی و هیچ محدودیتی برای سفارش  غذا وجود نداشت حتی می تونستی مواد خام رو انتخاب کنی و سفارش طبخ غذا رو هم بصورت تازه توسط سرآشپز بدی .... انواع غذاهای دریایی و Sea Food هم موجود بود از صدف گرفته تا هشت پا و میگو البته  لازم به ذکره بنده در مورد غذا  آدم ریسکی نیستم!! و فقط از مواردی که مطمئن بودم تست میکردم که گوشت گوساله و گوسفند و پورک  و انواع ماهی ها و میگو از غذاهایی بود  که می تونستی انتخاب کنی و همون جا سرآشپز جلوی روی خودتون سرخ شده  با انواع مختلف سس تحویل شما میداد انواع برنج و نان و سوشی و ژله و سوسیس  و کالباس و .... هم بصورت سلف سرویس قابل انتخاب  بود ....

البته خوردن غذاهای متنوع در این جور رستوران ها هم تکنیک خاص خودش رو داره و شما باید از غذاهایی که دوست داری به میزان خیلی کم  تست کنی ....

خانومم هم تحت تاثیر کانالهای ماهواره ای مثل می شف MEE CHEFF دوست داشت صدف و سایر  غذاهای دریایی رو تست بکنه که موفق شد !!....

غذایی که توی این رستوران سرو میشد بدون در نظر گرفتن مقدار غذا و زمان توقف شما نفری 20 یورو محاسبه شد که واقعا نسبت به کیفیت و میزان اون واقعا خوب و مقرون به صرفه بود ولی من شخصا سالی یک بار این رستوران رو پیشنهاد میکنم چون اگه بیشتر بخواهید اونجا غذا بخورید دیگه با توجه به چاقی حاصل از پرخوری باید قید سفر و همچنین زندگی سالم رو بزنی !!!





روز آخر مسافرت ما با آخرین روز تعطیلات تابستانی پروانه و سعید و دخترها ی گلشون پریسا و پرستو همزمان شده بود

در روزآخر میزبانهای مهربون ما باز هم زحمت کشیدند و با ماشینشون ما رو به فرودگاه آمستردام رسوندند در بین راه هم با توجه به وقت باقیمانده و جای خالی چمدونهای ما ( ما سفر رو با 2 تا کوله پشتی شروع کردیم ولی با 2 تا چمدون اضافی که پر از سوغاتی برای بردیا بود تموم کردیم !! ) با خرید از چند فروشگاه بین راه پر کردیم ....

ساعت 15 بعداز ظهر .... خداحافظی با قاره سبز ....  و یه عالمه خاطرات خوب از سفر مون که با پرواز ایران ایر به دفترچه خاطرات ذهنمون پیوست .....

توی راه فکر رسیدن به وطن و دیدن بردیا از یک طرف .... و اندیشیدن به اختلاف شرایط زندگی در این دو دنیای مختلف ذهن من رو بشدت بخودش مشغول کرده بود .....

پایان

بازدید کننده های عزیز:

از اینکه از وبلاگ من دیدن کردید و با ذکر نقطه نظرات خوب خود من رو به نوشتن خاطراتم تشویق کردید متشکرم .....

و عذر خواهی بنده رو بدلیل اشتباهات نوشتاری و تایپی پذیرا باشید چون واقعا فرصت ویرایش و رفع اشکال برام وجود نداره ولی قبول دارم که باید در این زمینه دقت بیشتری بکنم....فقط ای میل ها و نظرات شما باعث میشه که ادامه خاطرات رو با کمترین وقفه دنبال کنم .... امیدوارم که اشتباهات گرامری شما رو از خوندن خسته نکنه ...

بزودی خاطرات سفر به کشور عجیب و متفاوت هند رو خواهم نوشت تجربه ای که با سفر به اروپا زمین تا آسمون فرق داشت .....

آمستردام هلند - زیبا و دلفریب

 

بعد از پرواز کوتاه در میان ابرهای تیره ، هواپیمای نوروژین ایرلاین  در فرودگاه اسکیپول آمستردام ، به نرمی زمین نشست با توجه به اینکه کوله هامون رو بداخل هواپیما برده بودیم اصلا معطل نشدیم و تجربه کپنهاگ اینجا حسابی بدردمون خورد ... آخرین ای میلی که لیو میزبان 56 ساله آمستردامی فرستاده بود ، آدرس کامل خونه و تلفن اش رو داده بود ...لیو در پروفایلش توی سایت کوچ سورفینگ نوشته بود که معمولا زود می خوابه! ... از اونجائیکه پرواز ما حدود ساعت 9:30 تو آمستردام نشسته بود باید در زودترین زمان ممکن به خونه  میرسیدیم که میزبان رو دچار دردسر نکرده باشیم ...بعد از خروج از فرودگاه به دفتر توریستی در ایستگاه قطار مراجعه کردیم و نقشه و مسیر مترو آمستردام رو پرسیدیم باتوجه به محدودیت وقت فرصت اشتباه کردن نداشتیم و این عامل یک کمی باعث تعجیل در تصمیم گیری و اندکی استرس میشد ... سعی کردم با موبایلم (همراه اول) به لیو اس ام اس بدم و رسیدنم روبهش خبر بدم ولی متاسفانه اس ام دلیور نشد! با توجه به اینکه خرید بلیط مترو فقط با کارت اعتباری میسر بود نتونستیم از دستگاه بلیط بخریم و در صورت خرید از دستگاه حدود 1 یورو می تونستیم ارزون تر بخریم ....بنابراین به باجه بلیط فروشی که صف نسبتا طولانی داشت مراجعه کردیم با 8.40 یورو دو تا بلیط مترو گرفتیم و از متصدی بلیط در مورد آدرس مقصد پرسیدیم و متصدی فروش بلیط با خوشرویی و با حوصله زمان بندی ترن داخل شهری رو چک کرد و با پرینت کردن اون  و مشخص کردن پلت فرم مربوط به مترو مقصد ما رو مشخص کرد قابل ذکر است که با دونستن پلت فرم و زمان رسیدن قطارهای شهری ، براحتی میشه برنامه ریزی و زمانبندی درستی داشت چون معمولا قطارها بدون کوچکترین تاخیری حرکت میکنند.

