SARANATH
خلاصه شب رو در منزل توران گذروندیم و خوشبختانه اینترنت وایرلس داشت و تونستیم برنامه های دهلی رو هماهنگ کنیم ویجه و رونتیتا میزبان اول ما که بدقولی کرده بودند طی ایمیلی آمادگی خودشون رو برای میزبانی ما در روزآخر اعلام کردند و ما هم طی ای میلی از اونها تشکر کردیم و قرارشد بعد از برگشت به دهلی روزآخر رو توی خونه اونها باشیم توران هم آخر شب وایرلس رو بدون اطلاع خاموش کرد و ما هم بعد از یه روز واقعا طولانی و پر استرس خیلی زودتر از انتظار بخواب رفتیم ....
صبح زود ، نمی دونم 5 یا 6 صبح بود که صدای آوازبلندی ما رو از خواب بیدار کرد احتمالا یه چیزی تو مایه های آهنگ های مذهبی اونها بود و صدای داد و بیداد هم با اون سرو صدا میکس شده بود ....
بعد از یک ساعتی خوشبختانه سر و صدا قطع شد و خونه به آرامش قبلی برگشت ... حدود ساعت 9 بیدار شدیم و از توران خواستم که اگه ممکنه یه کم آب جوش بده که بتونیم یه چای بخوریم با خودمون چای کیسه ای (تی بگ ) داشتیم و توران آب جوش رو در ظرفی شبیه ماهی تابه آورد که ریختنش تو لیوان یه کم دشوار بود و تجربه متفاوتی بود خلاصه مرباهای کوچک و باقیمانده نون شب گذشته خیلی بدردمون خورد از توران در مورد حموم پرسیدم چون واقعا واجب الحموم بودم توران ظرف بزرگی رو تو محوطه آشپزخونه آماده کرد که با یه هیتر آب رو توش جوش آورد و من در گوشه ای از حموم با کمک سطل و به شکل بسیار ابتدائی یه استحمامی کردم ولی واقعا با استانداردهای بهداشت ما اصلا همخونی نداشت ولی چاره ای نبود و ....
مقصد ما رفتن به منطقه سارانات Sarnath بود که در منطقه ای کوهستانی و در 10 کیلومتری وارناسی واقع شده بود این مکان برای پیروان بودا بسیار مکان مهمی بود .معابد بودایی و بناهای مهمی در اونجا بنا شده و مدارس آموزش یوگا و علوم مرتبط با مدیتیشن زیادی هم وجود داشت و همچنین خرابه هایی از اولین معابد بودایی مربوط به قرن 11 قبل از میلاد هم از دیدنیهای دیگه سارانات هستش .... بعد از خروج از خونه کاملا مسیر رو رهیابی کردم که شب برای برگشت مشکلی نداشته باشیم و سعی کردیم با نشونه گذاری مسیر خیالمون راحت باشه ...
بر رفتن به سارانات باید ابتدا تا ایستگاه راه آهن میرفتم که با 30 روپیه با یه ریکشاو رفتیم ولی قبلش باید یه کم پول چنج میکردیم هرچی گشتیم نتونستیم صرافی اون دور و بر پیدا کنیم آدرس یه پارچه فروشی رو دادند که ظاهرا پول چنج میکرد ولی عملا برای جلب مشتری و فروش پارچه و سوغاتی های تلاش میکردند ، پس از گذر از چند کوچه و پس کوچه به فروشگاه رسیدیم از ما برای دیدن پارچه ها و سایر منسوجات دعوت کرد و کلی پارچه و روسری و .. زیر و رو کرد و ما هم وانمود کردیم که موقع برگشت از سارانت میایم و خرید خواهیم کرد و بعد از تعویض پول یه مقدار بیسکوئیت و تنقلات خریدیم چون نمی دونستیم تو سارانات برای ناهار چیزی گیرمون میاد یا نه .... با پرداخت 100 روپیه به سمت سارانت رفتیم البته طبق معمول 200 تا 300 روپیه تقاضا میکردند ولی با چونه زنی با 100 روپیه راضی شدند.
برای رسیدن به سارانت از چندین منطقه زاغه نشین عبور کردیم و مسیر ظاهرا آسفالت بود ولی اونقدر دست انداز داشت که نگو و نپرس ... اونقدر گرد و خاک بلند شده بود که تنفس رو برای ما مشکل کرده بود ...
سارانت جای بسیار متفاوتی بود ظاهرا مدارس مذهبی و معابد متعدد برای مذاهب مختلف از نشانه های شهری کاملا مذهبی بود منطقه کوهستانی سارانت خیلی زیبا بود و انگار وارد کشور دیگه ای شده بودیم و از اون ازدحام جمعیت در وارناسی خبری نبود تقریبا منطقه آرام و خلوتی بود صدای بوق وسایل نقلیه کمتر شنیده میشد معابد مربوط به تایلندیها معبد ژاپنی و معابد مختلف فرقه های هندی هم از دیگر جاذبه های این منطقه بود و کلاسهای یوگا و مدی تیشن هم در اونجا مشتریان زیادی داشت...
وقتی از ریکشاو پیاده شدیم یک کم گیج بودیم چون دقیقا نمی دونستیم باید کجا بریم ولی از دور یه مجسمه بزرگ بودا و چند معبد بودایی دیگه دیده میشد و از طرفی دالالان اینبار در قالب راهنمای تور درخواست همراهی ما رو توی این مسیرها داشتند ولی اینبارهم از جی پی اس گالکسی اس 2 کمک گرفتیم و توی نقشه معابد کاملا مشخص بود
بعد از دیدن چندین معبد مختلف که هرکدوم زیبائیهای منحصر بفردی داشت از طریق یک بیراهه بسمت معبد دیگه ای رفتیم صدای ساز و دهل آهنگ هندی از دور دست به گوش میرسید معبد در بالای یه جای مرتفع بود و حضور ما خیلی برای ساکنین جالب به نظر میرسید چون این معبد کاملا ازمنطقه اصلی سارانت دور بود و شاید کمتر توریست هایی این معبد رو پیدا میکردند ظاهرا چندین مراسم عروسی همزمان در این معبد برگزار میشد و سرو صدای ساز و دهل هم بخاطر حضور زوجین بود عروس خانم که صورتش بسختی دیده میشد و کاملا خجالتی بود در حلقه ای از فامیل های مونث خانواده نشسته بود و در آنسوی حیاط معبد بزرگان و ریش سفیدان خانواده با لیستی در دست ظاهرا جهیزیه عروس رو لیست بردای میکردند و چمدانی هم اون وسط پهن بود حضور داشتند مراسم عروسی منحصر به یه زوج نبود اگه اشتباه نکنم 5 زوج مختلف در 5 گوشه های مختلف معبد در حال برگزاری مراسمشون بودند...
آقا داماد
عروس خانوم
جهیزیه عروس
ریش سفیدان و بزرگان خانواده
اقوام مونث با پوشش های رنگی بسیار زیبا
حضور ما تقریبا تابلو شده بود و چند نوجوان که از حضور ما هیجان زده شده بودند سعی میکردندکه با ما ارتباط برقرار کنند و جالب اینکه حتی یک کلمه انگلیسی هم بلد نبودند و با زبان اشاره با هم ارتباط برقرارمیکردیم و یکی از اونها که بیشتر ذوق زده شده بود دستم رو میکشیدند و من را با خودش اینطرف و آنطرف میبردند تا از جاهای جالب عکس بگیرم، احساس غریبی بود و مثل فیلمهای سینمائی به قبیله انسانهای گذشته سفر کرده بودم و یه خانومی هم که یه بچه به بغل داشت از من خواست که ازش عکس بگیرم و هرجا میرفتیم با ما همراه شده بود نمی دونم دقیقا پیروان این معبد با سایر ین چه فرقی داشتند ولی وجود مجسمه ای مقدس یک گاو و راهب که در داخل معبد یه مایع مقدس در دست افراد میریخت توجه من رو به خودش جلب کرد ...
همون خانومی که علاقه مند به عکاسی بود!
در گوشه ای دیگه تعدادی از میهمانان مشغول رقص و پایکوبی بودند وقتی ما رو دیدند با شور و هیجان بیشتری پایکوبی میکردند چند نفر از اونها به سمت من اومدند و از من خواستند که در پایکوبی اونها شرکت کنم و من هم برای اینکه خوشحالشون کنم یه نموره تو رقصشون شرکت کردم و هنرنمائی کردم ....و اونجا حس جالبی داشتم حس یه آدمی که توی زمان سفر کرده و شاید به قبیله دور دستی در گوشهء دورافتاده از این دنیای بیکران .....
خلاصه علیرغم میل باطنی از جمعشون خداحافظی کردیم و با توجه به تعدد معابد به سمت مرکز سرانات رفتیم چند تا نوشیدنی و مواد غذایی و میوه ( نارنگی و موز )(نارنگی کیلوئی50 روپیه و موز 30 روپیه ) خریدیم و در محوطه فضای سبز معبد تایلندیها ناهار رو صرف کردیم سکوت در اونجا واقعا غنیمت بود چون توی وارناسی پیدا کردن یه همچین جایی خیلی سخت بود .
با حدود 90 روپیه با یه موتور ریکشاو به وارناسی برگشتیم و از راننده خواستیم ما رو به حاشیه رود گنگ ببره تا بتونیم مسیری طولانی رو در حاشیه رود گنگ پیاده روی کنیم از جاهایی که در این مسیر باید بازدید میکردیم مکان ویژه سوزاندن اجساد بود و دیگری مراسم مذهبی که روزانه راس ساعت 7 در نقطه ای به اسم قاط در کنار رود مقدس گنگ برگزار میشه ...
