سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

کپنهاگ دانمارک

کپنهاگ دانمارک - Copenhagen Denmark


مسیر برلین تا کپنهاگن خیلی کوتاهتر از انتظار بود کمتر از یک ساعت ، در بین راه فقط با یک پاکت آبمیوه از ما پذیرایی کردند و از آسمان  دانمارک مرز بین سوئد و دانمارک با یک پل بسیار بزرگ کاملا مشخص بود و در یک نگاه می تونستیم شهرمالمو و کپنهاگ رو از پنجره هواپیما ببینیم ....


خلاصه هواپیما به آرامی در باند فرودگاه دانمارک فرود آمد و حدود یک ساعت منتظر اومدن کوله پشتی ها شدیم انتظار طولانی بود با خودمون گفتیم کاشکی کوله ها رو با خود داخل هواپیما می بردیم چون خیلی ها اینکار رو کرده بودند واقعا سخته که 1 ساعت پرواز کنی و 1 ساعت منتظر وسایل باشی ....


سعی کردم با موبایلم با شهرام میزبان ما تو دانمارک تماس بگیرم ولی متاسفانه آنتن نمی داد بعد از در خروجی خیلی سریع شهرام رو پیدا کردم یه جورایی نگران تاخیر ما بود! شهرام علاوه بر اینکه عضو کوچ سورفینگ بود یه دوست خوب دوران دانشجویی من هم بود و خانومش هم – شبنم- توی یه بیمارستان در اطراف کپنهاگ پزشک عمومی بود...


شهرام میگفت هوای کپنهاگ 3 هفته ای بود که بارونی بود و امروز اولین روز آفتابی اونجا بعد مدتها بود شهر سرشار از انرژی و تحرک به نظر میرسد مردم آفتاب ندیده !! بدنهای خودشون رو در معرض نور آفتاب قرار داده بودند بعضی از مردها هم بدون پیراهن و فقط با شلوارک تو خیابانها بودند و خانمها با حداقل لباس ممکن برای جذب آفتاب !! شهرام میگفت مردم تو دانمارک از قرص های ویتنامین دی برای جبران کمبود آفتاب استفاده میکنند و این بهترین فرصت براشون است  برای جبران کمی ویتامین دی بود...



با سختی یه جای پارک مجانی برای ماشین پیدا کردیم تو دانمارک هزینه ها خیلی بالا هست و جای پارک ماشین هم ارزون نیست ولی شهرداری جاهایی رو مشخص کرده که ماشین ها برای مدت محدود کمتر از 1 ساعت می تونند پارک کنند و در جلوی شیشه ماشین ها یک صفحه مدور دایره دار نصب شده و راننده باید ساعت پارک ماشین رو با دست روی ساعت دقیق مشخص کنند اگه زمان توقف بیش از یک ساعت بشه جریمه پلیس در انتظار اونها خواهد بود و اگه بخواهند کلک بزند و ساعت رو روی زودتر از زمان واقعی بزارند و از شانس بدشون پلیس بفهمه به اندازه یک سال پول پارک جریمه می کنه !!

پس از حل مشکل پارکینگ به سمت خیابانهای اصلی کپنهاگ رفتیم شهر با کانلهای زیبایی به اقیانوس متصل بود و قایق های توریستی پر از مسافر در داخل این کانالها رفت و آمد میکرد.....


منطقه بازار یا همون گوکده مملو از جمعیت بود و چهره ها شاداب به نظر میرسشید و نور زیبای خورشید هم این صحنه ها رو برای ما جذاب تر کرده بود چون ما هم تو آلمان آفتاب درست و حسابی ندیده بودیم....



پس از گذشت و گذار تو خیابانهای کپنهاگ و اتمام زمان 1 ساعته رفتیم و با جابجایی ساعت از کلک ویژه ایرانیها قانون پلیس دانمارک  رو دور زدیم و برای پیداکردن یه رستوران خوب و ارزون عازم وسط شهر شدیدم یه پیتزا فروشی ایتالیائی پیدا کردیم که شهرام میگفت قیمتش مناسبه بعد از ورود فهمیدیم مغازه در واقع متعلق به کردهای عراق بود شهرام میگفت اگه این پیتزا رو توی یه مغازه دانمارکی می خوردیم باید 3  برابر هزینه میکردیم پول غذا رو به رسم ایرانیها شهرام حساب کرد و ما هم چاره ای نداشتیم چون پول ما یورو بود و باید به کرون تبدیل میکردیم و این دلیلی شد که مزاحمت ما برای شهرام بیشتر بشه ....