 

قبل از رسیدن مترو سعی کردم به لیو زنگ بزنم ولی تلفنش هم در دسترس نبود و زمان هم به سرعت میگذشت و استرس من هم بیشتر میشد چون اگه نمی تونستیم ادرس رو پیدا کنیم پیدا کردن هتل توی اونوقت شب (در تابستون که هتل ها نیاز به رزرویشن دارند!) کار آسونی نبود  مخصوصا با کوله پشتی های بزرگ ما و تاریکی هوا ... !!

قطار طبق زمانبندی مشخص وارد ایستگاه شد و ما برای اینکه ریسک نکرده باشیم و زمان رو از دست ندهیم از چندین نفر سوال کردیم که قطار و ایستگاه رو اشتباهی سوار نشیم ... در داخل قطار از چندین نفر سوال کردم زمان به سرعت سپری میشد عقربه های ساعت به نظر سریعتر حرکت میکرد ......  در نیمه های راه با یه جوان سیه چرده آشنا شدم و در مورد آدرس ازش سوال کردم و اون با دیدن آدرس به ما اطمینان داد که آدرس رو میدونه و قبلا خودش در همون منطقه زندگی میکرده .... وقتی فهمید که ما از ایران اومدیم خیلی هیجان زده شد و گفت که قبلا تهران اومده و دربند و درکه هم رفته  !!!

 

برای من هم جالب بود چون قیافه اش نمی خورد که اینکاره باشه !! ولی برخلاف ظاهرش برخورد موقرانه و مودبانه بود اسمش " استانلی وارنلود" بود و مهماندار هواپیمیائی کا ال ام هلند بود هلند بود و دلیل سفرش به ایران هم کارش ....

در ایستگاه مورد نظر به اتفاق پیاده شدیم  ، ساعت حدود 11 شب شده بود و خیلی دیر بود و بارون نم نم  شروع به باریدن کرده بود و من مجبور شدم چترم رو بازکنم که کوله و وسایلمون خیس نشه ... قدم زنان به سمت خیابان منزل لیو رفتیم و صحبت کردیم و از خاطرات ایران برای ما گفت ....

پس از دقایقی پیاده روی مسیر خیابان رو به ما نشون داد و با خوش رویی از ما خداحافظی کرد ... با اندک استرس با چک کردم شماره پلاک خونه به سمت جلو رفتیم و با توجه به تجربه های خوبی که از میزبانهای قبلی اروپائی داشتیم با اعتماد به نفس به سمت آدرس رفتیم و خوشبختانه خونه لو رو پیدا کردیم آپارتمانی که نام اون روی یکی از زنگ ها نوشته بود زنگ در رو با تردید زدم چون ساعت 11:20 شده بود و احتمال خواب بودنش زیاد بود ....

لیو به سرعت درب رو باز کرد و به ما خوش اومد گفت .... نفس راحتی کشیدیم و با آرامش دو چندان از پله های آپارتمان بالا رفتیم انگار تمام خستگی سفرمون از بین رفته بود ...

 


پیرمرد قد بلند و چار شونه ای بود و بسیار علاقه مند به صحبت و کسب اطلاعات در مورد ایران  موضوعات تاریخی و  فرهنگی  ایران ... مطالعات گسترده ای هم داشت و بسیار با تجربه به نظر میرسید

 

 

با اینکه دیر وقت بود ولی با انرژی و با حوصله به حرف های ما گوش میداد و سوالهای کنجکاونه ای می پرسید

 

  با مشخص شدن جای خواب ما که در سالن خونه بود برای فردا صبح هماهنگ کردیم جای خوابش جالب بود یه ننوی بزرگ بود که در گوش تا گوش سالن نصب شده بود و میگفت اون رو به قیمت زیاد از برزیل خریده و یه جای دیگه هم روی کاناپه بود که خیلی بزرگ نبود ولی خوب چاره ای نبود ....

 .... ....