رود گنگ بسیار آرام و بدون حرکت بود و بیشتر شبیه مرداب بود تا رودخونه ای در حرکت و خروشان! ...و قایق های مختلفی برای حمل مسافران در گوشه این رود مقدس منتظر توریست ها بودند اولش هوس کردیم با قایق تا نزدیکی محل سوزاندن اجساد بریم ولی بعدش یک کم ترسیدم که نکنه این قایق های نه چندان مطمئن اونها واژگون بشه و گرفتار بشیم !! ترجیح دادیم این مسیر رو بطور پیاده و قدم زنان تا اونجا بریم ، بچه ها در کنار رودخونه بادبادک بازی و هفت سنگ بازی میکردند و ظاهرا خبری از تکنولوژی در زندگی این مردم نبود و جالب اینکه هند از لحاظ پیشرفت علوم و کامپیوتر جزء کشورهای رو به توسعه هست ...
حاشیه رود گنگ.... آلودگی و عدم بهداشت بیداد میکرد!!
در طول مسیراز تعدادی اندک توریست خارجی که در حال اومدن بودند آدرس مکان سوزاندن اجساد رو پرسیدیم تا مطمئن بشیم مسیر رو درست انتخاب کردیم...
تعداد زیادی از هندوها در کنار رودخانه مشغول تطهیر و حمام بودند و گه گاهی هم از همان آب مقدس می نوشیدند و البته وجود گاوهای مقدس و سگ ها هم در کنار اون آب چیزی طبیعی بود و تعدادی از میمونها هم دربالای دیوار بالا و پایین میرفتند ...
خلاصه بعد از یک ساعت پیاده روی به نزدیکی منطقه مخصوص اجساد رسیدیم شعله های آتش از دور دست کاملا مشخص بود و از نکات مهم این بود که تصویر برداری در اون منطقه کاملا ممنوع بود احتمال اینکه که با توریست ها برخورد کنند هم وجود داشت بنابراین در نزدیکی محل دوربینم رو جمع کردم و سعی کردم این مناظر رو به ذهنم بسپارم ...
شعله های آتش سوزاندن اجساد در غروب وارناسی جلوه خاصی داشت بوی مرگ از دور به نظر میرسید احساس خاصی داشتم نمی دونستم واکنش درونی من از دیدن سوختن اجساد چطور خواهد بود با احتیاط به اون محل نزدیک شدیم با گذر ازبین احشام و آدم ها ، از پله های باریک اون محل مخصوص بالا رفتیم در اون محوطه 8 جسد در گوشه گوشه اون زیر هیزم های آتش در حال سوختن بودند و ظاهرا منسوبین اجساد دور تا دور جسد نظاره گر سوختن متوفی خود بودند انتظار داشتم که بوی سوختن بدن انسان خیلی مشمئز کننده باشه ولی اصلا اینطور نبود و هیچ بوی حس نکردم وقتی با دقت نگاه کردم دیدن در محوطه پایین جایی کنار رود گنگ دهها جسد دیگر هم در حال سوختن بودند و توریست های زیادی دورتادور این منطقه نظاره گر این مراسم بودند و تعدادی از اجساد هم در مراحل آغازین این مراسم بودند تمامی اجساد در پارچه نارنجی رنگی ملبس بودند ... سعی کردم تا نزدیکی یکی از اجساد برم در کنار سر جسد یکی از روحانین مشغول خواندن دعای مخصوصی برای مرده بود و در کاسه ای ماده ای خمیری رو به شکل کروی شکل در چند ناحیه از روی جسد قرارمیداد تا جائیکه یادم هست در دوطرف شانه و سر و چند جای دیگه اون ماده خمیری شکل رو قرار داد و منسوبین متوفی پولی رو به اون روحانی هدیه دادند و بعد از اجرای این مراسم هیزم های آتش روی جسد قرار داده شد و آتش رو روشن کردند ....
این صحنه سوزاندن اجساد از روی اینترنت برداشتم !
هوا کم کم رو به تاریکی بود و مراسم مربوط به آئیین مذهبی در ساعت 7 در قاط برگزار میشد و به سمت محل مذکور در کنار رودخانه گنگ به پیش رفتیم ...
حدود ساعت 5 و نیم صبح با حدود نیم ساعت تاخیر به الله آباد رسیدیم....
اولین کارخرید بلیط برای وارناسی بود علیرغم اینکه صبح زود بود ولی ایستگاه بسیار شلوغ و صف های طولانی خرید بلیط هم طبق معمول برقرار بود شب قبل به کوچ سورفر میزبان ما (توران) در وارناسی اس ام اس زده بودم و زمان رسیدن و شرایط بلیط مون رو توضیح داده بودم اون گفت حدس میزنه یه قطار ساعت 6 و یک قطار ساعت 7 از الله آباد برای واراناسی وجود داشته باشه ، باید در خرید بلیط با سرعت عمل اقدام میکردیم و با این صفهای طولانی و وقت کم شانس زیادی برای خرید بلیط ساعت 6 نداشتیم ...
صف های طولانی که دقیقا معلوم نبود برای کجا بلیط میفروشند و حتی برای سوال کردن هم باید توی صف طولانی دیگری میموندیم من بطور تصادفی یکی از صف هایی که کمتر شلوغ بود رو انتخاب کردم و منتظر موندم 15 دقیقه تا ساعت 6 وقت داشتیم زمان بسرعت میگذشت و صف به کندی جلو میرفت !
نزدیک باجه که رسیدیم جمعیت فشار میدادند و داشتم له میشدم که با عصبانیت یه نگاهی به جمعیت پشت سرم کردم تا یه مقدار از فشارشون کمتر شد! خوشبختانه بلیط رو خریدم و تا زمان حرکت قطار 3 دقیقه فرصت داشتیم پیدا کردن پلت فرم و شماره واگن با توجه به تجربه روز قبل خیلی سخت نبود فقط وقت کافی نداشتیم اگه قطار میرفت حداقل یک ساعت توی ایستگاه سرگردانی داشتیم ...
خلاصه با عجله و سرعت بدو بدو به قطار رسیدیم و خیلی شانس آوردیم که سوار قطار شدیم بلیط قطار دو نفر حدود 90 روپیه شد که خیلی ارزون بود و البته کلاس بلیط عادی بود که زیاد مهم نبود چون 2 ساعت بیشتر تا وارناسی فاصله نداشتیم... قطار کاملا پر بود و هیچ جای نشستنی وجود نداشت من کف زمین قطار رو برای نشستن انتخاب کردم چون بعد از 9 ساعت مسافرت حال سرپا وایستادن رو نداشتم فروشنده دوره گرد قطار که چای میفروخت ازش دو تا چای خریدیم و این باعث شد که به زبان هندی به مسافری که روی یکی از صندلی ها لم داده بود با عصبانیت چیزی گفت و اون هم خودش رو جمع و جور کرد و جای خودش رو به ما داد با هم دو نفری روی یه صندلی نشستیم خودش هم روی یه صندلی مشترک با بقیه نشست ....
قطار جای سوزن انداختن نبود و مسافرین در جای جای راهرو ایستاده بودند و جالب اینکه توی این شلوغی یکی از مسافرین بدون توجه به سایرین روی صندلی دراز به دراز خوابیده بود!! و جای 4 نفر رو اشغال کرده بود و بقیه مسافرین در لبه همان صندلی نشسته بودند و هیچکس بهش اعتراضی نکرد !!
با اینکه فاصله زیادی تا وارناسی نداشتیم ولی قطار به دفعات زیاد توقف میکرد و تعدادی از مسافرین از قطار پیاده میشدند و همین که قطار به راه می افتاد دوباره بدنبال قطار میدویدند و سوارمیشدند!!
خلاصه ایستگاه مورد نظر پیاده شدیم اولین کار تماس با توران میزبان ما در وارناسی بود ، در انتخاب این میزبان یک کم مردد بودیم چون در رفرنس هاش چند مورد کامنت منفی داشت ولی تعداد کامنت های مثبتش زیاد تر بود با خودمون گفتیم 3 روز و دو شب که بیشتر وارناسی نیستیم اگه دیدیم میزبان خوبی نیست نهایتا میریم هتل ... موارد منفی کامنت هاش رو هم میدونستیم مثلا یکی گفته بود وسایلش رو که تو خونه توران گذاشته بود بعد از برگشت به خونه کیفش رو سرقت شده دیده بود و توران هم علیرغم وعده پیدا کردن وسایل گمشده کاری انجام نداده بود و مورد دیگه هم در مورد موتور سواری انتحاری توران بود....
این همان کسی هست که بدون توجه به بقیه دراز به دراز خوابیده بود حالا دست هم تکون میده !!
خوشبختانه پیامک ارسالی من توسط توران پاسخ داده شد و گفتش تا 10 دقیقه دیگه ایستگاه قطار میاد دنبالمون و بهترین فرصت بود تا با استفاده از شارژ موبایلها و لپ تاپ رو تو ایستگاه شارژ کنیم ....
شهر وارناسی یا همان بنارس در شرق استان اتراپرادش قرارداره که یه شهر کاملا مذهبی است گفته میشه که این شهر قدیمی ترین شهر هند هست به اعتقاد هندوها کسی که در این شهر از دنیا بره از قانون تولد دوباره معاف میشه و افراد مسن مذهب هندو در سالهای آخر عمر به این شهر سفر میکنند تا زمان مرگ در اونجا بمیرند و ...
