سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

فیتسانالوک - سفر با قطار Phitsanulok


سال نو مبارک

سلامتی ، شادی و خوشبختی و صلح برای همه مردم جهان ، بالاخص ایرانیان در سراسر دنیا آرزومندیم

 

Wish happy Nowruz to to all of you and your families, to your friends, relatives and all loved ones to make their new year full of fun and prosperity .


May I use this occasion to congratulate you all my dear friends our Persian , Iranian New year and wish you a wonderful, prosperous ,full of joy and happiness year ahead.

 

فیتسانالوک  Phitsanulok

سلام – دوست نداشتم سال جدید را با بدقولی شروع کنم ولی اشکال در سیستم ذخیره سازی بلاگ اسکای زحمات چند روزه من را در مورد این پست برباد داد و دقیقا روزی که باید این پست را آپ میکردم در عین ناباوری اطلاعات ذخیره شده از بین رفت و نوشتن دوباره این مطلب خیلی خیلی برام سخت بود و نگران اون روزی هستم که همون بلایی رو که بلاگفا روی زحمات دوستان وبلاگ نویس آورد یه روزی سر وبلاگ ما هم بیاره .....  بگذریم

در سومین روز از سفر مون باید عازم فیتسانالوک میشدیم و در واقع هیجان واقعی سفر ما از این روز شروع میشد ، صبح زود پس از صرف صبحونه متنوع هتل ، چمدون اضافی رو که قبلا برای خرید از بانکوک بهمراه داشتیم ، در هتل به امانت گذاشتیم و با نشون دادن قبض ، 20 دلاری را که به عنوان ودیعه به متصدی هتل داده بودیم پس گرفتیم  و قدم زنان  با به همراه داشتن سه کوله پشتی به سمت نزدیکترین ایستگاه   BTS رات چاتویی  Ratchathewi   رفتیم ، در مسیر کوچه پس کوچه های هتل تا خیابان اصلی چند تا صرافی وجود داشت و 100 دلار اکسچنج کردیم ( 100= 3537 بات )  جالب اینکه در چند روز اقامت ما در تایلند ، هر روز دلار ارزشمندتر می شد و ما با 100 دلار، بات بیشتری دریافت میکردیم ، فاصله هتل تا ایستگاه رات چا تویی حدود 15 دقیقه بود(25 بات) و تا زمان حرکت قطار ما که ساعت 10:50 دقیقه بود وقت کافی داشتیم و بدون عجله با تعویض خط BTS  با خطوط مترو در ایستگاه مترو   Si Lom    ، بموقع به ایستگاه مرکزی راه آهن بانکوک رسیدیم(19 بات) ، اول از همه پلاتفرم محل سوار شدن قطار رو از متصدیان مربوطه پرسیدیم بعدش هم چند تا عکس یادگاری در محوطه ایستگاه راه آهن بانکوک گرفتیم ، ایستگاه قدیمی به نظر میرسید و ترن و واگن قدیمی و عتیقه ای هم در یکی از خطوط ایستگاه برای بازدید عموم توقف کرده بود .

برای خنک تر شدن هوا در محل سوار شدن مسافرین از پنکه های سقفی استفاده شده بود و برای خنک شدن جریان هوا ذرات آب به  مسیر وزش باد پنکه پاشیده می شد تا هوا را خنک تر بکنه ...






ساعات حرکت قطار از بانکوک به فیتسانالوک :

07:00 --- 13:45
08:30
---13:22
  09:25
--- 17:55 ارزان ولی کند و درجه پایین
10:50
--- 16:04 سریع السیر
13:45
--- 20:37
18:10
--- 00:18
22:00
--- 04:40

مارک میزبان ما در فیتسانالوک به ما گقته بود که بهتره با قطاری بیاییم که زیاد دیر نرسه چون دختر کوچولوشون زود میخوابه و اگه دیر برسیم براشون خیلی مناسب نیست ، قطار 9:25 ارزون قیمت ( 65 باتی ) و قطار سریع السیر (479) باتی گزینه های ما بود و با توجه به تجربه قطارهای درجه 2-3 هند و گرما و شرجی بودن هوا قطار درجه 1 و سریع رو انتخاب کرده بودیم .

قطار بانکوک با کمترین تاخیر براه افتاد ، صندلیها بصورت اتوبوسی و دارای  کیفیت خیلی خوبی بود ، هوای داخل قطار بسیار خنک بود و در نیمه های راه واقعا سردمون شد و با توجه به اینکه پنجره های قطار نیز باز نمی شد توی اون هوای گرم از سرما یخ زدیم بعضی از مسافرهای حرفه ای با خودشون پتو مسافرتی به همراه داشتند !