صبح زود ، پس از صرف صبحانه مختصر با لیو برای دیدن دیدنیهای شهر از خونه بیرون اومدیم و از اونجایی که لیو بازنشسته بود و وقتش هم آزاد بود .... از ما در مورد علائق ما پرسید و من گفتم دوست دارم جاهایی رو که اون پیشنهاد میکنه ببینم ... تلفنی با دوست دخترش  هماهنگ کرد و قرارشد یه جایی همدیگر رو ببینیم نفری 2.40 یورو بابت هزینه بلیط مترو پرداخت کردیم  و جالب اینجاست که در همه  میزبانها این مسئله ثابت و شفاف بود و هیچ تعارفی در کار نبود اونها در خانه بسیار مهمانواز بودند و در بیرون از خونه پرداخت همه چیز به صورت شیرینگ یا تقسیم سهم بود و هرکی پول خودش رو باید حساب بکنه مسئله ای که در فرهنگ ما یک کار مودبانه محسوب نمیشه و اگه ما میهمانی داشته باشیم هرگز اجازه نمیدیم که به قولی دست به جیبب بکنه ولی این موضوع در اروپا  کاملا حل شده است و تعارف وجود نداره ....


 

اولین مقصد ما بازدید از خیایانی بود که متشکل از مجسمه های زیادی بود که توسط مجسمه سازانی از سراسر دنیا درست شده بود و اسامی مشهوری همچون سالوادره دالی و هنرمندان بنام دیگری هم دیده میشد ....

مجسمه های متنوع با طراحی های نوین و کلاسیک و در ابعاد مختلف به چشم می خورد ...


 




دوست دختر لیو هم به نیمه های راه به ما ملحق شد ... خانم مسن و شیک و پیک  بود !





به پیشنهاد لیو و موافقت ما مسیرهایی رو برای عبور از مناطق دیدنی آمستردام انتخاب کردیم و کل مسیر رو پیاده و قدم زنان رفتیم جالب و دیدنی بود مسیرهایی رو که لیو انتخاب میکرد دیدنی و متنوع بود و از کنار کانالهایی که به زیبائی به هم وصل شده بودند و قایقها در طول اون عبور و مرور میکردند لیو میگفت که در گذشته این کانالها  برای راحتی در جابجائی آذوقه و مردم نقش بسزائی داشت  ....



عبور از کوچه پس کوچه های آمستردام با در نظر گرفتن اینکه این سفر دومین بازدید من بود ولی این بار رنگ و بوی دیگری داشت چون لیو مسیرهایی رو که انتخاب میکرد جالب و دیدنی بود و اگه ما خودمون می اومدیم به هیچ وجه نمی تونستیم اونجاها رو پیدا کنیم که جاهایی بود که یه جورایی مخفی بود مثلا بعد از گذر از یه درب کوچک که ظاهرش مثل ورودی یه خونه  معمولی بود ولی پس از عبور از یک گذر کوچه مانند به یه محله قدیمی و دیدنی رسیدیم که بانوشتن نمیشه اون رو توصیف کرد ....






از جاهای دیدنی دیگه که می تونم بهش اشاره کنم عبور از خیابان رد لایت آمستردام بود که در سفر قبلی از جمله جاهایی بود که بنا به دلایل واضح از دیدنش محروم شده بودم ولی اینبار با لیو و دوستش به اتفاق از وسط یکی از کوچه های رد لایت گذشتیم البته بیشتر بدلیل حس کنجکاوی خیلی دوست داشتم که این منطقه معروف تو آمستردام رو ببینم  محله در مرکز آمستردام بود در موردش خیلی چیزها شنیده بود ولی خیلی غیرعادی نبود و مردم هم بطور عادی بدون توجه به ویترین هایی که زنان در حال نمایش بودند در حال گذر بودند....

عکسبرداری در خیابانهای رد لایت ممنوع بود البته گفته میشه عمده فعالیت کاسبین این خیابان (زنان روسپی ) بعد از غروب آفتاب هست ولی در روزها بعضی از کاسبین محل فعال بودند (اضافه کاری ) .... از نکات جالب توجه وجود تندیسی از یک زن روسپی  در حاشیه یکی از کوچه های رد لایت قرار داشت

که در لوحی  از کلیه کسانی که در این حرفه زحمت کشیده بودند تشکر و فقدردانی شده بود !!


Red Light




بعد از گذر از کوچه پس کوچه های آمستردام به میدان دام رسیدیم مهمترین میدان شهر که محل تجمع گروههای مختلف بود و در گوشه ای از این میدان هم موزه مدام تسو قرارداشت که مجسمه های از افراد مشهور سیاسی ورزشی و...






ظهر به پیشنهاد لیو برای ناهار به یه رستوران رفتیم ، طبق فرهنگ اروپایی دعوت نمودن برای صرف ناهار به منزله مهمان نمودن افراد نیست و هر کس باید سهمیه خودش رو بپردازه رستورانی که لئو انتخاب کرده بود خیلی با کلاس و مجلل به نظر میرسید و گارسون با تعظیم و بفرمائید ویژه منوی مربوط به ناهار رو تقدیم ما کرد ، من تصمیم گرفتم که مثل خودشون تعارف رو بذارم کنار !! و مثل ایرانیها رودربایستی نکنم !! منو خیلی گرون بود البته برای ما ...

 بعد از دیدن منو گفتم که تمایلی به خوردن ناهار ندارم ! اونها بعد از عدم موافقت من گفتند بهتره ما هم چیزی نخوریم بریم واونها اولش فکر کردند که ما بدلیل ماه رمضان غذا نمی خوریم خانومم هی غرغر میزد و با انتقاد از من میگفت چرا آبروریزی میکنی  !! ولی من با خونسردی گفتم همانطوریکه که اونها بدون تعارف و بدون رودربایستی رفتار میکنن چرا ما باید خجالتی باشیم و واقعیت رو نگیم ! چرا باید نفری 50 یورو بدیم  و ناهاری رو که نمی دونیم چی هست سفارش بدیم !! 100 یورو برای یه ناهار خیلی زیاده ....



