سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

مراسم مذهبی عبادت هندو در بنارس (وارناسی )

بعد از دقایقی به  محل برگزاری مراسم ( قاط ) رسیدیم هنوز تا شروع مراسم اندکی وقت داشتیم  صاحبان قایق ها  ما رو احاطه کردند و پیشنهاد میدانند که بهتره مراسم رو از داخل قایق ببینیم و کرایه های  مختلفی هم پیشنهاد میدادند ولی ما ترجیح دادیم که از نزدیک این مراسم رو نظاره کنیم هرچه بیشتر میگذشت بر تعداد منتظرین افزوده میشد.




قبل از شروع مراسم صدای زنگ از بالای پله ها بگوش میرسید و جمعیت هم با نظم نسبی در روی پله ها و کف زمین نشسته بودند ما هم سعی کردیم جای مناسبی برای خودمون پیدا کنیم که نزدیک به محل اجرای مراسم باشه  تعدادی زیادی قایق که جمعیت انبوهی از توریست ها و هندو ها رو سوارکرده بودند از روی رودخونه به انتظار شروع مراسم بودند و تصاویری از سای بابا هم زینت بخش محل برگزاری مراسم بود.



شروع مراسم با  هیجان زیادی توام بود من هم  خیلی کنجکاو بودم که این چه مراسمی هست که این همه مردم متشاقانه منتظر شروع اون هستند ...

پنج جوان ملبس به لباسهای مخصوص در جایگاه خاصی قرارگرفتند و حرکات هماهنگی رو همزمان به نمایش گذاشتند که این حرکات در 4 جهت مختلف انجام میشد که اجرای آن توام با صدای زنگوله های مختلف و بوی عود و سوزاندن موادی دود زای همانند اسفند همراه بود این حرکات  در چندین نوع مختلف ادامه یافت البته اسم دیگه این مراسم آرتی هست که در واقع آئیین مذهبی عبادت هندو ها هست   اجرا کننده ها با دعاهایی به  بصورت آواز  و به زبان هندی و سانسکریت مراسم رو ادامه دادند و در ظروف مخصوصی آتش روشن کردند که بر روی سینی مخصوص قرار میگرفت در پایان مراسم افرادی که نذر داشتند با روشن کردن شمع بر روی برگ  اون رو در روی رودخانه مقدس گنگ رها میکردند و اعتقادشون براین اساس بود که اگه رود مقدس هدایای اونها رو قبول کنه نذرشون برآورده میشه ، این مراسم به نوعی یکی از جاذبه های توریست مذهبی هند بود و در ابعاد کوچکتر شاید بشه وارناسی با مراسم کعبه ما مسلمان مقایسه کرد 




...از نکات قابل توجه جو شادی بخش این مراسم بود و زیر نور چراغهای پر نور احساس کاملا مثبت و انرژی بخشی رو به حضار منتقل میشد .. گفته میشه که سینى اى که جا شمعى روى آن قرار دارد نماد جسم است و خود جاشمعى که روغن دارد و روشن مى شود، نماد روح است و با روشن شدن و سوزاندن روغن یعنى روح از تاریکى و بدى دور مى شه و به روشنایى و پاکى مى رسه وقتیکه  با نذرشون در رود گنگ رها میشه پاکی رو کامل میکنه. و شرکت کننده ها و زائرین با خوندن دعاى خاصی که  «پوچا» گفته میشد با اجراء کنندگان مراسم همراه شدند  . و در پایان مراسم نوبت به گدا ها رسید و تعداد زیادی گدا در صفوف منظم آماده دریافت کمک های نقدی  زائرین بودند ! که نظم اونها توجه ما رو جلب کرده بود. عده دیگری هم با نصب خال هندی بعنوان تبرک برای خودشون درآمد زایی میکردند ...




با توجه به حجم زیاد شرکت کننده ها در پایان مراسم ، پیدا کردن ریکشاو یک کم سخت بود تصمیم گرفتیم که  قدم زنام مسیری رو بریم  در طول مسیر تعداد زیادی کاروان عروسی در خیابان در حال حرکت بودند ، کیفیت کاروانها با توجه به شرایط اقتصادی خانواده ها متفاوت بود بعضی از عروس و دامادها با کجاوه فیل و  بعضی دیگر باکالسکه اسب در حال عبور بودند و پشت سر اونها هم خانواده ها پیاده و قدم زنان بدنبال عروس و داماد حرکت می کردند و در بعضی از کاروانها هم با استفاده از موتور برق ، چراغهای نورانی رو حمل میکردند که با سر و صدای زیاد موسیقی شاد هندی رو پخش میکردند...

همانطوریکه در پست های قبلی هم گفته بودم توی شهر های هند آلودگی ها مختلفی رو به راحتی میشه مشاهده کرد و آلودگی صوتی رو هم میشه بهش اضافه کرد سر و صدا جزء لاینفک زندگی روزمره هند هست و یکی از آرزوهای من پیدا کردن یه ذره سکوت و آرامش بدور از صدای بوق و شیپور و اینجور چیزا بود ....

خلاصه با یه ریکشاو با نشانه گذاری که از قبل کرده بودیم براحتی به خونه توران رسیدیم و آخرین شب رو در وارناسی بدون دردسر سپری کردیم ....با اینکه سختیهای زیادی رو برای رسیدن به بنارس متحمل شده بودیم ولی با مرور خاطرات منحصر به فرد وارناسی واقعا از اومدن به اینجا رضایت داشتیم چون ارزشش رو داشت و فکر نمیکنم جای دیگه میتونستیم این چیزها رو ببینم ...


صبح روز دوم هم همون برنامه روز قبل تکرار شد ولی اینبار برایمان کاملا عادی شده بود چون با این قضیه کنار اومده بودیم صبح  ، قبل از خداحافظی با توران هدایایی که از ایران آورده بودیم رو تقدیمش کردیم و کارت تبریکی رو هم به یادگار بهش دادیم ...