از دیگر جاذبه های مذهبی این شهر وجود رودخانه مشهور گنگ هست که به اعتقاد هندو ها با تطهیر در این رودخانه روحشان از گناه و پلیدی پاک میشه ... و مراسم دعای مذهبی توسط کاهنان بصورت روزانه در این شهر اجرا میشه که بسیار دیدنی است ....
20 دقیقه بعد سرو کله توران پیدا شد ظاهرش یک کم ترسناک و عجیب بود ولی ساده و یک کم عقب افتاده به نظر میرسید و این فهمیدن صحبتهاش رو یک کم سخت تر میکرد ... به اتفاق به سمت موتورش ما رو هدایت کرد و ترک موتورش سوار شدیم همین اینکه اومده بود دنبالمون کلی باعث خوشحالی بود...توران با مهارت خاصی موتور رو به جلو میراند و با ویراژهای ناگهانی دست اندازها و عابرین جاده رو پشت سر میذاشت و صدای بوق موتور توران هم قطع نمی شد !! جالب اینکه توی اون شرایط کلی هم با هم صحبت کردیم من که به خوبی صداش رو نمی شنیدم ولی به سوالاتش با حدس و گمان جواب میدادم و به خودم گفتم اگه با این رانندگی توران تصادف کنیم و یه بلایی سرمون بیاد چی باید بکنیم ! چون بیمه بین المللی که نداشتیم خدا بخیر کرد و پس از گذر چندین خیابان شلوغ و خاکی به خونه توران رسیدیم
توران ملبس به کت و شلوار سوار بر موتورش (نفر سمت راست)
در همون لحظه ورود توران یکی از همسایه هاشون رو دید که کنار دیوار خونه توران در حال دفع ادرار بود یه دعوای حسابی باهاش گرفت و طرف که عصبانیت توران دید فرار کرد و ما تو دلمون گفتیم یا ابوالفضل ! خدا به خیر کنه ولی ظاهرا ریلاکس و خونسرد رفتار میکردیم ....
وارد خونه که شدیم ما رو به سمت یه اتاق هدایت کرد که یه کوچ سرفر دیگه اونجا مستقر بود میهمان دیگه لوهموسس بود که ظاهرا 50 ساله به نظر میرسید بعد از احوالپرسی متوجه شدیم که پزشک زنان و زایمان هست و از کشور موریس که جزیره کوچک و دورافتاده ای در اقیانوس هند هست اومده و اولین چیزی که از ما پرسید درمورد رئیس جمهور مشهور ما بود و خیلی از مواضع ضد اسکتباری اون خوشش می اومد و کلی در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی صحبت کردیم و دیدگاهش با دیدگاه ما کاملا متفاوت بود و من بهش پیشنهاد دادم بیاد و خودش از نزدیک شرایط رو ببینه بعدش با این اطمینان صحبت کنه ...
پزشک زنان و زایمان از کشور موریس
دقایقی بعد توران با چند استکان چای وارد اتاق شد و راستش خوردن اون چایی خیلی برام سخت بود من که آدم سخت گیر و وسواسی نیستم ولی شرایط خیلی تمیز به نظر نمی رسید چشمم رو بستم پناه برخدا چای رو خوردم !!
توران مرد حدودا 40 ساله ای بود که مجرد بود و با پدر و مادرش زندگی میکرد و خودش مدعی بود که وکیل هست و پدرش هم دکتره ... از جهتی این شغل با شرایط ظاهری توران همخوانی نداشت و خیلی برام قابل باور نبود ...
راستش سرو کله توران زخمی بود و شاید یه حادثه در موتور سواری یا شاید دعوا این زخم های ترمیم نشده رو ایجاد شده بود!
توران میزبان ما در وارناسی
در هند اکثر مردان ، دندونهاشون به رنگ قرمز بود و توران هم جز همین دسته افراد بود من نمونه این افراد رو زیاد در کوچه و بازار دیده بودم و عادتشون هم اینه که دائم آب دهانشون رو توی خیابون تف میکنند و کف آسفالت خیابون در خیلی جا قرمز رنگه ... راستش من اولش فکر میکردم که مردم هند از ناراحتی و بیماری لثه رنج میبرنند و در بهداشت دهان و دندان مشکل دارند ولی بعدش فهمیدم که اشتباه میکردم و ظاهرا از یه ماده ای استفاده میکنند که احتمالا اثرات شبیه مواد مخدر دارند و شاید محرک و هیجان آوره ....
و همین مسئله خوردن چای رو توی خونه توران با اون استکانهای قدیمی و لب پر سخت تر کرده بود...
توران 3 تا اتاق خواب از خونه رو به پذیرایی از کوچ سرفر ها اختصاص داده بود همزمان با ما یه دختر و پسر دیگه هم میهمان توران بودند که در اتاق جداگانه ای مستقر شده بودند "ایننا "دختر اندونزیایی با دوست پسر ایتالیائی اش " رینو " هم اونجا بودند رینو هم به جمع ما پیوست و گپ و گفتگوی ما کامل شد ظاهرا اونها روز قبل اومده بودند و یه نقشه وارناسی هم داشتند که یکسری جاهای دیدنی رو توی نقشه به ما پیشنهاد دادند...
دو کوچ سورفر از اندونزی و ایتالیا
خونه توران
مثل بقیه روزها اولین کار خرید بلیط برگشت به دهلی بود ، طبق راهنمائی اونها در ایستگاه مرکزی راه آهن در وارناسی اتاقی جهت ارائه خدمات به توریستهای خارجی هست که برای خرید بلیط نیاز به ایستادن در صفوف طولانی نیست و قیمت بلیطش هم گرونتره ...
توران ما رو به سمت اتاق ما راهنمائی کرد اتاقی که بسیار کثیف و ناجور بود تنها خوبی اتاق این بود که نیاز نبود توی یه اتاق مشترک با کوچ سرفر های دیگه باشیم و پس از جابجائی کوله ها ، وسایل مهم از جمله لپ تاپ ، پول و پاسپورت رو برداشتیم چون همانطوریکه از کامنت های قبلی پروفایل توران خونده بود بهتر بود چیز مهمی رو تو خونه توران نذاریم ... دختر اندونزیایی هم که در اتاق کناری ما مستقر شده بود به ما پیوست و زمانیکه ما داشتیم با هم صحبت میکردیم توران به ما گفت اینجا بهتره با هم با صدای بلند صحبت نکنیم و ما 4 نفر رو به سمت پشت بام خونه هدایت کرد ظاهرا پدر و مادر توران از حضور میهمان توران دل خوشی نداشتند ...
از راهرو تنگ پله ها بالا رفتیم و تو پشت بام با دختر اندونزیایی و دوست پسرش صحبت کردیم و از ما پرسید که عکس العمل ما بعد از دیدن توران چی بود ظاهرا دوست پسر ایتالیائی خیلی ازدیدن توران شوکه شده بود ولی بعدش باهاش کنار اومده بود و گفت که یه سورپرایز هم فردا صبح خواهید داشت هرچی اصرار کردم گفت صیر کنید خودتون متوجه میشید !! دقایقی بعد توران از پله ها بالا اومد موهاش رو آب و شونه کرده بود و یه سیگار مخصوص هم برای ما آورد من تشکر کردم و گفتم که اهل سیگار نیستم و ایتالیائی سیگار و گرفت و به اتفاق سیگار کشیدند
توران پیشنهاد داد که ما رو تا ایستگاه سر خیابان برسونه و گفت که اول اون دختر وپسر رو میرسونه بعدش میاد دوباره دنبالمون من تشکر کردم و گفتم خودمون پیاده میایم و آدرس رو ازش پرسیدم گفتم که جی پی اس داریم و مشکلی نیست و اون گفت فاصله خونه تا ایستگاه ریگشا 5 دقیقه بیشتر نیست و منتظر ما میمونه ...
اونها 3 نفری با موتور توران رفتند و ما هم قدم زنان رفتیم کوچه های خاکی و پر از حیوانات رو پشت سر گذاشتیم تا اینکه به توران و اون دو نفر ملحق شدیم توران یه ریکشاو هماهنگ کرد و مسیر ایستگاه راه آهن رو هم گفت و ما 4 نفری سوار یه ریکشاو شدیم ... توران صدام زد و به من گفت اگه میشه 50 روپیه بهش بدم من هم سریع 50 روپیه بهش دادم اولش فکر کردم می خواهد کرایه ریکشاو رو بده ولی پول رو تو جیبش گذاشت و رفت ...
من که نصف بدنم بیرون ریکشاو بود و خیلی مواظب بودم که به موتورهای دیگه برنخورم به ایستگاه قطار رسیدیم و همسفرها ی ما کرایه ریکشاو ما رو هم پرداخت کردند (اتفاقی که معمولا کمتر پیش میاد) و از اونها جدا شدیم به سمت ایستگاه قطار رفتیم ...
ایستگاه قطار وارناسی یا همون بنارس
ایستگاه قطار طبق معمول شلوغ و بی نظم به نظر میرسید ولی در گوشه ای از سالن اتاقی وجود داشت که روی شیشه اش عبارت از من بپرسید؟ نقش بسته بود مسئول باجه با حوصله و با اخلاقی خوش ورود ما رو خوش آمد گفت و از روی نقشه جاهای دیدنی وارناسی رو برای ما توضیح داد و محل فروش بلیط به توریست های خارجی رو هم به ما نشون داد خوشبختانه محل فروش بلیط بسیار خلوت بود و فقط یه نفر قبل از ما منتظر بود و بعد از راهی شدن اون نوبت ما رسید و خوشبختانه فقط 2 بلیط برای دهلی نو در کلاس 2A موجود بود اولش فکرمیکردم که کلاس اسلیپر بهتر از 2Aاست ولی بعد متوجه شدم که همه امکانات اسلیپر رو داره به اضافه اینکه کولر و سیستم تهویه هم داره تجربه قبلی که در جیپور داشتیم باعث شد در سریع ترین حالت ممکن بلیط رو خریداری کنیم و فرم ها ی مربوطه رو بطور کامل پر کردم و بلیط خریداری شد قیمت بلیط یکم گرونتر از حالت عادی بود ولی واقعا ارزشش رو داشت چون اگه موفق نمیشدیم به موقع به دهلی برگردیم احتمال از دست رفتن بلیط ماهان ایر هم وجود داشت.