 

بیرون رستوران به لیو توضیح دادم که علتش ضعیف بودن ارزش پول ما هست و با احتسایب مبلغ  یورو این ناهار خیلی گرون هست و لیو هم گفت این رستوران برای ما هم رستوران ارزونی نیست و به اتفاق به یک فست فود رفتیم و با کمتر از 5 یورو یه ناهار فست فودی خوردیم .....

پس از گشت و گذاری کامل ساعت 4 به خونه لیو برگشتیم و یه عصرونه به اتفاق و با همکاری همدیگه تهیه کردیم که مخلوطی از میکسچر میوه ها بود و با کمی پسته ایرونی و نوشیدنی استراحت اندکی کردیم ....



 

 

 ادامه دارد

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

کپنهاگ دانمارک

کپنهاگ دانمارک - Copenhagen Denmark


مسیر برلین تا کپنهاگن خیلی کوتاهتر از انتظار بود کمتر از یک ساعت ، در بین راه فقط با یک پاکت آبمیوه از ما پذیرایی کردند و از آسمان  دانمارک مرز بین سوئد و دانمارک با یک پل بسیار بزرگ کاملا مشخص بود و در یک نگاه می تونستیم شهرمالمو و کپنهاگ رو از پنجره هواپیما ببینیم ....


خلاصه هواپیما به آرامی در باند فرودگاه دانمارک فرود آمد و حدود یک ساعت منتظر اومدن کوله پشتی ها شدیم انتظار طولانی بود با خودمون گفتیم کاشکی کوله ها رو با خود داخل هواپیما می بردیم چون خیلی ها اینکار رو کرده بودند واقعا سخته که 1 ساعت پرواز کنی و 1 ساعت منتظر وسایل باشی ....


سعی کردم با موبایلم با شهرام میزبان ما تو دانمارک تماس بگیرم ولی متاسفانه آنتن نمی داد بعد از در خروجی خیلی سریع شهرام رو پیدا کردم یه جورایی نگران تاخیر ما بود! شهرام علاوه بر اینکه عضو کوچ سورفینگ بود یه دوست خوب دوران دانشجویی من هم بود و خانومش هم – شبنم- توی یه بیمارستان در اطراف کپنهاگ پزشک عمومی بود...


شهرام میگفت هوای کپنهاگ 3 هفته ای بود که بارونی بود و امروز اولین روز آفتابی اونجا بعد مدتها بود شهر سرشار از انرژی و تحرک به نظر میرسد مردم آفتاب ندیده !! بدنهای خودشون رو در معرض نور آفتاب قرار داده بودند بعضی از مردها هم بدون پیراهن و فقط با شلوارک تو خیابانها بودند و خانمها با حداقل لباس ممکن برای جذب آفتاب !! شهرام میگفت مردم تو دانمارک از قرص های ویتنامین دی برای جبران کمبود آفتاب استفاده میکنند و این بهترین فرصت براشون است  برای جبران کمی ویتامین دی بود...



با سختی یه جای پارک مجانی برای ماشین پیدا کردیم تو دانمارک هزینه ها خیلی بالا هست و جای پارک ماشین هم ارزون نیست ولی شهرداری جاهایی رو مشخص کرده که ماشین ها برای مدت محدود کمتر از 1 ساعت می تونند پارک کنند و در جلوی شیشه ماشین ها یک صفحه مدور دایره دار نصب شده و راننده باید ساعت پارک ماشین رو با دست روی ساعت دقیق مشخص کنند اگه زمان توقف بیش از یک ساعت بشه جریمه پلیس در انتظار اونها خواهد بود و اگه بخواهند کلک بزند و ساعت رو روی زودتر از زمان واقعی بزارند و از شانس بدشون پلیس بفهمه به اندازه یک سال پول پارک جریمه می کنه !!

پس از حل مشکل پارکینگ به سمت خیابانهای اصلی کپنهاگ رفتیم شهر با کانلهای زیبایی به اقیانوس متصل بود و قایق های توریستی پر از مسافر در داخل این کانالها رفت و آمد میکرد.....


منطقه بازار یا همون گوکده مملو از جمعیت بود و چهره ها شاداب به نظر میرسشید و نور زیبای خورشید هم این صحنه ها رو برای ما جذاب تر کرده بود چون ما هم تو آلمان آفتاب درست و حسابی ندیده بودیم....



پس از گذشت و گذار تو خیابانهای کپنهاگ و اتمام زمان 1 ساعته رفتیم و با جابجایی ساعت از کلک ویژه ایرانیها قانون پلیس دانمارک  رو دور زدیم و برای پیداکردن یه رستوران خوب و ارزون عازم وسط شهر شدیدم یه پیتزا فروشی ایتالیائی پیدا کردیم که شهرام میگفت قیمتش مناسبه بعد از ورود فهمیدیم مغازه در واقع متعلق به کردهای عراق بود شهرام میگفت اگه این پیتزا رو توی یه مغازه دانمارکی می خوردیم باید 3  برابر هزینه میکردیم پول غذا رو به رسم ایرانیها شهرام حساب کرد و ما هم چاره ای نداشتیم چون پول ما یورو بود و باید به کرون تبدیل میکردیم و این دلیلی شد که مزاحمت ما برای شهرام بیشتر بشه ....


