سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

آمستردام هلند - زیبا و دلفریب

 

بعد از پرواز کوتاه در میان ابرهای تیره ، هواپیمای نوروژین ایرلاین  در فرودگاه اسکیپول آمستردام ، به نرمی زمین نشست با توجه به اینکه کوله هامون رو بداخل هواپیما برده بودیم اصلا معطل نشدیم و تجربه کپنهاگ اینجا حسابی بدردمون خورد ... آخرین ای میلی که لیو میزبان 56 ساله آمستردامی فرستاده بود ، آدرس کامل خونه و تلفن اش رو داده بود ...لیو در پروفایلش توی سایت کوچ سورفینگ نوشته بود که معمولا زود می خوابه! ... از اونجائیکه پرواز ما حدود ساعت 9:30 تو آمستردام نشسته بود باید در زودترین زمان ممکن به خونه  میرسیدیم که میزبان رو دچار دردسر نکرده باشیم ...بعد از خروج از فرودگاه به دفتر توریستی در ایستگاه قطار مراجعه کردیم و نقشه و مسیر مترو آمستردام رو پرسیدیم باتوجه به محدودیت وقت فرصت اشتباه کردن نداشتیم و این عامل یک کمی باعث تعجیل در تصمیم گیری و اندکی استرس میشد ... سعی کردم با موبایلم (همراه اول) به لیو اس ام اس بدم و رسیدنم روبهش خبر بدم ولی متاسفانه اس ام دلیور نشد! با توجه به اینکه خرید بلیط مترو فقط با کارت اعتباری میسر بود نتونستیم از دستگاه بلیط بخریم و در صورت خرید از دستگاه حدود 1 یورو می تونستیم ارزون تر بخریم ....بنابراین به باجه بلیط فروشی که صف نسبتا طولانی داشت مراجعه کردیم با 8.40 یورو دو تا بلیط مترو گرفتیم و از متصدی بلیط در مورد آدرس مقصد پرسیدیم و متصدی فروش بلیط با خوشرویی و با حوصله زمان بندی ترن داخل شهری رو چک کرد و با پرینت کردن اون  و مشخص کردن پلت فرم مربوط به مترو مقصد ما رو مشخص کرد قابل ذکر است که با دونستن پلت فرم و زمان رسیدن قطارهای شهری ، براحتی میشه برنامه ریزی و زمانبندی درستی داشت چون معمولا قطارها بدون کوچکترین تاخیری حرکت میکنند.

 

قبل از رسیدن مترو سعی کردم به لیو زنگ بزنم ولی تلفنش هم در دسترس نبود و زمان هم به سرعت میگذشت و استرس من هم بیشتر میشد چون اگه نمی تونستیم ادرس رو پیدا کنیم پیدا کردن هتل توی اونوقت شب (در تابستون که هتل ها نیاز به رزرویشن دارند!) کار آسونی نبود  مخصوصا با کوله پشتی های بزرگ ما و تاریکی هوا ... !!

قطار طبق زمانبندی مشخص وارد ایستگاه شد و ما برای اینکه ریسک نکرده باشیم و زمان رو از دست ندهیم از چندین نفر سوال کردیم که قطار و ایستگاه رو اشتباهی سوار نشیم ... در داخل قطار از چندین نفر سوال کردم زمان به سرعت سپری میشد عقربه های ساعت به نظر سریعتر حرکت میکرد ......  در نیمه های راه با یه جوان سیه چرده آشنا شدم و در مورد آدرس ازش سوال کردم و اون با دیدن آدرس به ما اطمینان داد که آدرس رو میدونه و قبلا خودش در همون منطقه زندگی میکرده .... وقتی فهمید که ما از ایران اومدیم خیلی هیجان زده شد و گفت که قبلا تهران اومده و دربند و درکه هم رفته  !!!

 

برای من هم جالب بود چون قیافه اش نمی خورد که اینکاره باشه !! ولی برخلاف ظاهرش برخورد موقرانه و مودبانه بود اسمش " استانلی وارنلود" بود و مهماندار هواپیمیائی کا ال ام هلند بود هلند بود و دلیل سفرش به ایران هم کارش ....

در ایستگاه مورد نظر به اتفاق پیاده شدیم  ، ساعت حدود 11 شب شده بود و خیلی دیر بود و بارون نم نم  شروع به باریدن کرده بود و من مجبور شدم چترم رو بازکنم که کوله و وسایلمون خیس نشه ... قدم زنان به سمت خیابان منزل لیو رفتیم و صحبت کردیم و از خاطرات ایران برای ما گفت ....