بعد از کسب این موفقیت خیالمون راحت شد و احساس سبکبالی میکردیم با یه سایکل ریکشاو به سمت قاط رفتیم که گفته میشد مراسم مذهبی منحصر بفردی هرشب در کنار رود گنگ برگزار میشه ...
اطراف رود گنگ (قاط)
خیابونهای وارناسی خیلی ناهموار و ناجور بود وقتی توی جی پی اس نگاه میکردی خیابونهای بزرگی به نظر میرسید ولی عین واقعیت خیابانهای باریک و نیمه آسفالت بود از نکات جالب این بود که تعداد ماشینهای عبوری بسیار کم بود و بیشتر وسایل نقلیه موتور ریکشاو و سایکل ریکشاو بود و با عبور اونها گردو خاک زیادی در هوا بلند میشد و وجود ماسک برای بینی و دهان ضروری به نظر میرسید در خیابانهای منتهی به رودخونه ازدحام جمعیت بود و در ساعات میانی روز بازهم مردم در میان هم لول می خوردند بعد از اندکی پیاده روی به رودخانه رسیدیم رودخانه بسیار عریضی بود و قایق های زیادی در کنار رودخانه منتظر سوارکردن توریستها بودند و عده ای آدم بیکار هم زیر آفتاب نافذ ظهر آفتاب گرفته بودند کم کم احساس گشنگی کردیم ولی رستوران یا غذا خوری تمیزی و خوبی اون دور بر نبود ما که برای چنین روزهایی پیش بینی لازم رو کرده بودیم با خودمون کنسرو داشتیم از یکی از مغاره های اطراف یه بسته نون و نوشابه خریدیم ولی متاسفانه اطراف رودخونه گنگ اونقدر تمیز نبود که یه گوشه ای بشنیم و بتونیم ناهار بخوریم و تردد گاو و سگ و میمونها وسواس ما رو برای پیداکردن یه جای خوب بیشتر میکرد.
رود مقدس گنگ
خیابانهای وارناسی انگار 100 سال به عقب درزمان سفر کرده بودیم!
تصمیم گرفتیم از جی پی اس عزیز کمک بگیریم و نزدیک ترین پارک رو پیدا کردیم حدود 15 دقیقه پیاده روی به پارک مورد نظر رسیدیم بازهم پیش بینی ما خوب از آب درنیومد و پارک محلی برای تجمع گداها و آدم های ژنده پوش بود در گوشه ای دیگه ای از پارک چندین خوک اهلی مشغول بازیگوشی بودند و در گوشه دیگه ای سگهای ولگرد توی آشغال ها بدنبال غذا بودند ... چاره ای نبود همون جا نشستیم و بهترین کار این بود که موقع غذا خوردن فقط به کنسرو ها نگاه کنیم و به محیط دور وبر پارک نگاه نکنیم که اشتها ما کور نشه!
پارک زیبا و دلفریب در وارناسی !!
موقع غذا خوردن همش هواسمون بود که نکنه سگ های ولگرد یا همون گدا ها برای خوردن غذاها به ما یورش بیارن البته این فکر خیلی جدی نبود چون یکی از ویژگی مردم هند آروم بودن و قانع بودن اونها هست یه به داشته های خود قانع هستند و حیوانات هم خیلی آرام هستند و سگ ها رفتاری مثل گربه ها دارند ...
خیلی نتونستیم غذا بخوریم و باقیمانده کنسرو رو به یکی از ژنده پوشها تعارف کردم اون با خوشحالی قبول کرد و ما هم به سرعت از اون پارک دل انگیز در رفتیم!! ...
قدم زنان به سمت معابد مشهور وارناسی رفتیم این دو معبد در داخل کوچه های تنگ و باریک قرار داشت راستش اولش احساس امنیت نداشتم چون کوچه ها تنک و باریک بود ولی بعد با دیدن توریست ها ی خارجی دیگه بالاخص دخترهای اروپایی که گاها تنها هم بودند احساس امنیت بیشتری کردیم و به سمت معبد مشهور وارناسی پیش رفتیم ظاهرا گنبد معروف اون معبد از طلا ساخته شده بود و تدابیر امنیتی شدیدی هم لحاظ شده بود و پلیس های امنیتی در داخل کوچه های منتهی به معبد گشت زنی میکردند و بردن دوربین و موبایل بداخل کوچه اصلی معبد ممنوع بود و پس از بازدید بدنی اجازه ورود به کوچه اصلی معبد داده میشد مجبور شدیم تک تک بریم بعد از ورود به کوچه اصلی چندین عبادتگاه فرعی هم وجود داشت که اکثرا خلوت بود و فقط معبد اصلی خیلی شلوغ بود روی تابلوی نوشته بود که فقط هندو ها اجازه ورود به معبد رو دارند و از ورود سایرین و توریست ها جلوگیری میکردند من که دو سه روزی بود حموم نرفته بودم و یه ته ریشی هم داشتم سروکله ام هم چرب بود سعی کردم خودم رو جای هندیها جا بزنم و از جلوی نگهبان اول با موفقیت رد شدم ولی نگهبان دوم که یه خانومی بود به من گیر داد و من که قیافه موجهی گرفتم و با زبون بی زبونی اعتراض کردم که مشکل چیه ؟ ظاهرا گند زده بودم و ورود با کفش ممنوع بود و نگهبان فهمیده بود که من هندو نیستم ! و وادار کرد که برگردم و دست از پا دراز تر ازگیت خروجی خارج شدم ...
خیابانهای باریک و منحصر بفرد در وارناسی
کمتر اثری از ماشین در وارناسی دیده میشد
هوا کم کم داشت تاریک میشد و ترجیح دادیم که با گذر از خیابانهای باریک و تاریک به خونه توران برگردیم ولی توران تاکید کرده بود که میاد دنبالمون و بهتره خودمون تنهایی به خونه برنگردیم بنابراین باهاش تماس گرفتم و موقعیت خودمون رو اعلام کردم اون گفت تا 15 دقیقه دیگه میاد دنبالمون روبروی دانشگاه هنر منتظر موندیم بیاد جالب اینجا بود که ظاهرا دانشگاه هنر بود ولی بقدری بوی تند ادرار میداد که سرگیجه گرفته بودم و اگه سر درش رو به توالت عمومی عوض میکردند جای تعجب نبود و بهتره در موردش بیشتر توضیح ندم !
جمعی از دانشجویان هنر
15 دقیقه انتظار به 2 ساعت انتظار تبدیل شد ولی بازهم خبری از توران نشد دوباره بهش زنگ زدم گفت توی راه هست و تا 10 دقیقه دیگه میاد ولی بازهم نیومد دوباره زنگ زدم و بهش گفتم نمی خواهیم توی زحمت بیفته و خودمون میاییم گفت تا جلوی ایستگاه بیاییم میاد دنبالمون و بعد از 4 ساعت سرگردانی به ایستگاه مورد نظر رسیدیم هوا کاملا تاریک بود حدود 9 شب بود حسابی خسته و داغون بودیم ...
با توران تماس گرفتم متاسفانه تلفنش خاموش بود چندین بار زنگ زدم ولی فایده ای نداشت تنها شانسی که آوردم این بود که قبلا یه آدرس نصفه و نیمه ای از خونه توران توی دفترچه یادداشت نوشته بودم از دکه کنار جاده آدرس خونه توران رو پرسیدم اون نمی دونست که آدرس کجاست از چند نفر دیگه هم سوال کرد ولی اونها هم درست نمی دونستند راننده ریکشایی که اون دورو برا ها بود گفت 50 روپیه میگره و ما رو اونجا میرسونه در صورتیکه به نظر من کرایه اون مسافت در حد 10روپیه بیشتر نبود بهش گفتم در صورتیکه خونه توران رو پیدا کنه من کرایه اش رو میدم ....
راستش خیلی عصبی شده بودم بعد یک روز خسته کننده و چندین ساعت سرگردانی حالا اصلا معلوم نبود بتونیم به خونه برسیم !! دهنم واقعا خشک شده بود .... راننده ریکشاو به هر طرف میرفت به در بسته میخورد و از اهالی منطقه هم می پرسید ولی کسی اون آدرس رو نمی شناخت و آدرس های متفاوتی رو پیشنهاد میدادند من هم با جی پی اس موبایل مسیر حرکت ریکشاو رو چک میکردم شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود کم کم داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قید وسایلمون رو بزنیم و بریم یه هتل پیدا کنیم حدود یک ساعتی با ریکشاو این کوچه اون کوچه رفتیم و راننده هم کاملا نا امیدبه نظر میرسید ولی بخاطر دریافت کرایه اش آخرین تلاشش رو میکرد من ناامیدانه با توران تماس گرفتم در عین ناباوری موبایلش روشن شد و سریع گوشی رو به راننده دادم و اون آدرس دقیق خونه رو گفت خیلی دور نبود و دقایقی بعد سروکله توران هم پیدا شد خیلی خودم رو کنترل کردم و سعی کردم وانمود کنم که همه چی عادی است اون با خونسردی گفت که موبایلش باطریش تموم شده و اون یادش رفته که ما منتظرش هستیم !!!