        پیتزا در دانمارک


بعد از سیر کردن شکم ، نوبت بازدید از مجسمه پری دریایی رسید که یه جورایی سمبل دانمارک محسوب میشد و یکی از شخصیت ها ی رمانهای هانس کریستین اندرسن بود نویسنده ای که مردم دانمارک خیلی بهش افتخار میکنند و مجسمه این نویسنده هم از دیگر جاهای دیدنی توریست ها محسوب میشه ....

 مجسمه هانس کریستین آندرسن -د نویسنده محبوب دانمارکی


ظاهرا این مجسمه اینقدر محبوب بود که یک بار از جاش کنده شد و سرقت شد !! مجسمه در کنار اقیانوس قرار دارد و هم از سمت خشکی و هم از سمت دریا قابل دسترسی است




نزدیکی ها غروب – البته در تابستان در اروپا و کشورهای اسکاندیناوی ساعت 10:30 شب غروب محسوب میشه !!!! به سمت روسکیلده شهر زیبائی که در 35 کیلومتری کپنهاک بود رفتیم ... 


خونه شهرام توی یک مجتمع چند واحدی در محوطه بیرون بیمارستان بود خونه جمع جورو جالبی  بود با نور بسیار خوب از طرف پنجره های دوجداره و بزرگ ....


شبنم با خوشرویی از ما استقبال کرد و رادین پسر کوچولوی با نمک اونها هم از دیدن ما متعجب شده بود واونها یه میهمان ویژه هم داشتن مادر خانم شهرام که برای مدت 3 ماه مهمان اونها بود و جمع خانواده ایرونی اونها کامل شده بود....

برنامه اقامت ما در دانمارک 3 روز بود که یک روزش  رو در کپنهاگ سپری کردیم


روز دوم به پیشنهاد شهرام و شبنم از شهر روسکیلده دیدن کردیم شهر کوچک و زیبائی بود که زندگی در اینچنین شهرهای بدور از ترافیک و آلودگی صوتی و روحی میتونه به افزایش امید به زندگی و شادی ساکنینش کمک به سزائی بکنه....




پس از بازدید از بازار و محوطه چند منطقه قدیمی برای صرف ناهار  به سمت یکی از مناطق اطراف شهر رفتیم جای آرام و سرسبزی بود درکتار یک دریاچه کوچک و آرام با صرف غذای ایرونی دست پخت مامان شبنم خیلی لذت بخش بود


رادین عزیز و بازیگوش که با دیدنش نبود بردیا رو بیشتر حس میکردیم !


بعد از صرف ناهار با ماشین شهرام به سمت روستاهای زیبا و اطراف شهر رفتیم چشم انداز فوق العاده  زیبا و گندمزار و تپه های زیبا و راههای باریکی که فقط 2 ماشین به زحمت از کنارش عبور میکردند واقعا زیبا بود و فوق العاده بود

در روستایی بین راه توقف کردیم نکته قابل توجه حفظ خونه های قدیمی با همان ساختار قبلی و نوسازی بود با بام های پوشیده از الیاف گندم و رنگ آمیزی دیوارها به رنگ های شاد بالاخص رنگ خردلی که ظاهرا جزئی ازسمبل خونه های قدیمی دانمارک محسوب میشد و وجود آسیاب بادی قدیمی در این دهکده دور افتاده در شمال اروپا....


روی دیوارخونه ها سال ساخت خونه ها درج شده بود که بعضی از اونها بیش از 250 سال قدمت داشتند




همانطوریکه در کوچه های باریک روستا قدم میزدیم پیر مرد ی که 70 ساله به نظر میرسید بدون پیرهن و با شلوارک اومد بیرون و با انگلیسی شکست و بستی از ما پرسید که از کجا اومدیم وو وقتی فهمید ایرانی هستیم خیلی هیجان زده شد و در باره ایرا پرسید و ظاهرا از سیستم اجتماعی موجود در دانمارک راضی به نظر نمی رسید فکر میکنم بنده خدا خبر کسشورهای جهان سیوم رو نداشت چون اگه میدونست اوضاع از چه قرار اینقدر از شرایط دولتش انتقاد نمی کرد.....