        پیتزا در دانمارک


بعد از سیر کردن شکم ، نوبت بازدید از مجسمه پری دریایی رسید که یه جورایی سمبل دانمارک محسوب میشد و یکی از شخصیت ها ی رمانهای هانس کریستین اندرسن بود نویسنده ای که مردم دانمارک خیلی بهش افتخار میکنند و مجسمه این نویسنده هم از دیگر جاهای دیدنی توریست ها محسوب میشه ....

 مجسمه هانس کریستین آندرسن -د نویسنده محبوب دانمارکی


ظاهرا این مجسمه اینقدر محبوب بود که یک بار از جاش کنده شد و سرقت شد !! مجسمه در کنار اقیانوس قرار دارد و هم از سمت خشکی و هم از سمت دریا قابل دسترسی است




نزدیکی ها غروب – البته در تابستان در اروپا و کشورهای اسکاندیناوی ساعت 10:30 شب غروب محسوب میشه !!!! به سمت روسکیلده شهر زیبائی که در 35 کیلومتری کپنهاک بود رفتیم ... 


خونه شهرام توی یک مجتمع چند واحدی در محوطه بیرون بیمارستان بود خونه جمع جورو جالبی  بود با نور بسیار خوب از طرف پنجره های دوجداره و بزرگ ....


شبنم با خوشرویی از ما استقبال کرد و رادین پسر کوچولوی با نمک اونها هم از دیدن ما متعجب شده بود واونها یه میهمان ویژه هم داشتن مادر خانم شهرام که برای مدت 3 ماه مهمان اونها بود و جمع خانواده ایرونی اونها کامل شده بود....

برنامه اقامت ما در دانمارک 3 روز بود که یک روزش  رو در کپنهاگ سپری کردیم


روز دوم به پیشنهاد شهرام و شبنم از شهر روسکیلده دیدن کردیم شهر کوچک و زیبائی بود که زندگی در اینچنین شهرهای بدور از ترافیک و آلودگی صوتی و روحی میتونه به افزایش امید به زندگی و شادی ساکنینش کمک به سزائی بکنه....




پس از بازدید از بازار و محوطه چند منطقه قدیمی برای صرف ناهار  به سمت یکی از مناطق اطراف شهر رفتیم جای آرام و سرسبزی بود درکتار یک دریاچه کوچک و آرام با صرف غذای ایرونی دست پخت مامان شبنم خیلی لذت بخش بود


رادین عزیز و بازیگوش که با دیدنش نبود بردیا رو بیشتر حس میکردیم !


بعد از صرف ناهار با ماشین شهرام به سمت روستاهای زیبا و اطراف شهر رفتیم چشم انداز فوق العاده  زیبا و گندمزار و تپه های زیبا و راههای باریکی که فقط 2 ماشین به زحمت از کنارش عبور میکردند واقعا زیبا بود و فوق العاده بود

در روستایی بین راه توقف کردیم نکته قابل توجه حفظ خونه های قدیمی با همان ساختار قبلی و نوسازی بود با بام های پوشیده از الیاف گندم و رنگ آمیزی دیوارها به رنگ های شاد بالاخص رنگ خردلی که ظاهرا جزئی ازسمبل خونه های قدیمی دانمارک محسوب میشد و وجود آسیاب بادی قدیمی در این دهکده دور افتاده در شمال اروپا....


روی دیوارخونه ها سال ساخت خونه ها درج شده بود که بعضی از اونها بیش از 250 سال قدمت داشتند




همانطوریکه در کوچه های باریک روستا قدم میزدیم پیر مرد ی که 70 ساله به نظر میرسید بدون پیرهن و با شلوارک اومد بیرون و با انگلیسی شکست و بستی از ما پرسید که از کجا اومدیم وو وقتی فهمید ایرانی هستیم خیلی هیجان زده شد و در باره ایرا پرسید و ظاهرا از سیستم اجتماعی موجود در دانمارک راضی به نظر نمی رسید فکر میکنم بنده خدا خبر کسشورهای جهان سیوم رو نداشت چون اگه میدونست اوضاع از چه قرار اینقدر از شرایط دولتش انتقاد نمی کرد.....



تو مسیر برگشت از دور یک حیوانی بزرگی که در حد یک گراز به نظر میرسید توجه من رو به خودش جلب کرد اولش فکر کردم گرازه ولی نه ! یه خرگوش خیلی خیلی بزرگ بود تا اومدم به خودم بجنبم و عکس  بگیرم فرار کرد و در گندمزار اطراف جاده غیب شد....



روز سوم پس از خداحافظی ازشبنم و مامانش و رادین عزیز با شهرام رفتیم کپنهاک تا پس از گذران چند ساعت گردش شهری عصر به فرودگاه بریم و برای پرواز به سمت آمستردام بریم

شهرام با یکی از دوستاش که یه ایرونی خوش برخورد بود هماهنگ کرد و با هم به سمت مناطق مختلف کپنهاگ رفتیم

اولین جایی که رفتیم  منطقه کریستینا در قلب کپنهاگ بود جایی که یه جورایی خارج از محدوده کنترل پلیس بود در این منطقه که محل  زندگی آمریکائئیها مهاجر بود خرید و فروش مواد مخدر آزادبود و قیافه فروشنده ها کاملا خلاف و خطرناک به نظر میرسد و آدمهایی با ظاهر متفاوت وموهای بلند و لباس مندرس و عجیب ولی من به شخصه اصلا احساس ناامنی نکردم ولی عکسبرداری کاملا ممنون بود فروشندها با سگ هایی بزرگی که در جلوی مغازه ها داشتند جرات فکر کردن به عکاسی رو از سر آدم خارج میکردن !!! انواع مواد افیونی در طبق هایی برای فروش آماده بود و توریستها برای خرید سوغاتی ها با آرم کریستینا به  راحتی و وفور تردد میکردند....