ادامه دارد ...
نظرات شما در واقع فیدبک بسیار با اهمیتی برای من می باشد با تشکر
Agra
صبح زود وقتی از خواب بیدار شدیم دیدیم دونفر کف اتاق خوابیده بودند!! ظاهرا میهمانان جدیدی جایگزین شده بودند و یک کم زودتر از انتظار رسیده بودند دیگه جای خالی توی اتاق وجود نداشت! و ما مجبور شدیم با سختی زیاد وسایل و کوله پشتی هامون رو که شب قبل جمع و جور کرده بودیم برداریم و شارژ موبایل ها و لپ تاپ رو کنترل کردیم که جا نمونه. ناخواسته میهمانان جدید بیدار شدند و با چشماهای نیمه باز یه با ما یه بای بای کردند و ما هم با معذرت خواهی از اتاق خارج شدیم ولی زوج لهستانی همچنان در خواب ناز بودند ....
به ناچار پوش رو از خواب بیدار کردیم و با راننده ریکشاو تماس گرفت و گفتش که توی راه هست دقایقی در کوچه منتظر موندیم و بازیگوشی میمونها رو در بالای دیوار نظاره کردیم پوش به من گفت که میمونهای واراناسی خیلی شیطون هستند و باید مواظب باشم چون یهویی ممکنه به سمت آدم بیاین و عینک رو از روی چشمهای آدم بردارند و فرار کنند اون میگفت اگه میمونها گشنه باشند و شما در حال خوردن باشید احتمال حمله برای گرفتن مواد غذایی هست ....
خلاصه موتور ریکشاو سر رسید و به سمت ترمینال اتوبوس رفتیم خوشبختانه بلیط آگرا موجود بود با نفری 410روپیه بلیط رو خریدیم و ساعت 8 صبح حرکت میکرد 15 دقیقه ای فرصت داشتیم ... بهترین فرصت بود که یه نوشیدنی داغ هندی رو تست کنیم اولش برای خوردن یه کمی دو دل بودم چون خیلی تمیز به نظر نمیرسید ولی دل رو به دریا زدم و یه چای سفارش دادم البته اسمش به هندی هم همان چایی بود و یه چیزی شبیه شیرکاکائو خودمون بود ولی اونقدر لیوانش کوچک بود من که اصلا حالیم نشد و بنابراین دومی رو سفارش دادم ....
اتوبوس با کمترین تاخیر حرکت کرد و اتوبوسش با کیفیت تر از اتوبوس قبلی بود حدودا 5 ساعتی در راه بودیم ...
ورود به آگرا
پس از رسیدن به شهر آگرا اولین کاری که باید میکردیم تهیه بلیط شبانه برای شهر وارناسی یا بنارس بود چون برنامه سفر ما طوری طراحی شده بود که فقط یه بعدازظهر آگرا بمونیم و با توجه به اینکه اواخر پائیز و اوایل زمستان برای هندوستان فصل پرترافیک سفر محسوب میشه و پیدا کردن بلیط قطار خیلی سخت بود و ما هنوز موفق نشده بودیم بلیط قطار بگیریم ...
ایستگاه نهایی اتوبوس ترمینال شهر آگرا نبود و در یک گاراژ مخصوص پیاده شدیم که دفتر گاراژ دفتر یک هتل هم بود ولی خوشبختانه متصدی هتل بسیار آدم خوب و موجهی بود مشکل رو بهش گفتیم و اون با حوصله با اینترنت قطارهای شب وارناسی رو چک کرد به ما اطمینان داد که جای خالی نداره... او به ما پیشنهاد داد که قطار آلله آباد رو بگیریم شماره قطار رو برامون با اسم مقصد نوشت و گفت فعلا در کلاس اسلیپر جای خالی هم داره و گفت از اونجا تا وارناسی کمتر از 100 کیلومتر فاصله داره از اونجایی که ما چاره دیگری نداشتیم به حرف های متصدی هتل اعتماد کردیم و با یک موتور ریکشاو به اولین ایستگاه قطار رفتیم و با مبلغ کمتر از 440روپیه دو بلیط قطار شبانه به مقصد الله آباد گرفتیم از طرفی خیلی خوشحال بودیم که تونسته بودیم خلاصه بلیط قطار رو بخریم از طرفی اصلا نمی دونستیم که الله آباد کجا هست !! و آیا واقعا می تونیم به راحتی از اونجا به سمت وارناسی بریم ! دیگه ریسک کردیم و دل رو به دریا زدیم البته از چندی نفر سوال کردیم ولی خیلی به پاسخهای اونها اعتماد نداشتیم چون جوابهاشون هم متفاوت بود! ....قطار ما ساعت 9و نیم شب حرکت میکرد و 8 ساعت برای بازدید از جاهای دیدنی آگرا فرصت داشتیم....
راننده ریکشاو به ما پیشنهاد داد که بهتره همه جاهای دیدنی آگرا را با اون بریم و چون وقتمون کمه و همش تاکید داشت در جاهایی مثل آگرا فورت اجازه نمیدهند کوله پشتی رو داخل ببریم و اون داخل ریکشاو از کوله پشتی ما مراقبت میکنه و ما هم که عدم صداقت راننده ها رو تجربه کرده بودیم قبول نکردیم راننده اصرار کرد که منتظر ما میمونه ....
جالب اینجا بود که حدس ما درست بود و قبل از ورودی قلعه محلی به اسم کلاک روم وجود داشت که کوله پشتی و وسایل رو می توانستیم به امانت بذاریم و رایگان بود!! و با خرید بلیط 250 روپیه ای وارد قلعه شدیدم قلعه ای که قرمز رنگ بود و از چندین قسمت مختلف تشکیل شده بود و چند از نمای پشتی از دور دست سمبل عشق یا همان بنای تاج محل پیدا بود ولی اینقدر هوای آگرا غبار آلود بود که گنبد های تاج محل به سختی دیده میشد در حیاط قلعه هم سنجاب ها بدون ترس از بازدید کننده ها بالا و پایین میرفتند .... حیاط پر پیچ و خم، مسجد و تالار اختصاصی قلعه عظمت امپراتوری گورکانیان هند را منعکس میکرد
ورودی آگرا فورت
قلعه آگرا که به خواهر تاج محل مشهور است، در قرن شانزده میلادی به دست اکبر کبیرساخته شد این ارگ تاریخی که با مساجد و قصر های بسیار زیبا و مجلل خود افسانه های شرقی را یادآوری می کند، در دوکیلومتری شمال غربی تاج محل واقع شده است. اکبر شاه که علاقه بسیاری به سنگ ماسه سرخ داشت، برای ساخت عمارت های ارگ آگرا از این سنگ استفاده کرد و به همین دلیل ارگ آگرا امروزه به ارگ سرخ آگرا نیز معروف است. البته علاوه بر ماسه سنگ سرخ در ساخت بناهای آگرا از مرمر سفید و سنگ های تزئینی دیگر نیز استفاده شده قلعه آگرا در کل به شکل یک هلال است و به وسیله دیوارهایی به ارتفاع بیست و یک متر و به طول حدود سه کیلومتر محصور شده است. همچنین اطراف دیوار ها خندقی وجود دارد که به رودخانه یامونا متصل است. میگن قلعه آگرا از نظر تاریخ معماری ارزش بسیاری داره، چرا که بعضی از جالب ترین آمیزه های معماری هند و معماری اسلامی را می توان در آن مشاهده کرد. در واقع بسیاری از تزئینات و کاشی کاری های عمارت های آگرا با اصول معماری اسلامی ساخته شده، اما روی آن ها به جای خطوط اسلیمی و خطاطی، اژدها، فیل و پرندگان مختلف نقش شده است
محوطه داخلی ارگ آگرا Agra Fort
سنجاب ها هم به تعداد زیاد در این محوطه زندگی میکردند
پس از بازدید از قلعه و در راه برگشت راننده ریکشاو سروکله اش پیدا شد ظاهرا منتظر ما مونده بود و دوباره اصرار کرد که ما رو برسونه.... از شانس ما اون روز جمعه بود و متاسفانه تاج محل در روزهای جمعه هر هفته تعطیل است و فقط برای نمازگزاران بومی باز است و ما هم چاره ای نداشتیم و دلمون نمی آومد تا هند بیاییم و تاج محل رو نبینیم ...بنابراین از راننده کلک خواستیم که ما رو اونجا ببره و در بین راه در مورد محل نگهداری کوله پشتی (کلاک روم) گفتیم و اون با پررویی اظهار بی اطلاعی کرد و گفت که اون محل رو جدیدا درست کردن !!!
ازش خواستیم که ما رو به درب اصلی تاج محل ببره .
همانطوریکه میدونید "شاه جهان" تاج محل را به یاد همسر درگذشته اش، " ممتاز محل" که ایرانی بود بنا کرد. ظاهرا ممتاز محل در سفری جنگی بههنگام وضع حمل فوت کرد.. خود شاه جهان نیز پس از مرگش در کنار مقبره همسرش در تاج محل دفن شد. چون تاج محل 4 در داره ولی اون علیرغم خواسته ما ، ما به سمت درب جنوبی برد از طریق کوچه ای تنگ و باریک به تاج محل وصل میشد و محله ای که سر و صدا بیداد میکرد و آوازهای هندی از بلند گو ها بصورت کر کننده به گوش میرسید تا درب ورودی قدم زنان رفتیم ولی نگهبان اجازه دیدن داخل حیاط رو به ما نداد.... افسوس!!