قبل از خروج از خونه ، توران اومد و از من درخواست مبلغ 100 روپیه نمود و من ازش پرسیدم که برای چی باید پول بدیم؟ ... اون توضیح داد که برق و اینترنت و آب براش هزینه داره و اون باید این هزینه ها رو تامین کنه قابل ذکره که این مبلغ از لحاظ مالی  برای ما مبلغ کمی بود ولی با فرهنگ کوچ سرفینگ همخونی نداشت و کسانی که در این فعالیت آگاهانه شرکت میکنند برای کسب منافع مالی و درآمد زایی نیست.

اعضاء می تونند هرگوه فعالیت های غیرقانونی و سوء استفاده  رو به مسئولین سایت گزارش کنند و اینکار در واقع یه جور سوء استفاده از سایت محسوب میشه ... با توجه به اینکه قبلا هم از من درخواست پول کرده بود و من بهش داده بودم احساس خوبی نسبت به این درخواستش نداشتم و اون با ایستادن در جلوی درب خروجی ، رفتار شایسته ای از خودش نشون نداده بود و با در نظر گرفتن تجربه بد روز اول و سرگردانی ما( با وجود خستگی زیاد!) باعث شد که من اولین رفرنس منفی رو برای یه میزبان بذارم البته اولش ته دلم ، خیلی تمایلی به اینکار نداشتم ولی این رو یک وظیفه دونستم تا بقیه رو نسبت به  انتخاب این میزبان آگاه تر کنم .... چندوقت بعدش که به پروفایل توران مراجعه کردم متوجه شدم که چندین میهمان بعد از من  هم تجربیات ناخوشایند دیگه ای از توران داشتند و با گذاشتن چندین  نمره نگاتیو و رفرنس نه چندان مناسب ، از توران تشکر کرده بودند!! ....

 

ادامه دارد ....


وارناسی - روز دوم سوزاندن اجساد - سارانات

                                     SARANATH

خلاصه شب رو در منزل توران گذروندیم و خوشبختانه اینترنت وایرلس داشت و تونستیم برنامه های دهلی رو هماهنگ کنیم ویجه و رونتیتا میزبان اول ما که بدقولی کرده بودند طی ایمیلی آمادگی خودشون رو برای میزبانی ما در روزآخر اعلام کردند و ما هم طی ای میلی از اونها تشکر کردیم و قرارشد بعد از برگشت به دهلی روزآخر رو توی خونه اونها باشیم توران هم آخر شب وایرلس رو بدون اطلاع خاموش کرد و ما هم بعد از یه روز واقعا طولانی و پر استرس خیلی زودتر از انتظار بخواب رفتیم ....


صبح زود ، نمی دونم 5 یا 6 صبح بود که صدای آوازبلندی ما رو از خواب بیدار کرد احتمالا یه چیزی تو مایه های آهنگ های مذهبی اونها بود و صدای داد و بیداد هم با اون سرو صدا میکس شده بود ....


بعد از یک ساعتی خوشبختانه سر و صدا قطع شد و خونه به آرامش قبلی برگشت ... حدود ساعت 9 بیدار شدیم و از توران خواستم که اگه ممکنه یه کم آب جوش بده که بتونیم یه چای بخوریم با خودمون چای کیسه ای (تی بگ ) داشتیم و توران آب جوش رو در ظرفی شبیه ماهی تابه آورد که ریختنش تو لیوان یه کم دشوار بود و تجربه متفاوتی بود خلاصه مرباهای کوچک و باقیمانده نون شب گذشته خیلی بدردمون خورد از توران در مورد حموم پرسیدم  چون واقعا واجب الحموم بودم  توران ظرف بزرگی رو تو محوطه آشپزخونه آماده کرد  که با یه هیتر آب رو توش جوش آورد و من در گوشه ای از حموم با کمک سطل و به شکل بسیار ابتدائی یه استحمامی کردم ولی واقعا با استانداردهای بهداشت ما اصلا همخونی نداشت ولی چاره ای نبود و ....


مقصد ما رفتن به منطقه سارانات Sarnath بود که  در منطقه ای کوهستانی و در 10 کیلومتری  وارناسی واقع شده بود این مکان برای پیروان بودا بسیار مکان مهمی بود .معابد بودایی و بناهای مهمی در اونجا بنا شده و مدارس آموزش یوگا و علوم مرتبط با مدیتیشن زیادی هم وجود داشت و همچنین خرابه هایی از اولین معابد بودایی مربوط به قرن 11 قبل از میلاد هم از دیدنیهای دیگه سارانات هستش .... بعد از خروج از خونه کاملا مسیر رو رهیابی کردم که شب برای برگشت مشکلی نداشته باشیم و سعی کردیم با نشونه گذاری مسیر خیالمون راحت باشه ...

بر رفتن به سارانات باید ابتدا تا ایستگاه راه آهن میرفتم که با 30 روپیه با یه ریکشاو رفتیم ولی قبلش باید یه کم پول چنج میکردیم هرچی گشتیم نتونستیم صرافی اون دور و بر پیدا کنیم آدرس یه پارچه فروشی رو دادند که ظاهرا پول چنج میکرد ولی عملا برای جلب مشتری و فروش پارچه و سوغاتی های تلاش میکردند ، پس از گذر از چند کوچه و پس کوچه به فروشگاه رسیدیم از ما برای دیدن پارچه ها و سایر منسوجات دعوت کرد و کلی پارچه و روسری و .. زیر و رو کرد و ما هم وانمود کردیم که موقع برگشت از سارانت میایم و خرید خواهیم کرد و بعد از تعویض پول یه مقدار بیسکوئیت و تنقلات خریدیم چون نمی دونستیم تو سارانات برای ناهار چیزی گیرمون میاد یا نه .... با پرداخت 100 روپیه به سمت سارانت رفتیم البته طبق معمول 200 تا 300 روپیه تقاضا میکردند ولی با چونه زنی با 100 روپیه راضی شدند.