کریستینا - منطقه آزاد و بدور از قانون مواد مخدر در قلب کپنهاگ



بازدید از کاخ ملکه و کتابخانه مهم و چندین کلیسای مهم از دیگر جاهایی بود که به اتفاق شهرام و دوستش رفتیم و سرآخر هم بازدید از فروشگاهها و مراکز خرید کپنهاک بود که با استقبال خانوم بنده روبرو شد و علیرغم خستگی ناشی از پیاده  روی زیاد هیچگونه اعتراضی نکرد !!! و با انرژی دو چندان ویترین های مغازه ها رو مرور میکرد ولی متاسفانه نمی تونستیم خرید کنیم چون بلیط هواپیمایی که خریده بودیم فقط اجازه حمل 10 کیلو بار به مسافرین میداد که در صورت اضافه بار باید هزینه زیادی متقبل  میشدیم و در زمینه ابعاد کوله پشتی هم بسیار دقیق و حساس بودند...البته این محدودیت خیلی برام بد نشد چون واقعا قفیمت اجناس والبسه خیلی خیلی گرونتر از آلمان به نظر میرسید و امید به خرید در فروشگاههای ای ک آ و ها ام در آمستردام خانمم رو به ادامه سفر تشویق میکردد....


کاخ ملکه دانمارک

دوست شهرام میگفت تا چند سال پیش اینقدر امنیت دانمارک بالا بود که ملکه با چند تا از اطرافیانش روزانه در بازارهای دانمارک براحتی قدم میزد و با سبدی در دست خرید روزانه انجام میداد !!! ولی بعد از 11 سپتامبر شرایط یک کم فرق کرده !


پس از خداحافظی با دوست شهرام به سمت فرودگاه رفتیم و پس از تشکر از شهرام داخل فرودگاه شدیم راستی شلوار لی که تنها شلوار بلند من بود تو ماشین شهرام جا موند و من برای برگشت به ایران شلوار بلند دیگه ای نداشتم و باید توی هلند یه فکری برای خودم میکردم که تو فرودگاه اما خمینی کمیته من رو نگیره !!!

جالب اینجا بود که برخلاف فرودگاههای دیگه دریافت و صدور کارت پرواز از طریق یک دستگاه امکان پذیر بود ولی پس از اندکی توقف در کنار دستگاه و دیدن اینکه بقیه چطور کارت خود را صادر میکنند و با توجه به چند زبانه بودن دستگاه به آسانی از این مرحله هم عبور کردیم....

 



هواپیمائی نوروژین ایرلاین با سختگیری زیاد در ورودی هواپیما کلیه بارهایی  رو که بزرگتر از سایز اعلام شده بودند برمیگردوندن !! ولی خوشبختانه ما تونسته بودیم وزن و سایز کوله ها رو به استاندارد اونها برسونیم دقیفا مثل کشتی گیرهایی که قبل از مسایقات جهانی دردسر وزن کشی دارند ما هم یکی از دغدغه های ما ابعاد کوله ها و وزن اونها بود .....

 


در داخل هواپیما از پذیرایی  رایگان خبری نبود و هرکی هرچی میخواست نقدی باید حساب میکرد و ما از خیر پذیرایی اونها گذشتیم در مدت زمان کمتر از یک ساعت در آسمان کاملا ابری فرودگاه اسکیپول آمستردام با نرمی خاصی فرود آومدیم تا استرس  ناشی از پروازهای ایران ایر و کاسپیین و ماهان ... اصلا فراموش کردیم ......



چالش جدیدی در آمستردام در انتظار ما بود

......... ادامه دارد

 

 این مطلب رو یکی از بازدید کننده های سایت در قسمت نظرات نوشته بود چون تجربه خوبی بود اینجا به مطلب این پست اضافه کردم شاید برای سایر دوستان هم مفید باشه