در واگن ما مسافران قطار خیلی زیاد نبودند و در چند ایستگاه بعدی بتدریج به تعداد مسافران افزوده شد . مهمانداران خانم با لباس متحدالشکل صورتی ، دائم به مسافرین رسیدگی میکردند و در طول مسیر راهروهای قطار توسط کارگران خدماتی نظافت میشد .

هنوز دقایقی از حرکت قطار نگذشته بود که میهمانداران با سینی های غذا از مسافرین پذیرایی کردند و فکر نمیکردیم که پذیرایی هم جزء بلیط ما باشه ، با توجه به صبحانه کاملی که خورده بودم خیلی اشتهایی برای این ناهار زود نداشتم ولی خانم کنجکاو بود تا غذاهای ناشناخته تایلندی رو امتحان کنه ، هر پکیج غذایی شامل برنج    Cooked Thai Jasmine Rice و  خوراک با ادویه کاری مرغ Musaman Curry Chicken  و Satay Fried Mackerels  که روی همه بسته ها برند حلال درج شده بود و یک کم از محتویاتش خیالمون رو راحت کرد آخری رو نمیدونستیم چیه از طریق دیکشنری موبایل چک کردیم دیدیم یه نوع ماهی هست البته محتویاتش بیشتر شبیه گوشت بود تا ماهی ، خانم با مزه مزه کردن  غذاها رو تست کرد و بعدش با اشتها خورد ، به نظر من خیلی به ذائقه ما نزدیک نبود ولی بد هم نبود ادویه و بوی تندش یک کم اولش تو ذوق ادم میخورد ولی کلا با طعم شیرینش قابل خوردن بود . در ادامه با آبمیوه و شیرینی هم پذیرایی شون رو تکمیل کردند .



علیرغم اینکه قطار درجه 1 و ظاهرا سریع السیر بود ولی در تعدادی از ایستگاه ها برای سوار و پیاده کردن مسافرین توقف میکرد و جالب اینکه در آیوتا   Ayutthayaهم ایستگاه داشت ... مناظر اطراف شباهت زیادی به مناظر شمال ایران داشت مزارع برنج و زمینهای آبگیر در همه جا دیده میشد البته با این اختلاف که وجود درختهای موز و نارگیل و تعدادی از میوه های استوایی وجه تمایز اون با مزارع شمال ایران بود ...

همانطوریکه در ایران مساجد در گوشه گوشه شهرها و روستاها دیده می شوند معابد کوچک و بزرگ بودایی نیز در همه جای تایلند به وفور دیده می شود و در طول مسیر گاها مجسمه های غول آسای بودا در بالای ارتفاعات هم دیده میشد که نشون از سایز بسیار بزرگ اون مجسمه ها داشت .

سعی کردیم با مرور یاداشت هایی که از قبل در مورد مناطق دیدنی تایلند تنظیم کرده بودیم زمان طولانی مسیر رو سرگرم باشیم و گهگاهی هم چشمهامون سنگین میشد و دقایق و ساعاتی رو  هم خوابیدیم  ...






قطار با حدود 45 دقیقه تاخیر و حدود ساعت 5 به فیتسانالوک رسید ، میزبان ما در این شهر مارک اسکونز بود معلم انگلیسی که اهل ساوتمتون انگلستان بود که زندگی ساده در مرکز تایلند رو به فضای مدرن شهری در کشورش ترجیح داده بود و با ازدواج با یه دختر تایلندی سرنوشت زندگی اش رو دگرگون کرده بود.

مارک در مکاتبات متعددی که باهم داشتیم مسیرهای مختلف اومدن از بانکوک به فیتسانالوک رو بطور کامل شرح داده بود و برای اینکه ما در پیدا کردن خونه اش مشکل نداشته باشیم آدرس رو به زبان تایی برامون فرستاده بود

22/25 ถ.เอกาทศรฐ ต.ในเมือง
อ.เมือง จ.พิษณุโลก 65000
(
อยู่ตรงข้ามโรงเรียนอนุบาลวัดน้อย)

ظاهرا فیتسانالوک دو ترمینال اتوبوسرانی داشت که با فواصل 2 و 4 کیلومتری از خونه اش قرار داشتند ولی ایستگاه راه آهن نزدیکتر و راحتتر بود حتی برای راحتی کار ما مبلغ کرایه  تاکسی از ایستگاههای مختلف رو هم نوشته بود ، به نظرم توضیحات کاملش نشات گرفته از حرفه معلمیش بود...