برای رسیدن به سارانت از چندین منطقه زاغه نشین عبور کردیم و مسیر ظاهرا آسفالت بود ولی اونقدر دست انداز داشت که نگو و نپرس ... اونقدر گرد و خاک بلند شده بود که تنفس رو برای ما مشکل کرده بود ...

سارانت جای بسیار متفاوتی بود ظاهرا مدارس مذهبی و معابد متعدد برای مذاهب مختلف از نشانه های شهری کاملا مذهبی بود منطقه کوهستانی سارانت خیلی زیبا بود و انگار وارد کشور دیگه ای شده بودیم و از اون ازدحام جمعیت در وارناسی خبری نبود تقریبا منطقه آرام و خلوتی بود صدای بوق وسایل نقلیه کمتر شنیده میشد معابد مربوط به تایلندیها معبد ژاپنی و معابد مختلف فرقه های هندی هم از دیگر جاذبه های این منطقه بود و کلاسهای یوگا و مدی تیشن هم در اونجا مشتریان زیادی داشت...

وقتی از ریکشاو پیاده شدیم یک کم گیج بودیم چون دقیقا نمی دونستیم باید کجا بریم ولی از دور یه مجسمه بزرگ بودا و چند معبد بودایی دیگه دیده میشد و از طرفی دالالان اینبار در قالب راهنمای تور درخواست همراهی ما رو توی این مسیرها داشتند ولی اینبارهم از جی پی اس گالکسی اس 2 کمک گرفتیم و توی نقشه معابد کاملا مشخص بود





بعد از دیدن چندین معبد مختلف که هرکدوم زیبائیهای منحصر بفردی داشت از طریق یک بیراهه بسمت معبد دیگه ای رفتیم صدای ساز و دهل آهنگ  هندی از دور دست به گوش میرسید معبد در بالای یه جای مرتفع بود و حضور ما خیلی برای ساکنین جالب به نظر میرسید چون این معبد کاملا ازمنطقه اصلی سارانت دور بود و شاید کمتر توریست هایی این معبد رو پیدا میکردند ظاهرا چندین مراسم عروسی همزمان در این معبد برگزار میشد و سرو صدای ساز و دهل هم بخاطر حضور زوجین بود عروس خانم که صورتش بسختی دیده میشد و کاملا خجالتی بود در حلقه ای از فامیل های مونث خانواده نشسته بود و در آنسوی حیاط معبد بزرگان و ریش سفیدان خانواده با لیستی در دست ظاهرا جهیزیه عروس رو لیست بردای میکردند و چمدانی هم اون وسط پهن بود حضور داشتند مراسم عروسی منحصر به یه زوج نبود اگه اشتباه نکنم 5 زوج مختلف در 5 گوشه های مختلف معبد در حال برگزاری مراسمشون بودند...


                                                              آقا  داماد

                                                          عروس خانوم



                                                         جهیزیه عروس

ریش سفیدان و بزرگان خانواده

اقوام مونث با پوشش های رنگی بسیار زیبا


حضور ما تقریبا تابلو شده بود و چند نوجوان که از حضور ما هیجان زده شده بودند سعی میکردندکه با ما ارتباط برقرار کنند و جالب اینکه حتی یک کلمه انگلیسی هم بلد نبودند و با زبان اشاره با هم ارتباط برقرارمیکردیم و یکی از اونها که بیشتر ذوق زده شده بود دستم رو میکشیدند و من را با خودش اینطرف  و آنطرف میبردند تا از جاهای جالب عکس بگیرم، احساس غریبی بود و مثل فیلمهای سینمائی به قبیله انسانهای گذشته سفر کرده بودم و یه خانومی هم که یه بچه به بغل داشت از من خواست که ازش عکس بگیرم و هرجا میرفتیم با ما همراه شده بود نمی دونم دقیقا پیروان این معبد با سایر ین چه فرقی داشتند ولی وجود مجسمه ای مقدس یک گاو و راهب که در داخل معبد یه مایع مقدس در دست افراد میریخت توجه من رو به خودش جلب کرد ...


                       همون خانومی که علاقه مند به عکاسی بود!


در گوشه ای دیگه تعدادی از میهمانان مشغول رقص و پایکوبی بودند وقتی ما رو دیدند با شور و هیجان بیشتری پایکوبی میکردند چند نفر از اونها به سمت من اومدند و از من خواستند که در پایکوبی اونها شرکت کنم و من هم برای اینکه خوشحالشون کنم یه نموره تو رقصشون  شرکت کردم و هنرنمائی کردم ....و اونجا حس جالبی داشتم حس یه آدمی که توی زمان سفر کرده و شاید به قبیله دور دستی در گوشهء دورافتاده از این دنیای بیکران .....

خلاصه علیرغم میل باطنی از جمعشون خداحافظی کردیم و با توجه به تعدد معابد به سمت مرکز سرانات رفتیم چند تا نوشیدنی و مواد غذایی و میوه ( نارنگی و موز )(نارنگی کیلوئی50 روپیه و موز 30 روپیه ) خریدیم و در محوطه فضای سبز معبد تایلندیها ناهار رو صرف کردیم سکوت در اونجا واقعا غنیمت بود چون توی وارناسی پیدا کردن یه همچین جایی خیلی سخت بود .



با حدود 90 روپیه با یه موتور ریکشاو به وارناسی برگشتیم و از راننده خواستیم ما رو به حاشیه رود گنگ ببره تا بتونیم مسیری  طولانی رو در حاشیه رود گنگ پیاده روی کنیم از جاهایی که در این مسیر باید بازدید میکردیم مکان ویژه سوزاندن اجساد بود و دیگری مراسم مذهبی که روزانه راس ساعت 7 در نقطه ای به اسم قاط در کنار رود مقدس گنگ برگزار میشه ...