حسین

چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ب.ظ
سلام خوشحالم که شما هم از دانمارک زیبا دیدن کردید کاش به جای پروازاز المان با قطار میرفتید دانمارک .مسیر واقعا رویایی دارد وقتی از المان سوار قطارشدید بعد از جند ساعت قطار به شهری که کنار دریاست وجزو خاک المان هست میرسد و با همه واگن و مسافران کاملا داخل کشتی بزرگی که چند طبقه هست شده البته این کشتی چندطبقه پارکینگ هم دارد که یک پارکینگ ان مخصوص قطارهاست و پارکینگ دیگرماشین های شخصی و موتور ها و پارکینگ سوم مخصوص اتوبوسها وکامیون ا ست که همه این وسایل ها وارد کشتی میشوندبعد که کشتی حرکت کرد مردم از وسایل نقلیه شان پیاده شده و از طریق راه پله وارد طبقات کشتی گشته واز زمان استفاده کرده مبادرت به بازدید از فروشگاه ورستورانها و قسمتهای دیگرنموده و یابه تفریح و گردش پرداخته توریست ها هم در عرشه کشتی به خاطر زیبایی خاص خودش اقدام به عکس گرفتن با همراهان خود میکنند
ضمنناناگفته نماند هر طبقه از این کشتی رنگ خاص وشادی دارد که روح انسان را دگرگون میکند خلاصه اینکه هر چی از زیبایی این مسیر و این کشتی و امکانات داخل ان واستون بگم کم گفتم در هر حال کشتی با همه مسافرا ن و قطار و کامیونها واتوبوسها وموتور و خودروهای شخصی داخل خود بعد از حدود فکر میکنم ۲ساعت به خاک دانمارک میرسد سپس مسافرها سوار وسیله نقلیه خود شده تا درب کشتی باز شود وبا همان وسیله خود وارد جاده شده تا به کپنهاک یا شهرهای دیگر دانمارک برسند
شک ندارم هر کسی از این مسیر سفر کند بتواند دیدنی ها و خاطراتش را از یاد ببرد از خدا ارزو میکنم تک تک دوستانی که این مطالب را میخوانند وهموطنان دیگرم شرایطی برایشان مهیا شودکه به این منطقه سفر کنند و لذتش را ببرند من ۱۳ باررفتم دانمارک وسعی میکردم اکثرا هم از این مسیر به دانمارک برسم ا لبته محل زندگی ام ایران هست .دانمارک بسیار زیباست نظم و انضباط جالبی دارد سرسبز ورویایی ومملو از شادی ونشاط است .بیش از این مزاحم وقتتان نشوم . شاد باشید

خداحافظی از برلین و پرواز به دانمارک

 بعد از برگشت به خونه آنه در حالیکه مشغول جابجایی و مرتب نمودن وسایل خودمون بودیم صدای آشنایی به نظرم رسید اولش شک کردم ولی صدای زمزمه یک آهنگ ایرانی توجه من رو به خودش جلب کرد ..... آره صدا مربوط به امیر بود دوست ایرانی آنه که امشب به خاطر حضور ما اومده بود کلی از دیدنش خوشحال شدیم و از ایران گفتیم و گفت و از خاطرات 30 سال پیش ایران و از زندگی پراز تلاطمش و همه چیز ... امیر تو برلین تاکسی داشت و در مسیر بیمارستان تا خونه با آنه آشنا شده بود و رفاقت اونها به مرور زمان قوی تر شده بود و رفتار آنه نشون میداد که علاقه و احترام خاصی نسبت به امیرداره  و به پیشنهاد آنه و امیر ، قرار شد که بازدید شبانه ای از برلین و بعضی از خیابانهای برلین شرقی و غربی داشته باشیم قبل ازاین برلین گردی شبانه به رسم یادبود صنایع دستی که با خودمون آورده بودیم به آنه تقدیم کردیم که خیلی خوشحال شد و....


تاکسی امیر ماشین شیک و خوبی از KIA بود و با حوصله خاصی جاهای دیدنی برلین رو به ما نشون میداد و با توضیحات فارسی امیر این بار برلین رو به روایت یک ایرانی دیدیم و لذت بازدید روزانه ما دوچندان شد از امیر خواستم که اگه امکان داره جلوی دروازه مشهور TOR یه توقف کوتاهی داشته باشیم  تا من بتونم چند تا عکس یادگاری در شب بگیرم که اون با خوشرویی قبول کرد ...


نمایشگاه اتومبیل در برلین -- تحویل فوری  بوگاتی !! شرایطی .... رقیب جدی ایران خودرو و سایپا در برلین




بعد از نیمه شب به خونه رسیدیم امیر پیشنهاد داد که صبح ما رو به فرودگاه برسونه چون اونطوریکه میگفت برلین 2 تا فرودگاه داره و اون فرودگاهی که ما باید بریم دسترسی بهش یک کم سخته و ممکنه برامون ایجاد استرس بشه با خوشحالی پیشنهادش رو قبول کردم چون واقعا ما رو نجات داد !    و با اوج خستگی زودتر از اونی که فکرش رو بکنید به خواب رفتیم


صبح زود پس از خداحافظی از  آنه با امیر به سمت فرودگاه رفتیم و پس از چک کردن پرواز از تابلوی پروازها که قبل از ورودی فرودگاه بود ترمینال مربوطه رو پیدا کردیم و با تشکر از امیر به سمت سالن اصلی پرواز خروجی رفتیم ...


 فرودگاه تگل برلین



وقت زیادی داشتیم و این فرصت مناسبی بود برای کنجکاوی در داخل فرودگاه ، در سالن انتظار مسافرین خسته بر رروی صندلیها لم داده بودند و بعضی ها هم براحتی دراز کشیده بودند که برام تو کشور با کلاسی مثل آلمان یک کم غیر منتطره بود  ...





خطوط هواپیمایی اسکاندیناوی --SAS



با نظم خاصی و بدون درد سر در زمان موعود و بدون تاخیر سوار هواپیما شدیم هواپیمای کوچک اسکاندیناوی  اولین پرواز با یه خط هواپیمایی خارجی برای ما بود که تجربه خوب و راحتی بود مهماندار مودب و منظم هواپیمای کوچک و تمیز و مسیر یک ساعته چیزهایی بود که تو ذهنم باقیمانده ... تو مسیر هم فقط با یک پاکت آبمیوه از ما پذیرایی کردند  و زودتر از انتظار به آسمان کپنهاک رسیدیم .....