در بازگشت راننده مبلغ زیادی رو به ما پیشنهاد داد چون میدونست توی اون کوچه پس کوچه درب غربی ما نمی تونیم تاکسی دیگه ای پیدا کنیم و چاره ای جز قبول پیشنهادش نداریم ولی من قبول نکردم و به قدم زنان به راهمون ادامه دادیم و اون با دیدن مسیر های پر پیج و خم محله مطمئن بود ما راه خروج را پیدا نمیکنیم و مثل گربه ای که دنبال شکار کمین میکنه با فاصله ما رو تعقیب میکرد ولی غافل از اینکه جی پی اس موبایل من واقعا توی این سفر مارو چندین بار نجات داد و با کمک اون تونستیم از کوچه های پر پیچ خم منطقه به درب اصلی تاج محل راه پیدا کنیم!! جالب اینجا بود که چند دختر و پسر ژاپنی هم توی همون کوچه پس کوچه ها گم شده بودند و با دیدن جی پی اس من دنبال ما اومدند و راه رو بهش نشون دادم ... من قیافه دمغ راننده رو دیدم که کلی کیف کردم....
بعد از رسیدن
به درب اصلی تاج محل و اطمینان از بسته بودن اون به بچه تاج محل رفتیم Babay Taj مکان بعدی بازدید در آگرا بود نام
دیگه اش مقبره اعتماد الدله بود که ظاهرا بعلت شباهت زیادش به بچه تاج محل معروف
بود( ('Baby
Tāj و بعد از اون به مهتاب
باغ رفتیم که در واقع در پشت تاج محل و در یک رودخانه بینشون واقع شده بود . این
بنای تاریخی زیبا در 5 کیلومتری مقابل رودخانه یامونا قرار گرفته است. این
بنا، مقبره میرزا غیا الدوله بگ پدر ملکه نور جهان است. این مقبره اولین بنای
مغولی است که از سنگ های قیمتی در مرمر ساخته شده است.
غروب آفتاب بهترین مکان برای دیدن تاج محل بود.....
در راه رسیدن به این باغ کنار رودخانه از محله های زاغه نشین زیادی گذشتیم که صحنه های تکان دهنده ای رو دیدیم .....بچه های کثیف و ژنده پوش چادره های مندرس و.... چهره واقعی فقر هندوستان بود که در جای جای اینمکان های مهم توریستی به راحتی دیده می شد همزیستی انسان با سگ گاو و گراز در این منطقه عادی به نظر میرسید که جمع اونها با میمونهای ولگرد کامل میشد....
بعد از ثبت تصاویر از تاج محل ، هوا تاریک شده بود و برای برگشت به شهر بایستی از مسیر زاغه نشینان عبور میکردیم و توی اون تاریکی شب خیلی امن به نظر نمیرسد و تو دلم میگفتم اگه این موتور ریکشاو این وقت شب وسط محله زاغه نشینها خراب بشه یا توقف بکنه تیکه بزرگمون همون گوشمون خواهد بود !! البته این فکر خیلی جدی نبود ....
به مرکز شهر رفتیم که پول چنج کنیم وقت زیاد داشتیم و می تونستیم یه سر بازار هم بریم ولی توی تاریکی شب و با اون کوله های سنگین حس و حال بازدید از بازار وجود نداشت ترجیح دادیم به ایستگاه قطار بریم و ریسک نکنیم....
چند باری توی ایستگاه برق قطع شد و همه جا در تاریکی مطلق فرو رفت ، ایستگاه بسیار بزرگ و گیج کننده بود جمعیت مراجعه کننده بسیار زیاد بود و در گوشه گوشه سالن هر جایی که پیدا کرده بودند رو زمین نشسته بودند بعضیها هم همون جا خوابیده بودند....
با یک هندی مسیحی که کارشناس رادیولوژی بود آشنا شدیم و اون به ما در پیدا کردن کوپه قطار و جای ما کمک زیادی کرد اون با دختر کوچولوی 5 ساله اش میخواست به شهر خودشون الله آباد برگرده....
قطار از نوع کلاس اسلیپر Sleeper و دارای تخت بود که در یک محوطه کوپه مانند 6 مسافر در دو ردیف تخت 3 طبقه جای خواب داشتند و کوپه توسط پرده ای از راهرو قطار جدا می شد ولی در این کلاس از سیستم تهویه و کولر خبری نبود و صدای تغ و تغ ریل و بوق های ممتد قطار و وجود پشه ها و نفوذ باد سرد از پنجره قطار مانع استراحت راحت میشد من از قبل با خودم قرص ضد پشه آورده بودم و با یک کبریت 2 تا از اون قرص ها رو آتیش زدم تا چند ساعتی خبری از پشه نبود تونستیم یه چند ساعتی بخوابیم ولی راننده های قطار هم مثل راننده ماشینهاشون بی دلیل بوق های ممتد میزدند و آرامش شب را بهم میزدند ....
حدود ساعت 5 و نیم صبح با نیم ساعت تاخیر به الله آباد رسیدیم ....
Jaipur
صبح با روشن شدن هوا حدود ساعت 7:30 از خونه خارج شدیم به ما گفته شده بود که دژ یا همان قلعه آمبر حدود ساعت 9 باز میشه و محل استقرار ما در ضلع فوقانی قلعه بود و ما از این فرصت استفاده کردیم و به دیدن معبد بسیار قدیمی رفتیم که اون نزدیکی بود به گفته پوش ، این معبد یکی از قدیمی ترین معابد هند بود ، تابش نور زیبای آفتاب در اون صبح زود نمای بسیار زیبائی از معبد رو برایمان به نمایش گذاشت ...
بعد از بازدید کوتاهی از معبد ، با عبور از کوچه های باریک و سنگ فرش شده و شیبدار به قلعه آمبر رسیدیم ، مسیر بسیار کوتاه بود در طول مسیر تعداد زیادی میمون از در و دیوار بالا میرفتند وشاید با دیدن ما بیشتر تحریک شده بودند و بازیگوشی میکردند چند تا میمون کوچک و ناز هم رو سرکول مامانشون بالا و پایین میرفتند اونجا بود که تو دل گفتم جای بردیا خالی ! چون حتما از دیدن میمون کوچولو ها کلی کیف میکرد ..... ودر فاصله ای کمتر از 10 دقیقه به آمبر رسیدیم
مسیرورود ما از ضلع فوقانی دژ بود که کاملا با مسیر عادی توریستها متفاوت بود توریست ها از مسیر پایین قلعه و با سوار شدن بر فیلهایی که تصاویر رنگین بر بدنشان نقش بسته بود و توام با نواخته شدن آهنگ طبل و شیپور وارد قلعه می شدند.... واقعا لحظه هیجان انگیز و جالبی بود ، توریستهای فیل سوار برای رسیدن به قلعه میبایست نفری 900 روپیه پرداخت کنند! که این مبلغ در هند برای پرداخت کرایه مبلغ بسیار قابل توجه ای بود .... جالب اینکه اگه در کنار فیلهای عبوری عکس میگرفتید صاحبان فیلها در خواست پول میکردند و ما چند تایی عکس گرفتیم و وانمود کردیم که متوجه منظور اونها نمی شیم ! صحنه ورود فیلها که با صدای موسیقی که تلفیقی از شیپور و طبل آمیخته شده بود بسیار دیدنی و زیبا بود و تعدادی از توریست ها هم با حرکاتی موزون هیجان درونی خودشون رو بروز دادند ....
بلیط ورودیه به قلعه و چند جای دیدنی جیپور 300 روپیه بود که با کارت دانشجویی نصف میشود ولی ما چند تا کارت متفرقه همراه داشتیم و وانمود کردیم که این کارت دانشجوئی است ! ولی اونها که استاد دغل بازی بودند گول نخوردند !! و مبلغ کامل بلیط رو پرداخت کردیم با خرید بلیط علاوه بر آمبر از جنتر منتر و هوا محل و موزه شهر وچند مکان دیگه هم میشد بازدید کرد...
بنای دژ آمبر به سبک هندو-مسلم ساخته شده و ساخت آن به سال ۱۶۰۰ تا ۱۷۲۷ برمیگردد. گفته میشه نام این قلعه هیچ ربطی به رنگ زیبای کهربایی آن ندارد بلکه از شهر آمبر که از نام خدای آمبا گرفته شده مربوط میشود. دژ آمبر دارای تالارهای مختلف و بسیار بزرگی بود . توسط راهروهای باریک از یکدیگر جدا میشد پس از بازدیدی یک ساعته تصمیم گرفتیم که برای صرفه جوئی در وقت عازم جیپور بشیم ولی مسیر برگشت از جاده باریکی بود که مخصوص عبور فیلها بود که بصورت رفت و برگشت در حال عبور و مرور بودند و چون مسیر باریک بود و احتمال له شدن توسط فیلهای عظیم جثه حرکت رو مشکل کرده بود و جالب اینکه این حرکت در سر پیچهای جاده و در ترافیک بین فیلها هیجان انگیزتر میشد ما در گوشه جاده در جای مرتفع تری برای خلوت شدن مسیر به انتظار ماندیم و در ترافیک حرکت فیلها باید مواظبت حرکت گوش فیلها هم میشدیم! چون خیلی نزدیک به صورت ما گوشهاشون رو تکون میدانند یه جورایی شبیه بادبزن بزرگ بود ... کلی خندیدیم و از این حالت مضحک لذت بردیم !!