رود گنگ بسیار آرام و بدون حرکت بود و بیشتر شبیه مرداب بود تا رودخونه ای در حرکت  و خروشان! ...و قایق های مختلفی برای حمل مسافران در گوشه این رود مقدس منتظر توریست ها بودند اولش هوس کردیم با قایق تا نزدیکی محل سوزاندن اجساد بریم ولی بعدش یک کم ترسیدم که نکنه این قایق های نه چندان مطمئن اونها واژگون بشه و گرفتار بشیم !! ترجیح دادیم این مسیر رو بطور پیاده و قدم زنان تا اونجا بریم ، بچه ها در کنار رودخونه بادبادک بازی و هفت سنگ بازی میکردند و ظاهرا خبری از تکنولوژی در زندگی این مردم نبود و جالب اینکه هند از لحاظ پیشرفت علوم و کامپیوتر جزء کشورهای رو به توسعه هست ...

حاشیه رود گنگ.... آلودگی و عدم بهداشت بیداد میکرد!! 


در طول مسیراز تعدادی اندک توریست خارجی که در حال اومدن بودند آدرس مکان سوزاندن اجساد رو پرسیدیم تا مطمئن بشیم مسیر رو درست انتخاب کردیم...

 

تعداد زیادی از هندوها در کنار رودخانه مشغول تطهیر و حمام بودند و گه گاهی هم از همان آب مقدس می نوشیدند و البته وجود گاوهای مقدس و سگ ها هم در کنار اون آب چیزی طبیعی بود و تعدادی از میمونها هم دربالای دیوار بالا و پایین میرفتند ...




خلاصه بعد از یک ساعت پیاده روی به نزدیکی منطقه مخصوص اجساد رسیدیم شعله های آتش از دور دست کاملا مشخص بود و از نکات مهم این بود که تصویر برداری در اون منطقه کاملا ممنوع بود احتمال اینکه که با توریست ها برخورد کنند هم وجود داشت بنابراین در نزدیکی محل دوربینم رو جمع کردم و سعی کردم این مناظر رو به ذهنم بسپارم  ...

شعله های آتش سوزاندن اجساد در غروب وارناسی جلوه خاصی داشت بوی مرگ از دور به نظر میرسید احساس خاصی داشتم نمی دونستم واکنش درونی من از دیدن سوختن اجساد چطور خواهد بود با احتیاط به اون محل نزدیک شدیم با گذر ازبین احشام و آدم ها ، از پله های باریک اون محل مخصوص بالا رفتیم در اون محوطه 8 جسد در گوشه گوشه اون زیر هیزم های آتش در حال سوختن بودند و ظاهرا منسوبین اجساد دور تا دور جسد نظاره گر  سوختن متوفی خود بودند انتظار داشتم که بوی سوختن بدن انسان خیلی مشمئز کننده باشه ولی اصلا اینطور نبود و هیچ بوی حس نکردم وقتی با دقت نگاه کردم دیدن در محوطه پایین جایی کنار رود گنگ دهها جسد دیگر هم در حال سوختن بودند و توریست های زیادی دورتادور این منطقه نظاره گر این مراسم بودند و تعدادی از اجساد هم در مراحل آغازین این مراسم بودند تمامی اجساد در پارچه نارنجی رنگی ملبس بودند ... سعی کردم تا نزدیکی یکی از اجساد برم در کنار سر جسد یکی از روحانین مشغول خواندن دعای مخصوصی برای مرده بود و در کاسه ای ماده ای خمیری رو به شکل کروی شکل در چند ناحیه از روی جسد قرارمیداد تا جائیکه یادم هست در دوطرف شانه و سر و چند جای دیگه اون ماده خمیری شکل رو قرار داد و منسوبین متوفی پولی رو به اون روحانی هدیه دادند و بعد از اجرای این مراسم هیزم های آتش روی جسد قرار داده شد و آتش رو روشن کردند ....


                            این صحنه سوزاندن اجساد از روی اینترنت برداشتم !

هوا کم کم رو به تاریکی بود و مراسم مربوط به آئیین مذهبی در ساعت 7 در قاط برگزار میشد و به سمت محل مذکور در کنار رودخانه گنگ به پیش رفتیم ...


وارناسی - بنارس

بنارس      Varanasi


حدود ساعت 5  و نیم صبح با حدود  نیم  ساعت تاخیر به الله آباد رسیدیم....

 

 اولین کارخرید بلیط برای وارناسی بود علیرغم اینکه صبح زود بود ولی ایستگاه بسیار شلوغ و صف های طولانی خرید بلیط  هم طبق معمول برقرار بود شب قبل به کوچ سورفر میزبان ما (توران) در وارناسی اس ام اس زده بودم و زمان رسیدن و شرایط بلیط مون رو توضیح داده بودم اون گفت حدس میزنه یه قطار  ساعت 6 و یک قطار ساعت 7  از الله آباد برای واراناسی وجود داشته باشه ،  باید در خرید بلیط با سرعت عمل اقدام میکردیم و با این صفهای  طولانی  و وقت کم  شانس زیادی برای خرید بلیط  ساعت 6 نداشتیم ...

صف های طولانی که دقیقا معلوم نبود برای کجا بلیط میفروشند و حتی برای سوال کردن هم باید توی صف  طولانی دیگری میموندیم من بطور تصادفی یکی از صف هایی که کمتر شلوغ بود رو انتخاب کردم و منتظر موندم 15 دقیقه تا ساعت 6 وقت داشتیم زمان بسرعت میگذشت و صف به کندی جلو میرفت !

نزدیک باجه که رسیدیم جمعیت فشار میدادند و داشتم له میشدم که با عصبانیت یه نگاهی به جمعیت پشت سرم کردم تا یه مقدار از فشارشون کمتر شد! خوشبختانه بلیط رو خریدم و تا زمان حرکت قطار 3 دقیقه فرصت داشتیم پیدا کردن پلت فرم و شماره واگن با توجه به تجربه روز قبل خیلی سخت نبود فقط وقت کافی نداشتیم اگه قطار میرفت حداقل یک ساعت توی ایستگاه سرگردانی داشتیم ...