پس از دقایقی پیاده روی مسیر خیابان رو به ما نشون داد و با خوش رویی از ما خداحافظی کرد ... با اندک استرس با چک کردم شماره پلاک خونه به سمت جلو رفتیم و با توجه به تجربه های خوبی که از میزبانهای قبلی اروپائی داشتیم با اعتماد به نفس به سمت آدرس رفتیم و خوشبختانه خونه لو رو پیدا کردیم آپارتمانی که نام اون روی یکی از زنگ ها نوشته بود زنگ در رو با تردید زدم چون ساعت 11:20 شده بود و احتمال خواب بودنش زیاد بود ....

لیو به سرعت درب رو باز کرد و به ما خوش اومد گفت .... نفس راحتی کشیدیم و با آرامش دو چندان از پله های آپارتمان بالا رفتیم انگار تمام خستگی سفرمون از بین رفته بود ...

 


پیرمرد قد بلند و چار شونه ای بود و بسیار علاقه مند به صحبت و کسب اطلاعات در مورد ایران  موضوعات تاریخی و  فرهنگی  ایران ... مطالعات گسترده ای هم داشت و بسیار با تجربه به نظر میرسید

 

 

با اینکه دیر وقت بود ولی با انرژی و با حوصله به حرف های ما گوش میداد و سوالهای کنجکاونه ای می پرسید

 

  با مشخص شدن جای خواب ما که در سالن خونه بود برای فردا صبح هماهنگ کردیم جای خوابش جالب بود یه ننوی بزرگ بود که در گوش تا گوش سالن نصب شده بود و میگفت اون رو به قیمت زیاد از برزیل خریده و یه جای دیگه هم روی کاناپه بود که خیلی بزرگ نبود ولی خوب چاره ای نبود ....

 .... ....

صبح زود ، پس از صرف صبحانه مختصر با لیو برای دیدن دیدنیهای شهر از خونه بیرون اومدیم و از اونجایی که لیو بازنشسته بود و وقتش هم آزاد بود .... از ما در مورد علائق ما پرسید و من گفتم دوست دارم جاهایی رو که اون پیشنهاد میکنه ببینم ... تلفنی با دوست دخترش  هماهنگ کرد و قرارشد یه جایی همدیگر رو ببینیم نفری 2.40 یورو بابت هزینه بلیط مترو پرداخت کردیم  و جالب اینجاست که در همه  میزبانها این مسئله ثابت و شفاف بود و هیچ تعارفی در کار نبود اونها در خانه بسیار مهمانواز بودند و در بیرون از خونه پرداخت همه چیز به صورت شیرینگ یا تقسیم سهم بود و هرکی پول خودش رو باید حساب بکنه مسئله ای که در فرهنگ ما یک کار مودبانه محسوب نمیشه و اگه ما میهمانی داشته باشیم هرگز اجازه نمیدیم که به قولی دست به جیبب بکنه ولی این موضوع در اروپا  کاملا حل شده است و تعارف وجود نداره ....


 

اولین مقصد ما بازدید از خیایانی بود که متشکل از مجسمه های زیادی بود که توسط مجسمه سازانی از سراسر دنیا درست شده بود و اسامی مشهوری همچون سالوادره دالی و هنرمندان بنام دیگری هم دیده میشد ....

مجسمه های متنوع با طراحی های نوین و کلاسیک و در ابعاد مختلف به چشم می خورد ...


 




دوست دختر لیو هم به نیمه های راه به ما ملحق شد ... خانم مسن و شیک و پیک  بود !





به پیشنهاد لیو و موافقت ما مسیرهایی رو برای عبور از مناطق دیدنی آمستردام انتخاب کردیم و کل مسیر رو پیاده و قدم زنان رفتیم جالب و دیدنی بود مسیرهایی رو که لیو انتخاب میکرد دیدنی و متنوع بود و از کنار کانالهایی که به زیبائی به هم وصل شده بودند و قایقها در طول اون عبور و مرور میکردند لیو میگفت که در گذشته این کانالها  برای راحتی در جابجائی آذوقه و مردم نقش بسزائی داشت  ....