آره مارک یه مدرسه خصوصی آموزش زبان انگلیسی در محل زندگیش تاسیس کرده بود و از ما برای حضور در کلاس درسش هم دعوت کرده بود ...

در لحظات آخری که در حال ترک هتل بودیم ، ایمیلی از مارک دریافت کردم که حاوی خبر خوبی بود و مارک گفت که موقع رسیدن قطار در فیتسانالوک دنبالمون میاد و ازمون استقبال میکنه ، همینطور توضیح داده بود که مسافر دیگه ای در قطار حضور داره که اونهم میهمانش هست و برای اینکه احتمالا بتونیم در قطار با هم آشنا بشیم یه لینکی از مشخصاتش و عکسش رو برامون فرستاد ...

https://www.workaway.info/workawayerprofile.html?w=jskib1221

 به محض پیاده شدن از قطار ،  شناسایی مارک بهمراه مهمون -استرالیایی – کره ای " جین " خیلی سخت نبود ، مارک با دیدن ما دست تکون داد و پس از لحظات اولیه آشنایی و احوال پرسی ، از مارک در خواست  کردم که ابتدا بلیط قطار فیتسانالوک به چیانگ مای برای دو روز بعد رو خریداری کنیم تا خیالمون راحت بشه ...

باجه فروش بلیط خلوت بود ، برای رفتن با قطار دو گزینه پیش رو داشتیم قطار عادی بدون تهویه 69 بات که 7:30 صبح و قطار درجه 1 برای غروب با قیمت 469 بات که ساعت حرکت قطار درجه 1 خیلی دیر بود و با مشورت خانم تصمیم گرفتیم اینبار یه قطار معمولی  رو امتحان کنیم که متصدی بلیط گفت نیازی به پیش خرید بلیط نیست همون روز میتونیم براحتی بلیط رو خریداری کنیم ...

مارک با دوچرخه اومده بود و پیشنهاد کرد که یه تاکسی توک توک بگیره و با دادن آدرس به راننده توک توک از ما جدا شد ، جین جوان 21 ساله کنجکاوی بود که با پرسش سوالات زیادی ما رو در همون ابتدا  تخلیه اطلاعاتی کرد و در این زمان کوتاه تا رسیدن به خونه مارک ، متوجه شدیم که لیسانس زیست شناسی رو تموم کرده و برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی خودش رو آماده میکنه در دوران طفولیت با پدر و مادرش از کره جنوبی به سیدنی استرالیا مهاجرت کردند و در سیدنی بزرگ شده و دارای تابعیت دوگانه استرالیایی – کره ای  است .

اولش فکر کردم جین هم میهمان کوچ سرفینگی مارک هست ولی توضییح داد که از طریق سایت workaway برای گذراندن یه دوره کاری یک هفته ای در منزل مارک حضور داره ، اساس کار سایت برمبنای اعلام نیاز افراد به کسانی هست که حاضرند در قبال غذا و جای خواب در کارهایی به دیگران کمک کنند ، متقاضیان نیازمند هم با اعلام نوع نیاز کاریشون از طریق سایت ، با همدیگر ارتباط برقرار میکنند

کارهایی همچون کمک به خانه داری ، کمک به سالمند ، تدریس ، بچه داری ، کار در مزرعه ، تعمیرات خونه ، رانندگی و ... که در پروفایل افراد اعلام میشه و نحوء اعتماد هم از طریق شبکه ای است یعنی پس از گذراندن اون مدت برای همدیگه رفرنس میزارند و البته ظاهرا سایت هم یه هزینه مختصر ازشون میگیره و اکثرا جوانان و دانشجویان از این طریق تجربه های جالبی از زندگی در یه فرهنگ و یه ساختار متفاوت رو تجربه میکنند و همزمان سفر و گشت و گذار هم چاشنی کارشون میشه ...

خیلی زود به خونه مارک رسیدیم ، پس از پیاده شدت از توک توک من کرایه رو حساب کردم ولی جین سهم خودش را با من حساب کرد(20+20+20) ( خوب اینجا خارجه دیگه! و این حرکت کاملا طبیعی است !)  مینت Mint  همسر تایلندی مارک هم با لبخند معروف تایلندی به ما خوش آمد گفت و م آ Me-ah  دختر کوچولوی ناز و با نمکشون هم انگار ما رو از قبل میشناخت به راحتی با ما ارتباط برقرار کرد و  در همون لحظه ورود عروسکهاش رو به ما نشون داد !