تو مسیر برگشت از دور یک حیوانی بزرگی که در حد یک گراز به نظر میرسید توجه من رو به خودش جلب کرد اولش فکر کردم گرازه ولی نه ! یه خرگوش خیلی خیلی بزرگ بود تا اومدم به خودم بجنبم و عکس  بگیرم فرار کرد و در گندمزار اطراف جاده غیب شد....



روز سوم پس از خداحافظی ازشبنم و مامانش و رادین عزیز با شهرام رفتیم کپنهاک تا پس از گذران چند ساعت گردش شهری عصر به فرودگاه بریم و برای پرواز به سمت آمستردام بریم

شهرام با یکی از دوستاش که یه ایرونی خوش برخورد بود هماهنگ کرد و با هم به سمت مناطق مختلف کپنهاگ رفتیم

اولین جایی که رفتیم  منطقه کریستینا در قلب کپنهاگ بود جایی که یه جورایی خارج از محدوده کنترل پلیس بود در این منطقه که محل  زندگی آمریکائئیها مهاجر بود خرید و فروش مواد مخدر آزادبود و قیافه فروشنده ها کاملا خلاف و خطرناک به نظر میرسد و آدمهایی با ظاهر متفاوت وموهای بلند و لباس مندرس و عجیب ولی من به شخصه اصلا احساس ناامنی نکردم ولی عکسبرداری کاملا ممنون بود فروشندها با سگ هایی بزرگی که در جلوی مغازه ها داشتند جرات فکر کردن به عکاسی رو از سر آدم خارج میکردن !!! انواع مواد افیونی در طبق هایی برای فروش آماده بود و توریستها برای خرید سوغاتی ها با آرم کریستینا به  راحتی و وفور تردد میکردند....


کریستینا - منطقه آزاد و بدور از قانون مواد مخدر در قلب کپنهاگ



بازدید از کاخ ملکه و کتابخانه مهم و چندین کلیسای مهم از دیگر جاهایی بود که به اتفاق شهرام و دوستش رفتیم و سرآخر هم بازدید از فروشگاهها و مراکز خرید کپنهاک بود که با استقبال خانوم بنده روبرو شد و علیرغم خستگی ناشی از پیاده  روی زیاد هیچگونه اعتراضی نکرد !!! و با انرژی دو چندان ویترین های مغازه ها رو مرور میکرد ولی متاسفانه نمی تونستیم خرید کنیم چون بلیط هواپیمایی که خریده بودیم فقط اجازه حمل 10 کیلو بار به مسافرین میداد که در صورت اضافه بار باید هزینه زیادی متقبل  میشدیم و در زمینه ابعاد کوله پشتی هم بسیار دقیق و حساس بودند...البته این محدودیت خیلی برام بد نشد چون واقعا قفیمت اجناس والبسه خیلی خیلی گرونتر از آلمان به نظر میرسید و امید به خرید در فروشگاههای ای ک آ و ها ام در آمستردام خانمم رو به ادامه سفر تشویق میکردد....


کاخ ملکه دانمارک

دوست شهرام میگفت تا چند سال پیش اینقدر امنیت دانمارک بالا بود که ملکه با چند تا از اطرافیانش روزانه در بازارهای دانمارک براحتی قدم میزد و با سبدی در دست خرید روزانه انجام میداد !!! ولی بعد از 11 سپتامبر شرایط یک کم فرق کرده !


پس از خداحافظی با دوست شهرام به سمت فرودگاه رفتیم و پس از تشکر از شهرام داخل فرودگاه شدیم راستی شلوار لی که تنها شلوار بلند من بود تو ماشین شهرام جا موند و من برای برگشت به ایران شلوار بلند دیگه ای نداشتم و باید توی هلند یه فکری برای خودم میکردم که تو فرودگاه اما خمینی کمیته من رو نگیره !!!