به یک ریکشا 80 روپیه دادیم واو ما را به هوا محل رساند این مکان در مرکز شهر پینک سیتی واقع شده بود و در طبقات مختلف ساخته شده گفته میشد که هوا محل ( قصر بادها ) در سال 1799 ساخته شده است و دارای 950 پنجره برای عبور باد است.
این
بنادر یکی از خیابان های اصلی شهر است و ترکیبی از رنگ های قرمز و بیشتر صورتی ساخته
شده است
هوا
محل با 950 برآمدگی و فرو رفتگی به طوریست که سر
کریشنا خدای هندها را نشان می دهد.
هوا محل نسبتا خلوت بود یه خانواده اصفهانی هم اونجا بودند بعد از احوالپرسی و خوش وبش بعد از اینکه متوجه شدند ما بدون تور اومدیم کلی تعجب کردند و ...
مقصد بعدی موزه جانتار مانتر بود که اسمش برامون خنده دار بود فاصله هوا محل تا اونجا نزدیک بود و پیاده به کمک جی پی اس موبایل رفتیم جانتار مانتار, در واقع موزه مرتبط با وسایل قدیمی ستاره شناسی و نجوم شاید هم رصد خانه قدیمی بود و از چهارده ابزار هندسی برای اندازه گیری زمان, پیش بینی کسوف و خسوف, گرفتن ردپای ستارگان در مدارهایشان , تعیین زوال سیاره ها و ....این مجموعه از سنگهای محلی و مرمر ساخته شده و هر کدام از ادوات یک مقیاس نجومی را در بر داشتند و ....
خلاصه بعد از بازدید از موزه جانتار مانتر تصمیم گرفتیم یه فکری به حال بلیط قطار بکنیم چون فاصله آگرا تا وارناسی خیلی دور بود و رفتن با اتوبوس خیلی سخت بود ، توی دهلی بدلیل ازدحام بیش از اندازه در ایستگاه قطار و وجود دلالان از خرید بلیط صرف نظر کرده بودیم .... با یه سایکل ریکشاو ( تاکسی سه چرخه ) به سمت ایستگاه راه آهن رفتیم دم دمای ظهر بود و هوا داغ شده بود و ایستگاه جیپور نسبتا خلوت تر بود و یه باجه مخصوص توریست های خارجی بود ولی متاسفانه مسئول باجه نبود و یه صف 10 نفری ایجاد شده بود برای خرید بلیط لازم بود یه فرمی رو با سوالات مختلف پر کنیم فرم خالی رو برداشتم ولی خیلی جدی پر نکرده بودم خلاصه خانم فروشنده بلیط اومد بعد از نیم ساعت نوبت ما که شد از خانم فروشنده موجود بودن بلیط برای آگرا و همچنین بلیط آگرا و وارناسی سوال کردم که گفت برای آگرا برای فردا بلیط موجود نیست ولی وارناسی بلیط موجود هست خلاصه کلی خوشحال شدم چون مشکل اصلی خربد بلیط وارناسی بود و میشد از جیپور تا آگرا رو با اتوبوس بریم...
فرم تکمیل شده رو بهش داد یکسری ایراد گرفت و گفت باید آیتم هاش کامل پر بشه تاریخ و نوع کلاس قطار رو هم مشخص کنیم من در مورد کلاسهای قطار مطالبی رو قبلا خونده بود خلاصه کلاس اسلیپر رو انتخاب کردم و پر کردن فرم دقایقی طول کشید ولی فروشنده بلیط پس از چک کردن مجدد با شرمندگی گفت بلیط وارناسی توی اون تاریخی که می خواستیم تموم شده چون فروش بلیط در کشور سراسری هست کاریش نمیشد کرد ! کلی حالمون گرفته شد این دیگه آخر بدشانسی بود و دست از پا دراز تر ایستگاه رو ترک کردیم ....
سپس به موزه مرکزی آلبرت هال Albert Hall رفتم که نقاشیها و صنایع فلزی زیادی در آن بود و نیز یک جسد مومیایی در آن بود ولی ما به علت خستگی و گرسنگی خیلی به آنها توجه نکردیم و سریع رد شدیم در محوطه حیاط موزه فضای سبز و آرامی رو پیدا کردیم چمن محوطه و سایه درخت ها ما رو وسوسه کرد ناهار رو همونجا بخوریم توی کوله پشتی نون و کنسرو داشتیم ناهار رو همونجا خوردیم و دور بر ما پر بود از سنجاب های کنجکاو که بدون هیچ ترس و واهمه ای دوروبر ما می چرخیدند و به امید باقیمانده غذای ما پرسه میزدند اون سنجاب ها من رو یاد بنر کارتون دوران قدیمی ما میانداخت....
بعد از ناهار تصمیم گرفتم تا با یکی از دوستان کوچ سورفینگ ارتباط برقرار کنم چون شب قبل خودش یه ای میل زده بود و اظهار علاقه کرده بود که شام رو با هم باشیم راستش وقت زیادی برای ملاقات با این دوست نداشتیم از یه جهت لازم بود که یکسری اطلاعات در مورد نحوه تهیه بلیط به وارناسی ازش بپرسم بنابراین بهش زنگ زدم ولی متاسفانه جواب نداد حدود نیم ساعت بعد خودش زنگ زد و گفت در محل کارش بوده و نتونسته جواب بده ازش خواستم که اگه ممکنه همدیگر رو زودتر ببینیم و قرارمون برای شب نباشه ولی گفت بدلیل مشغله کاری نمی تونه و بهتره فردا بعدازظهر قرار ملاقات بزاریم از اونجاییکه برنامه عزیمت ما به آگرا و محدودیت زمانی ما این اجازه رو نمی داد از ش پرسیدم که چطور میشه برای خرید بلیط هواپیما اقدام کرد با توجه به اینکه بدلیل تعطیل بودن آژانس ها امکان سوال کردن وجو د نداشت به من پیشنهاد خرید بلیط اتوبوس رو داد که ارزونتره و میگفت اتوبوس اسلیپر هست که صندلیهاش به صورت تخت میشه و همچنین آدرس چند تا آژانس هواپیمایی رو به ما داد .... خلاصه با یه ریکشاو به سمت آدرسی که گفته بود رفتیم راننده خیلی خوب نتونسته بود آدرس رو بفهمه برای همین من دوباره بهش زنگ زدم و ازش خواهش کردم آدرس رو برای راننده ریکشاو دوباره توضیح بده من هم با جی پی اس مسیر رو رهگیری میکردم خلاصه آژانس مورد نظر رو پیدا کردیم ولی متاسفانه قیمت بلیط بسیار بسیار گرون در میاومد چون از آگرا یا جیپور پروازی برای واراناسی نبود و باید با دو پرواز میرفتیم و از مسیر دهلی به اونجا میرسیدیم که اصلا مقرون به صرفه نبود یعنی از بلیط رفت و برگشت به ایران هم گرون تر میشد ... بنابراین باز به گزینه اتوبوس میرسیدیم ...
بنابراین به ترمینال اتوبوس جیپور رفتیم و مطمئن شدیم برای ساعت 8 صبح اتوبوس به مقصد آگرا هست مقصد بعدی سیتی پالیس بود کاخ باشکوهی که مثل بقیه بناهای جیپور به رنگ صورتی بود این بنا در جای جای اون اثر معماری اسلامی و ایرانی دیده میشد و شباهت های زیادی رو میشد دید.
مارگیرهای هندی که جلوی سیتی پالیس (کاخ شهر) برای توریست ها نمایش میدادند
دیگه حسابی خسته شده بودیم و بهترین گزینه برگشت به خونه بود و یکمی استراحت ! بیشتر از هرچیز دیگه ای لازم بود خونه که رسیدیم دوستای لهستانی ما هم اومدند و پوش هم سر رسید صحبت های مختلفی بین ما رد وبدل شد که باعث میشد من بیشتر از آشنایی با سیستم کوچ سورفینگ لذت ببرم ... پوش از تاریخ جیپور و راجستان برامون گفت و دلایلی که جیپور یکی از قطب های گردشگری هند شده اون میگفت که فرمانروای جیپور صنعتگران و هنرمندان را جاهای دیگه کشور و حتی دنیا دعوت میکرد تا آبادانی و رونق رو به شهرشون هدیه بیارن و در عوضش از اونها حمایت میکرد و....در مورد دستار مخصوص راجستانی صبحت کرد و ازش خواستیم که این اون رو درست کنه تا ما بتونیم یه عکس یادگاری از یکی ازنمادهای راجستانن داشته باشیم وانهم با خوشرویی قبول کرد پارچه بلند نارنجی رنگی که دقایقی بعد تبدیل به عمامه و دستار هندی شد و... از پوش خواستیم که اگه میشه برای فردا صبح زود بریم و اون گفت که با یه ریکشاو تلفنی هماهنگ میکنه که صبح ساعت 7 بیاد دنبالمون و ..... نصف شب سرو صدای زیادی شنیدیم من که اینقدر خسته بودم اگه توپ هم منفجر میکردند متوجه نمیشدم ... ولی صبح که بیدار شدم دیدم که ................................... ادامه دارد
پوش میزبان ما با دستار راجستانی ...
خیلی خوشحال میشم که نظرات شما رو بدونم و این باعث میشه با انرژی بیشتری بنویسم ...