لحظاتی بعد مارک هم به ما ملحق شد ، دقایقی بعد از رسیدن مارک آسمون تیره و تار شد و بارون شدیدی شروع به باریدن کرد و ما شانس اوردیم که در زمان بارش بارون خیابان نبودیم چون اونقدر شدید بود که تا آخرین روز سفر اثرات خیسی البسه و کوله ها قطعا رو کیفیت سفر ما تاثیر میذاشت ...

بعد  مارک ما رو به اتاقمون در طبقه دوم راهنمایی کرد و قسمتهای مختلف خونه ، آشپزخونه ، حمام و دستشویی و کلاس درس زبان و ... نشونمون داد و به جین گفت که شب رو  باید در کلاس درس بچه ها بخوابه ... شرایط ساخت خونه مارک به گونه ای بود که در طبقه دوم باید پاورچین پاورچین رفت و امد میکردیم چون اگه معمولی گام برمیداشتیم تمام خونه می لرزید مخصوصا شب و صبح همه رو از خواب بیدار میکرد ...

وجود پشه هم در فضای بیرون اتقاق ها مشهود بود مارک و مینت حسابی در مورد بسته شدن در اتاق ها و عدم ورود پشه حساس بودند البته ما همراهمون قرص ضد پشه و پماد قبل و بعد از گزش پشه همراه داشتیم و در این زمینه نگرانی خاصی نبود ...

اتاق ما

آشپزخونه تایلندی


راه پله


فضای طبقه دوم

بعد از جابجایی کوله ها ، سوغاتی مخصوص مارک که یه جعبه باقلوایی خوشمزه ایرانی بود و یک کارت پستال از مناظر ایران رو آماده کردیم و تقدیم مارک و مینت کردیم ...قابل ذکره که از طعم باقلوا خیلی خوششون اومده بود و در مورد محتویاتش و طعم خوشمزه اش حسابی کنجکاو بودند ...

پس از دقایقی گپ و گفت و قطع شدن بارون سیل آسا ، مارک پیشنهاد داد که با هم بریم و معبد قدیمی شهرشون رو ببینیم ، ما هم از خدا خواسته بلادرنگ قبول کردیم

مارک 3 تا دوچرخه داشت که من و جین با خودش با دوچرخه عازم معبد شدیم مینت و خانم هم دو نفری با موتور سیکلت مینت به معبد اومدند  جلوی دوچرخه مارک هم صندلی مخصوص م آ وجود داشت که معلوم بود از دوچرخه سواری خیلی لذت میبره ...

سیستم رانندگی در تایلند برخلاف ایران است و دوچرخه سواری هم باید در مسیر متفاوت انجام بشه ، خیلی وقت بود دوچرخه سواری نکرده بودم و برای اینکه حادثه ای بوجود نیارم و در گردش به چپ و راست اشتباه نکنم خیلی تمرکز میکردم و پشت سر مارک و جین حرکت میکردم مسیر رسیدن معبد از کنار رودخونه Nan میگذشت که بعد از بارش بارون هوا خیلی خنک تر شده بود و از اون هوای گرم و شرجی بانکوک دیگه خبری نبود بعد از 10 دقیقه دوچرخه سواری به معبد تاریخی و قدیمی فیتسانالوک رسیدیم Wat Nang Phaya  که ظاهرا تاریخ ساختش به (1448-1488) میلادی برمیگرده .

دوچرخه ها را بدون اینکه قفل و زنجیر بکنیم در گوشه ای از معبد پارک کردیم ، و به خانم و مینت ملحق شدیم ، حس خیلی فوق العاده ای بود که در یه شهر دور افتاده در یه کشور غریب ، یکی به استقبالت بیاد و بدون اینکه از قبل شما رو بشناسه در خونه اش رو بروت باز میکنه ، و بدون کوچکترین چشمداشت بهترین کاری رو که میتونه برات انجام میده ، این عین انسانیت است که در محدوده هیچ مرزی ، هیچ دین یا ملیتی محصور نیست و وجود فناوری و شبکه های ارتباطی نوین تسهیل شده ...