خلاصه با  عجله و سرعت  بدو بدو به قطار رسیدیم و خیلی شانس آوردیم که سوار قطار شدیم بلیط قطار دو نفر حدود 90 روپیه شد که خیلی ارزون بود و البته کلاس بلیط عادی بود  که  زیاد مهم نبود چون 2 ساعت بیشتر تا وارناسی فاصله نداشتیم... قطار کاملا پر بود و هیچ جای نشستنی وجود نداشت من کف زمین قطار رو برای نشستن انتخاب کردم چون بعد از 9 ساعت مسافرت حال سرپا وایستادن رو نداشتم فروشنده دوره گرد قطار که چای میفروخت ازش دو تا چای خریدیم و این باعث شد که به زبان هندی به مسافری که روی یکی از صندلی ها لم داده بود با عصبانیت چیزی گفت و اون هم خودش رو جمع و جور کرد و  جای خودش رو به ما داد با هم دو نفری روی یه صندلی نشستیم خودش هم روی یه صندلی مشترک با بقیه نشست ....


قطار جای سوزن انداختن نبود و مسافرین در جای جای راهرو ایستاده بودند و جالب اینکه توی این شلوغی یکی از مسافرین بدون توجه به سایرین روی صندلی دراز به دراز خوابیده بود!! و جای 4  نفر رو اشغال کرده بود و بقیه مسافرین در لبه همان صندلی نشسته بودند و هیچکس بهش اعتراضی نکرد !!



با اینکه فاصله زیادی تا وارناسی نداشتیم ولی قطار به دفعات زیاد توقف میکرد و تعدادی از مسافرین از قطار پیاده میشدند و همین که قطار به راه می افتاد دوباره بدنبال قطار میدویدند و سوارمیشدند!!

خلاصه ایستگاه مورد نظر پیاده شدیم اولین کار تماس با توران میزبان ما در وارناسی بود ، در انتخاب این میزبان یک کم مردد بودیم چون در رفرنس هاش چند مورد کامنت منفی داشت ولی تعداد کامنت های مثبتش زیاد تر بود با خودمون گفتیم 3 روز و دو شب که بیشتر وارناسی نیستیم اگه دیدیم میزبان خوبی نیست نهایتا میریم هتل ... موارد منفی کامنت هاش رو هم میدونستیم مثلا یکی گفته بود وسایلش رو که تو خونه توران گذاشته بود بعد از برگشت به خونه کیفش رو سرقت شده دیده بود و توران هم علیرغم وعده پیدا کردن وسایل گمشده کاری انجام نداده بود و مورد دیگه هم در مورد موتور سواری انتحاری توران بود....


این همان کسی هست که بدون توجه به بقیه دراز به دراز خوابیده بود حالا دست هم تکون میده !!


خوشبختانه پیامک ارسالی من توسط توران پاسخ داده شد و گفتش تا 10 دقیقه دیگه ایستگاه قطار میاد دنبالمون و بهترین فرصت بود تا با استفاده از شارژ موبایلها و لپ تاپ رو تو ایستگاه شارژ کنیم ....


شهر وارناسی یا همان بنارس در شرق استان اتراپرادش قرارداره که یه شهر کاملا مذهبی است گفته میشه که این شهر قدیمی ترین شهر هند هست به اعتقاد هندوها کسی که در این شهر از دنیا بره از قانون تولد دوباره معاف میشه و افراد مسن مذهب هندو در سالهای آخر عمر به این شهر سفر میکنند  تا زمان مرگ در اونجا بمیرند و ...

از دیگر جاذبه های مذهبی این شهر وجود رودخانه مشهور گنگ هست که به اعتقاد هندو ها با تطهیر در این رودخانه روحشان از گناه و پلیدی پاک میشه ... و مراسم دعای مذهبی توسط کاهنان بصورت روزانه در این شهر اجرا میشه که بسیار دیدنی است ....

 

20 دقیقه بعد سرو کله توران پیدا شد ظاهرش یک کم ترسناک و عجیب بود ولی ساده و یک کم عقب افتاده به نظر میرسید و این فهمیدن صحبتهاش رو یک کم سخت تر میکرد ... به اتفاق به سمت موتورش ما رو هدایت کرد و ترک موتورش سوار شدیم همین اینکه اومده بود دنبالمون کلی باعث خوشحالی بود...توران با مهارت خاصی موتور رو به جلو میراند و با ویراژهای ناگهانی دست اندازها و عابرین جاده رو پشت سر میذاشت و صدای بوق موتور توران هم قطع نمی شد !! جالب اینکه توی اون شرایط کلی هم با هم صحبت کردیم من که به خوبی صداش رو نمی شنیدم ولی به سوالاتش با حدس و گمان جواب میدادم و به خودم گفتم اگه با این رانندگی توران تصادف کنیم و یه بلایی سرمون بیاد چی باید بکنیم ! چون بیمه بین المللی که نداشتیم خدا بخیر کرد و پس از گذر چندین خیابان شلوغ و خاکی به خونه توران رسیدیم


 توران ملبس به کت و شلوار سوار بر موتورش (نفر سمت راست)


در همون لحظه  ورود توران یکی از همسایه هاشون رو دید که کنار دیوار خونه توران در حال دفع ادرار بود یه دعوای حسابی باهاش گرفت و طرف که عصبانیت توران دید فرار کرد و ما تو دلمون گفتیم یا ابوالفضل ! خدا به خیر کنه ولی ظاهرا ریلاکس و خونسرد رفتار میکردیم ....