جالب اینجا بود که برخلاف فرودگاههای دیگه دریافت و صدور کارت پرواز از طریق یک دستگاه امکان پذیر بود ولی پس از اندکی توقف در کنار دستگاه و دیدن اینکه بقیه چطور کارت خود را صادر میکنند و با توجه به چند زبانه بودن دستگاه به آسانی از این مرحله هم عبور کردیم....

 



هواپیمائی نوروژین ایرلاین با سختگیری زیاد در ورودی هواپیما کلیه بارهایی  رو که بزرگتر از سایز اعلام شده بودند برمیگردوندن !! ولی خوشبختانه ما تونسته بودیم وزن و سایز کوله ها رو به استاندارد اونها برسونیم دقیفا مثل کشتی گیرهایی که قبل از مسایقات جهانی دردسر وزن کشی دارند ما هم یکی از دغدغه های ما ابعاد کوله ها و وزن اونها بود .....

 


در داخل هواپیما از پذیرایی  رایگان خبری نبود و هرکی هرچی میخواست نقدی باید حساب میکرد و ما از خیر پذیرایی اونها گذشتیم در مدت زمان کمتر از یک ساعت در آسمان کاملا ابری فرودگاه اسکیپول آمستردام با نرمی خاصی فرود آومدیم تا استرس  ناشی از پروازهای ایران ایر و کاسپیین و ماهان ... اصلا فراموش کردیم ......



چالش جدیدی در آمستردام در انتظار ما بود

......... ادامه دارد

 

 این مطلب رو یکی از بازدید کننده های سایت در قسمت نظرات نوشته بود چون تجربه خوبی بود اینجا به مطلب این پست اضافه کردم شاید برای سایر دوستان هم مفید باشه


حسین

چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:50 ب.ظ
سلام خوشحالم که شما هم از دانمارک زیبا دیدن کردید کاش به جای پروازاز المان با قطار میرفتید دانمارک .مسیر واقعا رویایی دارد وقتی از المان سوار قطارشدید بعد از جند ساعت قطار به شهری که کنار دریاست وجزو خاک المان هست میرسد و با همه واگن و مسافران کاملا داخل کشتی بزرگی که چند طبقه هست شده البته این کشتی چندطبقه پارکینگ هم دارد که یک پارکینگ ان مخصوص قطارهاست و پارکینگ دیگرماشین های شخصی و موتور ها و پارکینگ سوم مخصوص اتوبوسها وکامیون ا ست که همه این وسایل ها وارد کشتی میشوندبعد که کشتی حرکت کرد مردم از وسایل نقلیه شان پیاده شده و از طریق راه پله وارد طبقات کشتی گشته واز زمان استفاده کرده مبادرت به بازدید از فروشگاه ورستورانها و قسمتهای دیگرنموده و یابه تفریح و گردش پرداخته توریست ها هم در عرشه کشتی به خاطر زیبایی خاص خودش اقدام به عکس گرفتن با همراهان خود میکنند
ضمنناناگفته نماند هر طبقه از این کشتی رنگ خاص وشادی دارد که روح انسان را دگرگون میکند خلاصه اینکه هر چی از زیبایی این مسیر و این کشتی و امکانات داخل ان واستون بگم کم گفتم در هر حال کشتی با همه مسافرا ن و قطار و کامیونها واتوبوسها وموتور و خودروهای شخصی داخل خود بعد از حدود فکر میکنم ۲ساعت به خاک دانمارک میرسد سپس مسافرها سوار وسیله نقلیه خود شده تا درب کشتی باز شود وبا همان وسیله خود وارد جاده شده تا به کپنهاک یا شهرهای دیگر دانمارک برسند
شک ندارم هر کسی از این مسیر سفر کند بتواند دیدنی ها و خاطراتش را از یاد ببرد از خدا ارزو میکنم تک تک دوستانی که این مطالب را میخوانند وهموطنان دیگرم شرایطی برایشان مهیا شودکه به این منطقه سفر کنند و لذتش را ببرند من ۱۳ باررفتم دانمارک وسعی میکردم اکثرا هم از این مسیر به دانمارک برسم ا لبته محل زندگی ام ایران هست .دانمارک بسیار زیباست نظم و انضباط جالبی دارد سرسبز ورویایی ومملو از شادی ونشاط است .بیش از این مزاحم وقتتان نشوم . شاد باشید