برلین در روز آخر

با عرض پوزش از تاخیر بروزرسانی وبلاگ که دلیل عمده اش مشکل فیزیکی گردن من بود سعی می کنم ادامه سفر رو منظم تر در خدمت باشم

پس از خداحافظی از میزبان قبلی آئودری و دن ، با راهنمایی اونها وبا تعویض دو خط مترو  خلاصه به خونه آنه رسیدیم .... از روی زنگ در که تعدادشون هم خیلی زیاد بود واحد میزبانمون رو پیدا کردیم با کوله های سنگینی که داشتیم بالارفتن از 5 طبقه کمتر از کوهنوردی نبود !! خونه خیلی قدیمی بود میشد حدس زد این خونه از قبل از جنگ جهانی دوم بجا مونده بود! ولی در عین قدیمی بودن محکم و مستحکم به نظر میرسید  اولین چیزی که توجه من رو به خودش به جای پنجره دو جداره از دو پنجره پشت هم استفاده کرده بودند.... آنه خانم مهربان و آرومی بود و با  محبت به ما خوش آمد گویی کرد و پس از استقرار و نشون دادن محل اقامت ما با چای و شکلات از ما پذیرایی کرد ، آنه ماما بود و در یک بیمارستان در برلین مشغول بود و این موضوع باعث میشد که حرف های زیادی در مورد سیستم بهداشت و درمان ایران و آلمان  برای گفتن داشته باشیم و تعجب آنه از میزان بسیار بالای سزارین بود وقتی توضیحات من رو در مورد این آمارها شنید و خیلی از این موضوع دچار تعجب شد  .....




اون شب دختر آنه به اتفاق دوست پسرش هم میهمان آنه بودند و آنه یه میهمان دیگه هم داشت که خانم 48 ساله استرالیائی بود که به عنوان میهمان CS در یکی از اتاقهای خونه نسبتا بزرگ و قدیمی آنه حضور داشت....


با اینکه دیر وقت بود شام نسبتا ساده ای با کمک آنه تهیه شد و بعد از شام هم فرصت مناسبی بود که صحبت دوستانه ای با کیم (میهمان استرالیائی ) و آنه در مورد شرایط زندگی ، چالش ها و فرصت و مقایسه کشورها با هم داشته باشیم که در مجموع مکالمه خوب و جالبی بود و کیم با اکسنت استرالیائی فرصت خوبی بود برای آشنایی با یک اکسنت متفاوت از زبان انگلیسی ....

صبح زود پس از صرف صبحانه و خداحافظی از آنه عازم شهر شدیم  و با خرید یه بلیط روزانه مترو به مبلغ 12.60 یورو خیال خودمون رو راحت کردیم .... خرید بلیط روزانه خیلی مقرون به صرفه هست و نگرانی خرید بلیط از دستگاههای الکترونیک رو بطرف میکنه چون با یه بلیط می تونی در سراسر روز از مترو براحتی استفاده کنی و با توجه به تعدد خطوط از روی ایستگاهها بدون نیاز به کمک می تونی هر جا رو که بخواهی براحتی پیدا کنی .....


اولین نقطه چک پوینت چارلی بود که تنها گذرگاه عبور از برلین شرقی و غربی بود که دو  زن و مرد با پوشش سرباز آمریکائی  بساط کاسبی عکس رو راه انداخته بودند و توریست ها مختلف از اونها عکس یادگاری میگرفتند.... بعد از اونجا با نقشه ای که داشتیم پیاده به سمت  بازمانده از خرابه های دیوار برلین دیوار برلین براه افتادیم  در کنار این دیوار قطور، نمایشگاهی از عکسهای هیتلر برپا بود که تاریخ آن دوران را مرور میکرد جالب اینجاست که آلمانیها از عملکرد هیتلر به شدت خجل و ناراحت بودند و این موضوع رو به راحتی میتونستید در اظهار نظر اشون حس کنی ...

در کنار اون نمایشگاه دستگاههای صوتی بودند که سخنرانی ها ی تاریخی اون زمان رو پخش میکرد...

                               چک پوینت چارلی


                                 باقیمانده از دیوار برلین


   نمایشگاه تصاویر و سخنرانی مربوط به دوران جنگ جهانی دوم در کنار دیوار برلین


  

                                          

Dem Deucschen volke

اعتراض جمعی از یمنی ها در برلین


خلاصه کل روز رو به کمک مترو و گاها پیاده کل جاذبه های توریستی رو که می تونستیم دیدیم و لذت بردیم البته تعداد موزه های برلین اونقدر زیاد بود که بازدید از همه اونها در این وقت محدود ما امکانپذیر نبود ولی ساختمان ها و اماکن قدیمی اونها از بیرون بسیار دیدنی و قابل توجه بود...

هوای برلین در اونروز بسیار ناپایدار بود و پس از چند ساعت خوش شانسی و هوای آفتابی  در ظهر اونروز چنان بارون شدیدی ما را گرفت که چاره ای جز توقف در زیر سایبان یک درخت نداشتیم ولی بتدریج  هوا بهتر شد .....


قبل از تاریکی هوا ، پس از پشت سر گذاشتن یه پیاده روی و برلین نوردی طولانی به خونه آنه برگشتیم و با سورپرایز ی مواجه شدیم ...... 

ادامه دارد...