وارد خونه که شدیم ما رو به سمت یه اتاق هدایت کرد که یه کوچ سرفر دیگه اونجا مستقر بود  میهمان دیگه لوهموسس بود که ظاهرا 50 ساله به نظر میرسید بعد از احوالپرسی متوجه شدیم که پزشک زنان و زایمان هست و از کشور موریس که جزیره کوچک و دورافتاده ای در اقیانوس هند هست اومده و اولین چیزی که از ما پرسید درمورد رئیس جمهور مشهور ما بود و خیلی از مواضع ضد اسکتباری اون خوشش می اومد  و کلی در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی صحبت کردیم و دیدگاهش با دیدگاه ما کاملا متفاوت بود و من بهش پیشنهاد دادم بیاد و خودش از نزدیک شرایط رو ببینه بعدش با این اطمینان صحبت کنه ...


پزشک زنان و زایمان از کشور موریس


دقایقی بعد توران با چند استکان چای وارد اتاق شد و راستش خوردن اون چایی خیلی برام سخت بود من که آدم سخت گیر و وسواسی نیستم ولی شرایط خیلی تمیز به نظر نمی رسید چشمم رو بستم پناه برخدا چای رو خوردم !!

توران مرد حدودا 40 ساله ای بود که مجرد بود و با پدر و مادرش زندگی میکرد و خودش مدعی بود که وکیل هست و پدرش هم دکتره ... از جهتی این شغل با شرایط ظاهری توران همخوانی نداشت و خیلی برام قابل باور نبود ...

راستش سرو کله توران زخمی بود و شاید یه حادثه در موتور سواری یا شاید دعوا این زخم های ترمیم نشده  رو ایجاد شده بود!

توران میزبان ما در وارناسی


در هند اکثر مردان ، دندونهاشون به رنگ قرمز بود و توران هم جز همین دسته افراد بود من نمونه این افراد رو زیاد در کوچه و بازار دیده بودم و عادتشون هم اینه که دائم آب دهانشون رو توی خیابون تف میکنند و کف آسفالت خیابون در خیلی جا قرمز رنگه ... راستش من اولش فکر میکردم که مردم هند از ناراحتی و بیماری لثه رنج میبرنند و در بهداشت دهان و دندان مشکل دارند ولی بعدش فهمیدم که اشتباه میکردم و ظاهرا از یه ماده ای استفاده میکنند که احتمالا اثرات شبیه مواد مخدر دارند و شاید محرک و هیجان آوره ....

و همین مسئله خوردن چای رو توی خونه توران با اون استکانهای قدیمی و لب پر سخت تر کرده بود...

توران 3 تا اتاق خواب از خونه رو به پذیرایی از کوچ سرفر ها اختصاص داده بود همزمان با ما یه دختر و پسر دیگه هم میهمان توران بودند که در اتاق جداگانه ای مستقر شده بودند "ایننا "دختر اندونزیایی با دوست پسر ایتالیائی اش " رینو "  هم اونجا بودند  رینو  هم به جمع ما پیوست و گپ و گفتگوی ما کامل شد ظاهرا اونها روز قبل اومده بودند و یه نقشه وارناسی هم داشتند که یکسری جاهای دیدنی رو توی نقشه به ما پیشنهاد دادند...


دو کوچ سورفر از اندونزی و ایتالیا


خونه توران


مثل بقیه روزها اولین کار خرید بلیط برگشت به دهلی بود ، طبق راهنمائی اونها در ایستگاه مرکزی راه آهن در وارناسی اتاقی جهت ارائه خدمات به توریستهای خارجی  هست که برای خرید بلیط نیاز به ایستادن در صفوف طولانی نیست و قیمت بلیطش هم گرونتره ...

توران ما رو به سمت اتاق ما راهنمائی کرد اتاقی که بسیار کثیف و ناجور بود تنها خوبی اتاق این بود که نیاز نبود توی یه اتاق مشترک با کوچ سرفر های دیگه باشیم و پس از جابجائی کوله ها ، وسایل مهم از جمله لپ تاپ ، پول و پاسپورت رو برداشتیم چون همانطوریکه از کامنت های قبلی پروفایل توران خونده بود بهتر بود چیز مهمی رو تو خونه توران نذاریم ... دختر اندونزیایی هم که در اتاق کناری ما مستقر شده بود به ما پیوست و زمانیکه ما داشتیم با هم صحبت میکردیم توران به ما گفت اینجا بهتره با هم با صدای بلند صحبت نکنیم و ما 4 نفر رو به سمت پشت بام خونه هدایت کرد ظاهرا پدر و مادر توران از حضور میهمان توران دل خوشی نداشتند ...

از راهرو تنگ پله ها بالا رفتیم و تو پشت بام با دختر اندونزیایی و دوست پسرش صحبت کردیم و از ما پرسید که عکس العمل ما بعد از دیدن توران چی بود ظاهرا دوست پسر ایتالیائی خیلی ازدیدن توران شوکه شده بود ولی بعدش باهاش کنار اومده بود و گفت که یه سورپرایز هم فردا صبح خواهید داشت هرچی اصرار کردم گفت صیر کنید خودتون متوجه میشید !! دقایقی بعد توران از پله ها بالا اومد موهاش رو آب و شونه کرده بود و یه سیگار مخصوص هم برای ما آورد من تشکر کردم و گفتم که اهل سیگار نیستم و ایتالیائی سیگار و گرفت و به اتفاق سیگار کشیدند

توران پیشنهاد داد که ما رو تا ایستگاه سر خیابان برسونه و گفت که اول اون دختر وپسر رو میرسونه بعدش میاد دوباره دنبالمون من تشکر کردم و گفتم خودمون پیاده میایم و آدرس رو ازش پرسیدم گفتم که جی پی اس داریم و مشکلی نیست و اون گفت فاصله خونه تا ایستگاه ریگشا 5 دقیقه بیشتر نیست و منتظر ما میمونه ...