روز سوم : خروج از دهلی نو و رفتن به سمت جیپور
صبح زود برای خرید بلیط به ایستگاه اصلی راه آهن رفتیم خیلی شلوغ و بی نظم بود صف های طولانی ، آدم های نامطمئن ، دلالها که راهنمائی غلط میکردند و با اجبار و اصرار ما را به سمت آژانس های خصوصی مورد نظرشون ترغیب میکردند ....برای پرسیدن یک سوال از باجه اطلاعات ایستگاه هم ، مجبور بودی در صف طولانی در انتظار بمونی تا نوبت به شما برسه اونقدر سرو صدا زیاد بود که جواب سوال رو باید از بلند گویی که در بالای کیوسک نصب شده بود می شنیدی توی صف هم تحت فشار مداوم مردم بودیم! و جمعیت از طرفین فشار میدادند و با داشتن کوله پشتی شرایط ما سخت تر میشد .... قید خرید بلیط قطار رو زدیم و تصمیم گرفتیم با اتوبوس عازم جیپور شویم ....
قابل ذکر هست که از نکات مثبت شخصیت مردم هند آرام بودن اونهاست من توی این مدت خشونت دعوا و ... اصلا ندیدم ولی در عوضش اصلا قابل اعتماد نیستند و به حرفاهشون اصلا نمیشه اعتماد کرد اونها در ظاهر دوستی و برای رسیدن به منافعی جزئی به راحتی بهت دروغ میگند مخصوصا راننده های ریکشاو (تاکسی های موتوری) برای رفتن به ترمینال هم هرکسی یه چیزی میگفت !!
خلاصه با کلی گرفتاری با مترو به ترمینال رسیدیم ولی ظاهرا اصلا از طریق این ترمینال به مقصد جیپور بلیطی فروخته نمیشد !! البته اولش یه کم خوشحال شدیم چون اتوبوسهای موجود بقدری کهنه و فرسوده بود و تصور سفری چند ساعته در اون هوای نسبتا گرم با اون اتوبوس ها خیلی سخت بود ...
خلاصه با پرس و جو متعدد به سمت ترمینال دیگری در مرکز شهر رفتیم و پس از مطمئن شدن ایستگاه جیپور از ریکشاو پیاده شدیم و کرایه رو پرداخت کردیم ...
با خرید بلیط اتوبوس دولوکس به مبلغ 500 روپیه از ایستگاه راجستان به سمت جیپور راه افتادیم اتوبوس ما یک کم بهتر از اتوبوس های ترمینال قبلی بود و کولرش هم روشن بود ولی اونقدر آروم میرفت که آدم رو کلافه میکرد شاید فقط یک ساعت توی خیابانهای دهلی اینور و اونور رفت تا مسافرهاش رو جمع کنه و حدودا نصف اتوبوس فقط پر شد !!
جادهای ما بین دهلی و جیپور ظاهرا اتوبان بود و عوارضی داشت ولی کیفیت اتوبانهای ایران خیلی بهتر از هند هست و ماشین های بین جاده به استثناء تعداد کمی از ماشینهای شخصی، اکثر اتوبوس های کهنه و کامیونهای (تاتاTATA ( که خیلی فرسوده بودند در حال تردد بودند و پوشش گیاهی منطقه هم منطقه خشک به نظر میرسید و تردد شتر و درختهایی شبیه خرما نشان از آب و هوای گرم منطقه داشت ولی باغها و مزارعی هم در بین راه دیده میشد مسیر حدودا 250 کیلومتری رو حدودا 6.5 ساعت طی کردیم...
نکته قابل ذکر وجود رستوران های بین راهی خوب و با کیفیت ، در جاده های هند هست که وقتی با کیفیت مشابه اونها در ایران مقایسه کردم پیش خودم شرمنده شدم ! بالاخص وجود توالت های تمیز بین راهی که در کشور نه چندان تمیز! و فاقد بهداشت هند بسیار دور از ذهن به نظر میرسید....
رستوران بین راهی در هند
بعد از شش و نیم ساعت ، بالاخره در ساعت چهار ونیم به جیپور رسیدیم ابتدا به TOURIST INFORMATION رفتیم و نقشه شهر را گرفتیم
در اطراف ترمینال جیپور انبوهی از رانندگان ریکشاو و دلالان هتل ما رو احاطه کردند ولی با مهارت از دستشان در رفتیم ! و به یک سایبر کافی رفتیم تا جلوی در سایبر کافی دلالان ما رو تعقیب میکردند و کارتهای هتل مورد نظرشون رو به زور به ما میدادند....
و به ازای نیم ساعت 15 روپیه برای استفاده از اینترنت پرداخت کردیم و جالب اینکه کامپیوتر های کافی نت بسیار قدیمی و از رده خارج بود .
سپس به پوش ( اولین میزبان کوچ سورفر) اس ام اس دادیم که متاسفانه جوابی از آن دریافت نکردیم تصمیم گرفتیم که به جوی (میزبان دوم) زنگ بزنیم که خوشبختانه وی جواب مارا داد و آدرس اش را برای ما فرستاد که در منطقه امبر بود از صاحب سایبر نت کرایه تقریبی تا آمبر را پرسیدیم گفت حدود 120 روپیه بود بنابراین شروع به چانه زدن با راننده ریکشاها کردیم از 70 رپیه شروع کردیم ولی آنها پیشنهاد 250 روپیه را میدادند و بالاخره با 140 روپیه به توافق رسیدیم و سوار ریکشا شدیم ... ریکشا سواری یکی از جذابیت های سفر به هند است که البته بهتر است یک ماسک نیز همراه داشته باشید چرا که مجبورید از میان گرد و خاک عبور کنید خیابانهای جیپور ظاهرا آسفالت بود ولی گردو خاک بسیار در هوا معلق بود !! ضمننا باید خیلی مواظب باشد و اگه دستتون یا بدنتون بیرون از موتور باشه واقعا خطرناکه ! چون خیلی بی مهابا رانندگی می کنند و از تصادف و برخورد با ماشینهای دیگه ترسی ندارند ....
به منظور کنترل مسیر جی پی اس را روشن کردیم که از اینطریق احساس آرامش بیشتری داشته باشیم چون می تونستیم درست بودن تقریبی مسیر حرکت رو چک کنیم منطقه آمبر در بیرون شهر جیپور و در ناحیه تقریبا کوهستانی قرار داشت حدودا 11 کیلومتر از شهر فاصله داشت و بعد از حدود نیم ساعت به آمبر رسیدیم و راننده با پرسیدن از مغازه دار ها آدرس خونه جوی رو پیدا کرد.
در امتداد کوچه های باریک در یک کوچه تنگ کوهستانی به پیش میرفتیم کوچه بصورت سنگفرش بود و حرکت موتور سیکلت در دست انداز کوچه به سختی میسر بود .... هوا کم کم تاریک شده بود و با تجربیات منفی قبلی یه کم استرس داشتیم !! به خانه جوی رسیدیم خونه در انتهای یک کوچه شیب دار کوهستانی واقع شده بود....
وقتی جلوی خونه رسیدیم سگ عصبانی در داخل حیاط خونه با صدای بلند پارس میکرد و صاحبخانه را از حضور ما آگاه کرد من هم با صدای بلند جوی رو صدا زدم تا اینکه جوان قد بلندی به ما خوش آمد گفت و خودش رو پوش Pushpendra Singh
معرفی کرد من یه کم گیج شدم چون ما با جوی هماهنگ کرده بودیم و یک دفعه پوش به ما خوشامد گفت !!
تازه آنجا متوجه شدیم که جوی و پوش دو برادر هستند و پوش گفت چون شب گذشته شبکار بوده خواب بوده و اس ام اس ما رو تازه دیده و جوی هم برادر کوچیکش هست ....
جوی میزبان ما در جیپور (آمبر)
دقایقی بعد جوی به همراه یک زوج لهستانی وارد خونه شدند کارولا و جارک Jarek and Karola WJ .... پس از کلی خوش و بش و احوالپرسی گفتند که چند ماه قبل به ایران سفر کرده بودند و خاطرات خوبی از سفر به ایران داشتند
کارولا و جارک از لهستان
با پوش راجع به آیین هندو و مراسم مربوطه صحبت کردیم افکار و صحبت هاش نشون میداد که تجربه خوبی داره .... همچنین از وی راجع به مکانهایی اصلی دیدنی جیپور سوال کردیم که به خوبی ما را راهنمایی کرد
پوش پیشنهاد داد که به دیدن مراسمی در قلعه آمبر هر شب برگزار میشه بریم و توضیح داد در واقع این مراسم یه جور لایت شو هست که با موزیک و رقص نور همراه هست ما هم قبول کرد و به اتفاق پوش و بوسیله موتورش به پایین قلعه رفتیم دقایقی از مراسم را ازدور تماشا کردیم....
وقتی میخواستیم با پوش به خونه برگردیم با یه سورپرایز مواجه شدیم پوش یکی از دوستانش رو به ما معرفی کرد که با دوست دیگه ایرونی توی آمبر زندگی میکنه دختری حدودا 25 ساله که در نهایت تعجب در میان هندیها زندگی میکرد با دیدن ما خیلی خوشحال و هیجان زده شده بود برای ما هم عجیب و جالب بود که در این منطقه کوهستانی و نسبتا دور افتاده و در این وقت شب با یه دختر ایرونی روبرو شده بودیم ظاهرا از دوران دانشجویی در هند زندگی میکرد و بعنوان خبرنگار هم در جیپور کار میکرد عکسهایی از خونه و خانوادش رو که توی موبایلش داشت به ما نشون داد و چند تا عکس یادگاری هم به اتفاق گرفتیم ....
شب رو در اتاقی مشترک با زوج لهستانی به صبح رسوندیم .....
پدر جوی و پوش به همراه سگ صاحبخونه ...
ادامه دارد