هوا کم کم داشت غروب میشد و ظاهرا عبادت بودایی هم همزمان با غروب آفتاب و حدود ساعت 7 شروع میشد ، با در آوردن کفشها وارد معبد شدیم و دقایقی رو در عین کنجکاوی در مراسم مذهبی شون شرکت کردیم ، دعاهایی رو به زبان سانسکریت و از روی کتابی با صدای بلند میخوانند ... بیرون معبد از مینت در مورد معنی دعاها پرسیدیم وگفت به زبان سانسکریت هست و خیلی دقیق معنی اون رو نمیدونه !

به اتفاق در فضاهای اطراف معبد قدم زدیم و مارک در  زمینه  تاریخچه این معبد و مجسمه های بودا و ... توضیحاتی رو داد بعدش عکسهایی رو به یادگار باهم گرفتیم ...


معبد قدیمی  نانگ در فیتسانالوک

معبد قدیمی  نانگ در فیتسانالوک

مجسمه بودا داخل معبد

مجسمه های اهدایی مردم به معبد ( پس از برآورده شدن نذرشون )


فضای محوطه معبد


با تاریک شدن هوا ، مارک پیشنهاد داد که برای خوردن شام به یکی از بهترین رستورانهای تایلندی در فیتسانالوک بریم ، مینت و خانم با موتور زودتر رفتند تا میز رزرو کنند و شام سفارش بدهند ما هم با دوچرخه دیرتر به اونها پیوستیم.

من همیشه در این جور مواقع یک کم دچار استرس میشم که نکنه نتونم غذای محلی رو بخورم و این خیلی بد و گاها توهین آمیز خواهد بود ، هرچند که قبلا در مالزی که به یه رستوران چینی دعوت شده بودیم مشکلی نبود ...

ظاهرا خانم به مینت گفته بود که ما خیلی به غذای دریایی Sea Food   علاقه نداریم و مینت هم از انواع دیگه غذاها سفارش داده بود که ما بتونیم تنوع غذایی تایلندی رو هم امتحان کنیم ...

میزها و فضای رستوران کاملا معمولی بود ، و خوشبختانه برنج ، نودل و قارچ و چند جور سبزی آبپز شده در غذاها بود که من مطمئن بودم میتونم بخورم ، در موقع شام اطلاعات زیادی در مورد تنوع غذای ایرانی ، تایلندی و کره ای مبادله شده و خانمها از به اشتراک گذاشتن این اطلاعات بیشتر لذت بردند ...

فقط یه جور سوپ بود ، که من یک کمش رو رو برنج ریختم و محتویاتش برام یک کم عجیب بود ، به فارسی از خانم پرسیدم میدونی این چیه داری میخوری!! گفت نه ولی بد نیست ، یک کم خوردم ولی دلم طاقت نیاورد پرسیدم این سوپ با چی درست میشه ؟ مینت گفت سبزی ، میگو و اختاپوس ... اختاپوس!!! من با خوردن چندین لیوان آب تونستم بدون اینکه تابلو بشه این قضیه رو حل و فصل کنم البته نه اینکه بد طعم باشه ،  ولی خوب دوست نداشتم اختاپوس بخورم !

بعد از اتمام غذا و وقتی گارسون فیش رو آورد به مارک گفتم که لطفا سهم ما رو محاسبه کن تا ما پول غذامون رو با شما حساب کنیم و مارک هم قبول کرد و البته قابل ذکره که غذا خیلی ارزون بود( نفری 80 بات ) هرچند که من فقط پلو و قارچ آب پزش رو تونستم با اطمینان بخورم ... تجربه رستوران محلی تایلندی هم تجربه بکر و خوبی بود که بخاطر کوچ سرفینگ تونستیم در خاطرات سفرهامون ثبت کنیم ... 



غذای تایلندی


بعد از برگشت به خونه ، مینت و م آ و خانم برای استراحت ، زودتر از ما جدا شدند  ولی مکالمات من جین و مارک پیرامون مسائل مختلف تا پاسی از شب ادامه داشت ، مسائلی همچون ازدواج جوانان ( موضوع مورد علاقه جین ) ، مسئولیت پذیری ، تربیت کودک ، رژیم غذایی و خیلی از موضوعات دیگه که واقعا به اشتراک گذاری سه فرهنگ مختلف جذابیت های زیادی برام داشت ...

قرار شد  مارک فردا صبح برای رفتن به سوخوتای نقشه و یکسری اطلاعات تکمیلی رو در اختیار مون بذاره و جین هم برای اومدن به سوخوتای همراه ما ابراز علاقه کرد و من هم گفتم اگه دوست داره میتونه با مابیاد ...

پاورچین پاورچین به طبقه دوم رفتم و زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنید به خواب عمیقی فرو رفتم ...