اونها 3 نفری با موتور توران رفتند و ما هم قدم زنان رفتیم کوچه های خاکی و پر از حیوانات رو پشت سر گذاشتیم تا اینکه به توران و اون دو نفر ملحق شدیم توران یه ریکشاو هماهنگ کرد و مسیر ایستگاه راه آهن رو هم گفت و ما 4 نفری سوار یه ریکشاو شدیم ... توران صدام زد و به من گفت اگه میشه 50 روپیه بهش بدم من هم سریع 50 روپیه بهش دادم اولش فکر کردم می خواهد کرایه ریکشاو رو بده ولی پول رو تو جیبش گذاشت و رفت ...

من که نصف بدنم بیرون ریکشاو بود و خیلی مواظب بودم که به موتورهای دیگه برنخورم به ایستگاه قطار رسیدیم و همسفرها ی ما کرایه ریکشاو ما رو هم پرداخت کردند (اتفاقی که معمولا کمتر پیش میاد) و از اونها جدا شدیم به سمت ایستگاه قطار رفتیم ...


ایستگاه قطار وارناسی یا همون بنارس


ایستگاه قطار طبق معمول شلوغ و بی نظم به نظر میرسید ولی در گوشه ای از سالن اتاقی وجود داشت که روی شیشه اش عبارت از من بپرسید؟ نقش بسته بود مسئول باجه با حوصله و با اخلاقی خوش ورود ما رو خوش آمد گفت و از روی نقشه جاهای دیدنی وارناسی رو برای ما توضیح داد و محل فروش بلیط به توریست های خارجی رو هم به ما نشون داد خوشبختانه محل فروش بلیط بسیار خلوت بود و فقط یه نفر قبل از ما منتظر بود و بعد از راهی شدن اون نوبت ما رسید و خوشبختانه فقط 2 بلیط برای دهلی نو در کلاس 2A موجود بود اولش فکرمیکردم که کلاس اسلیپر بهتر از 2Aاست ولی بعد متوجه شدم که همه امکانات اسلیپر رو داره به اضافه اینکه کولر و سیستم تهویه هم داره تجربه قبلی که در جیپور داشتیم باعث شد در سریع ترین حالت ممکن بلیط رو خریداری کنیم و فرم ها ی مربوطه رو بطور کامل پر کردم و بلیط خریداری شد قیمت بلیط یکم گرونتر از حالت عادی بود ولی واقعا ارزشش رو داشت چون اگه موفق نمیشدیم به موقع به دهلی برگردیم احتمال از دست رفتن بلیط ماهان ایر هم وجود داشت.

 

بعد از کسب این موفقیت خیالمون راحت شد و احساس سبکبالی میکردیم با یه سایکل ریکشاو به سمت قاط رفتیم که گفته میشد مراسم مذهبی منحصر بفردی هرشب در کنار رود گنگ برگزار میشه ...


اطراف رود گنگ (قاط)


خیابونهای وارناسی خیلی ناهموار و ناجور بود وقتی توی جی پی اس نگاه میکردی خیابونهای بزرگی به نظر میرسید ولی عین واقعیت خیابانهای باریک و نیمه آسفالت بود از نکات جالب این بود که تعداد ماشینهای عبوری بسیار کم بود و بیشتر وسایل نقلیه موتور ریکشاو و سایکل ریکشاو بود و با عبور اونها گردو خاک زیادی در هوا بلند میشد و وجود ماسک برای بینی و دهان ضروری به نظر میرسید در خیابانهای منتهی به رودخونه ازدحام جمعیت بود و در ساعات میانی روز بازهم مردم در میان هم لول می خوردند بعد از اندکی پیاده روی به رودخانه رسیدیم رودخانه بسیار عریضی بود و قایق های زیادی در کنار رودخانه منتظر سوارکردن توریستها بودند و عده ای آدم بیکار هم زیر آفتاب نافذ ظهر آفتاب گرفته بودند کم کم احساس گشنگی کردیم ولی رستوران یا غذا خوری تمیزی و خوبی اون دور بر نبود ما که برای چنین روزهایی پیش بینی لازم رو کرده بودیم با خودمون کنسرو داشتیم از یکی از مغاره های اطراف یه بسته نون و نوشابه خریدیم ولی متاسفانه اطراف رودخونه گنگ اونقدر تمیز نبود که یه گوشه ای بشنیم و بتونیم ناهار بخوریم و تردد گاو و سگ و میمونها وسواس ما رو برای پیداکردن یه جای خوب بیشتر میکرد.


رود مقدس گنگ

خیابانهای وارناسی انگار 100 سال به عقب درزمان سفر کرده بودیم!



تصمیم گرفتیم از جی پی اس عزیز کمک بگیریم و نزدیک ترین پارک رو پیدا کردیم حدود 15 دقیقه پیاده روی به پارک مورد نظر رسیدیم بازهم پیش بینی ما خوب از آب درنیومد و پارک محلی برای تجمع گداها و آدم های ژنده پوش بود  در گوشه ای دیگه ای از پارک چندین خوک اهلی مشغول بازیگوشی بودند و در گوشه دیگه ای سگهای ولگرد توی آشغال ها بدنبال غذا بودند ... چاره ای نبود همون جا نشستیم و بهترین کار این بود که موقع غذا خوردن فقط به کنسرو ها نگاه کنیم و به محیط دور وبر پارک نگاه نکنیم که اشتها ما کور نشه!


پارک زیبا و دلفریب در وارناسی !!

موقع غذا خوردن همش هواسمون بود که نکنه سگ های ولگرد یا همون گدا ها برای خوردن غذاها به ما یورش بیارن البته این فکر خیلی جدی نبود چون یکی از ویژگی مردم هند آروم بودن و قانع بودن اونها هست یه به داشته های خود قانع هستند و حیوانات هم خیلی آرام هستند و سگ ها رفتاری مثل گربه ها دارند ...

خیلی نتونستیم غذا بخوریم و باقیمانده کنسرو رو به یکی از ژنده پوشها تعارف کردم اون با خوشحالی قبول کرد و ما هم به سرعت از اون پارک دل انگیز در رفتیم!! ...