عبور از کوچه پس کوچه های آمستردام با در نظر گرفتن اینکه این سفر دومین بازدید من بود ولی این بار رنگ و بوی دیگری داشت چون لیو مسیرهایی رو که انتخاب میکرد جالب و دیدنی بود و اگه ما خودمون می اومدیم به هیچ وجه نمی تونستیم اونجاها رو پیدا کنیم که جاهایی بود که یه جورایی مخفی بود مثلا بعد از گذر از یه درب کوچک که ظاهرش مثل ورودی یه خونه  معمولی بود ولی پس از عبور از یک گذر کوچه مانند به یه محله قدیمی و دیدنی رسیدیم که بانوشتن نمیشه اون رو توصیف کرد ....






از جاهای دیدنی دیگه که می تونم بهش اشاره کنم عبور از خیابان رد لایت آمستردام بود که در سفر قبلی از جمله جاهایی بود که بنا به دلایل واضح از دیدنش محروم شده بودم ولی اینبار با لیو و دوستش به اتفاق از وسط یکی از کوچه های رد لایت گذشتیم البته بیشتر بدلیل حس کنجکاوی خیلی دوست داشتم که این منطقه معروف تو آمستردام رو ببینم  محله در مرکز آمستردام بود در موردش خیلی چیزها شنیده بود ولی خیلی غیرعادی نبود و مردم هم بطور عادی بدون توجه به ویترین هایی که زنان در حال نمایش بودند در حال گذر بودند....

عکسبرداری در خیابانهای رد لایت ممنوع بود البته گفته میشه عمده فعالیت کاسبین این خیابان (زنان روسپی ) بعد از غروب آفتاب هست ولی در روزها بعضی از کاسبین محل فعال بودند (اضافه کاری ) .... از نکات جالب توجه وجود تندیسی از یک زن روسپی  در حاشیه یکی از کوچه های رد لایت قرار داشت

که در لوحی  از کلیه کسانی که در این حرفه زحمت کشیده بودند تشکر و فقدردانی شده بود !!


Red Light




بعد از گذر از کوچه پس کوچه های آمستردام به میدان دام رسیدیم مهمترین میدان شهر که محل تجمع گروههای مختلف بود و در گوشه ای از این میدان هم موزه مدام تسو قرارداشت که مجسمه های از افراد مشهور سیاسی ورزشی و...






ظهر به پیشنهاد لیو برای ناهار به یه رستوران رفتیم ، طبق فرهنگ اروپایی دعوت نمودن برای صرف ناهار به منزله مهمان نمودن افراد نیست و هر کس باید سهمیه خودش رو بپردازه رستورانی که لئو انتخاب کرده بود خیلی با کلاس و مجلل به نظر میرسید و گارسون با تعظیم و بفرمائید ویژه منوی مربوط به ناهار رو تقدیم ما کرد ، من تصمیم گرفتم که مثل خودشون تعارف رو بذارم کنار !! و مثل ایرانیها رودربایستی نکنم !! منو خیلی گرون بود البته برای ما ...

 بعد از دیدن منو گفتم که تمایلی به خوردن ناهار ندارم ! اونها بعد از عدم موافقت من گفتند بهتره ما هم چیزی نخوریم بریم واونها اولش فکر کردند که ما بدلیل ماه رمضان غذا نمی خوریم خانومم هی غرغر میزد و با انتقاد از من میگفت چرا آبروریزی میکنی  !! ولی من با خونسردی گفتم همانطوریکه که اونها بدون تعارف و بدون رودربایستی رفتار میکنن چرا ما باید خجالتی باشیم و واقعیت رو نگیم ! چرا باید نفری 50 یورو بدیم  و ناهاری رو که نمی دونیم چی هست سفارش بدیم !! 100 یورو برای یه ناهار خیلی زیاده ....



 

بیرون رستوران به لیو توضیح دادم که علتش ضعیف بودن ارزش پول ما هست و با احتسایب مبلغ  یورو این ناهار خیلی گرون هست و لیو هم گفت این رستوران برای ما هم رستوران ارزونی نیست و به اتفاق به یک فست فود رفتیم و با کمتر از 5 یورو یه ناهار فست فودی خوردیم .....

پس از گشت و گذاری کامل ساعت 4 به خونه لیو برگشتیم و یه عصرونه به اتفاق و با همکاری همدیگه تهیه کردیم که مخلوطی از میکسچر میوه ها بود و با کمی پسته ایرونی و نوشیدنی استراحت اندکی کردیم ....



 

 

 ادامه دارد