قدم زنان به سمت معابد مشهور وارناسی رفتیم این دو معبد در داخل کوچه های تنگ و باریک قرار داشت راستش اولش احساس امنیت نداشتم چون کوچه ها تنک و باریک بود ولی بعد با دیدن توریست ها ی  خارجی دیگه بالاخص دخترهای اروپایی که گاها تنها هم بودند احساس امنیت بیشتری کردیم و به سمت معبد مشهور وارناسی پیش رفتیم ظاهرا گنبد معروف اون معبد از طلا ساخته شده بود و تدابیر امنیتی شدیدی هم لحاظ شده بود و پلیس های امنیتی در داخل کوچه های منتهی به معبد گشت زنی میکردند و  بردن دوربین و موبایل بداخل کوچه اصلی معبد ممنوع بود و پس از بازدید بدنی اجازه ورود به کوچه اصلی معبد داده میشد مجبور شدیم تک تک بریم بعد از ورود به کوچه اصلی چندین عبادتگاه فرعی هم وجود داشت که اکثرا خلوت بود و فقط معبد اصلی خیلی شلوغ بود روی تابلوی نوشته بود که فقط هندو ها اجازه ورود به معبد رو دارند و از ورود سایرین و توریست ها جلوگیری میکردند من که دو سه روزی بود حموم نرفته بودم و یه ته ریشی هم داشتم سروکله ام هم چرب بود سعی کردم خودم رو جای هندیها جا بزنم و از جلوی نگهبان اول با موفقیت رد شدم ولی نگهبان دوم که یه خانومی بود به من گیر داد و من که قیافه موجهی گرفتم و با زبون بی زبونی اعتراض کردم که مشکل چیه ؟ ظاهرا گند زده بودم و ورود با کفش ممنوع بود و نگهبان فهمیده بود که من هندو نیستم ! و وادار کرد که برگردم و دست از پا دراز تر ازگیت خروجی  خارج شدم ...



خیابانهای باریک و منحصر بفرد در وارناسی

کمتر اثری از ماشین در وارناسی دیده میشد


هوا کم کم داشت تاریک میشد و ترجیح دادیم که با گذر از خیابانهای باریک و تاریک به خونه توران برگردیم ولی توران تاکید کرده بود که میاد دنبالمون و بهتره خودمون تنهایی به خونه برنگردیم بنابراین باهاش تماس گرفتم و موقعیت خودمون رو اعلام کردم اون گفت تا 15 دقیقه دیگه میاد دنبالمون روبروی دانشگاه هنر منتظر موندیم بیاد جالب اینجا بود که ظاهرا دانشگاه هنر بود ولی بقدری بوی تند ادرار میداد که سرگیجه گرفته بودم و اگه سر درش رو به توالت عمومی عوض میکردند جای تعجب نبود و بهتره در موردش بیشتر توضیح ندم !


                                                 جمعی از دانشجویان هنر


15 دقیقه انتظار به 2 ساعت انتظار تبدیل شد ولی بازهم خبری از توران نشد دوباره بهش زنگ زدم گفت توی راه هست و تا 10 دقیقه دیگه میاد ولی بازهم نیومد دوباره زنگ زدم و بهش گفتم نمی خواهیم توی زحمت بیفته و خودمون میاییم گفت تا جلوی ایستگاه بیاییم میاد دنبالمون و بعد از 4 ساعت سرگردانی به ایستگاه مورد نظر رسیدیم هوا کاملا تاریک بود حدود 9 شب بود حسابی خسته و داغون  بودیم ...

با توران تماس گرفتم متاسفانه تلفنش خاموش بود  چندین بار زنگ زدم ولی فایده ای نداشت تنها شانسی که آوردم این بود که قبلا یه آدرس نصفه و نیمه ای  از خونه توران توی دفترچه یادداشت نوشته بودم از دکه کنار جاده آدرس خونه توران رو پرسیدم اون نمی دونست که آدرس کجاست از چند نفر دیگه هم سوال کرد ولی اونها هم درست نمی دونستند راننده ریکشایی که اون دورو برا ها بود گفت 50 روپیه میگره و ما رو اونجا میرسونه در صورتیکه به نظر من کرایه اون مسافت در حد 10روپیه بیشتر نبود بهش گفتم در صورتیکه خونه توران رو پیدا کنه من کرایه اش رو میدم ....

 

راستش خیلی عصبی شده بودم بعد یک روز خسته کننده و چندین ساعت سرگردانی حالا اصلا معلوم نبود بتونیم به خونه برسیم !! دهنم واقعا خشک شده بود .... راننده ریکشاو به هر طرف میرفت به در بسته میخورد و از اهالی منطقه هم می پرسید ولی کسی اون آدرس رو نمی شناخت و آدرس های متفاوتی رو پیشنهاد میدادند من هم با جی پی اس موبایل مسیر حرکت ریکشاو رو چک میکردم شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود کم کم داشتیم به این نتیجه میرسیدیم که قید وسایلمون رو بزنیم و بریم یه هتل پیدا کنیم حدود یک ساعتی با ریکشاو این کوچه اون کوچه رفتیم و راننده هم کاملا نا امیدبه نظر میرسید ولی بخاطر دریافت کرایه اش آخرین تلاشش رو میکرد من ناامیدانه با توران تماس گرفتم در عین ناباوری موبایلش روشن شد و سریع گوشی رو به راننده دادم و اون آدرس دقیق  خونه رو گفت خیلی دور نبود و دقایقی بعد سروکله توران هم پیدا شد خیلی خودم رو کنترل کردم و سعی کردم وانمود کنم که همه چی عادی است اون با خونسردی گفت که موبایلش باطریش تموم شده و اون یادش رفته که ما منتظرش هستیم !!!


ادامه دارد ...


نظرات شما در واقع فیدبک بسیار با اهمیتی برای من می باشد با تشکر