سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

روز آخر در باکو - last day in Baku

روز آخر در باکو      ‌‌Last day in Baku

با توجه به قطعی شدن تصمیم ما برای ترک زودتر باکو ، صبح زود از خواب بیدارشدیم تا با خیال راحت وسایل رو جمع و جور کرده تا برای ساعت 10 صبح منتظر اومدن راننده باشیم.

من هم به سوپرمارکت نزدیک خونه رفتم و نون تازه و شیر و یه سری وسایل برا ی صبحونه تهیه کردم ، خوشبختانه انواع مختلف نون تازه موجود بود و من هم برا ی تنوع  سعی کردم از چند نوع مختلف انتخاب کرده باشم تا مزه همه رو تست کنیم ...

نکته خنده دار این بود که من بجای خریدن شیر ، به اشتباه یه چیزی تو مایه های دوغ خریدم ، البته قابل ذکره که رو پاکتش توضیحات به زبان انگلیسی نبود و من نتونسته بودم متوجه بشم که این دوغه نه شیر !!

قبل از ساعت 10 خانم صاحبخونه هم اومد، خانوم خوش برخوردی بود، بهش گفتیم که امروز داریم برمیگردیم و لازمه تصویه حساب نهایی رو هم انجام بدیم (البته مبلغ 50 مانات بابت هرشب اقامت رو در روز اول پراخت کرده بودیم ) البته  نداشتن زبان مشترک برقراری ارتباط رو یکم مشکل میکرد ...

راس ساعت 10 راننده ماشین زنگ زد و حضور خودش رو پایین پله ها اعلام کرد ... "ودود" راننده مرسدس بنز سبز رنگی بود که با قیافه کاملا جدی منتظر ما بود ، یکم فارسی بلد بود و در اون شرایط همون یکم هم نعمت بزرگی بود ... 

 

بنز" ودود " جدید تر از ماشین "انتقام" بود ، ودود به نظافت ماشینش خیلی اهمیت میداد و در این فرصتی که ما وسایل رو بیاریم ماشینش رو حسابی تمیز کرد ...

هوا به شدت ابری بود و آسمان آماده بارش بود، خلاصه راه افتادیم و سواری بنزسبزرنگ با گذر از خیابانهای باکو از شهر خارج شد شهری که علیرغم دیدگاههای منفی اولیه و مشکلات برقراری ارتباط با مردم کوچه و بازار ، در مجموع خاطرات خوبی رو برای ما بجا گذاشت و از همه مهم تر تجربیاتی که کوشیار و بردیا با همدیگه کسب کرده بودند ما رو خوشحال تر میکرد .

ودود که جوانتر از راننده قبلی بود و ماشینش هم قبراق تربنظر میرسید ما رو به رسیدن به موقع ، در مرز امیدوارتر کرد چون گفته میشد مرز در ساعت 4 یا 5 بعدازظهر بسته میشه و ما باید به موقع به گمرک و مرز میرسیدیم و خوشبختانه همه چیز طبق برنامه پیش بینی شده انجام شد.

در نیمه های راه بارون شروع به باریدن کرد و ما رو از تصمیم ترک زودتر باکو خوشحالتر کرد چون بارش بارون شرایط ما رو ما برای گردش در یه روز بارونی با بچه ها سخت تر میکرد.

با توجه به اینکه میدونستیم موقع برگشت شاید نتونیم غذاخوری مناسبی پیدا کنیم قبلا یه غذایی رو آماده کرده بودیم و تو ماشین بدون نیاز به توقف در غذاخوردی بین راه ، نوش جان کردیم !

هرچه به سمت ایران نزدیکتر میشیدیم شدت بارون بیشتر میشد ... 

 

 

 

 

حدود ساعت 2و نیم به آستارای آذربایجان رسیدیم و" ودود" ما رو تا دم مرز رسوند طبق توافق اولیه 60 مانات کرایه ماشین رو پرداخت کردیم و به سمت مرز رفتیم خوشبختانه مرز خلوت بود و مامورین رشوه گیر هم به همون تناسب کمتر!

در ورودی  مرز ، اولین مامور از ما درخواست 10 مانات کرد و ما هم بدون چک و چونه پرداخت کردیم ولی بابای کوشیار که مانات هاش رو تموم کرده بود و مانات نداشت با مامور شروع کرد به چونه زدن اونهم یک کم بهش گیر داد و الکی چمدون و وسایلش رو بهم ریخت و شروع به بازرسی کرد ولی بعد از پرداخت معادل اون پول به دلار به سرعت قضایا حل و فصل شد...

پس از بیرون آمدن از سالن ترانزیت و  برای گذر از مرز لازم بود که از روی رودخونه آستاراچای رد بشیم ، همانطوریکه قبلا هم توضیح داده بودم پل وسط رودخونه دقیقا به دو قسمت تقسیم شده و دروازه ای بین پل وجود داره که غروب با بسته شدن اون مرز هم بسته میشد، فاصله خروجی سالن تا نیمه های پل رو با سرعت بیشتری طی کردیم تا نکنه مامورها پشیمون بشن و برای گرفتن عوارض شخصی ! دوباره گیر بدهند .. خلاصه  پس از گذر از دروازه در منطقه ایران منتظر اومدن خانواده کوشیار شدیم ...

رودخونه آستاراچای در اثر بارش بارون صبح به شدت خروشان بود و بوی سیل میداد !! ( در موقع برگشت متوجه شدیم که در تالش راه بعلت طغیان رودخونه ساعاتی بسته بود و تردد به سختی انجام میشد)


دقایقی که منتظر اومدن همراهان بودیم در کنار رودخونه وحشی آستاراچای که بیرحمانه به سمت دریای خزر درجریان بود تابلو خوش آمدی گویی در سمت ایرانی رودخونه ، توجه ما رو به خودش جلب کرد که ورود مهمان رو به چند زبان نوشته بود که غلط املایی wellcome (خوش آمدید ) به شکل ناشیانه ای اصلاح شده بود ! (بازم شکرش باقی که متوجه شده بودند وگرنه ....)

با ملحق شدن خانواده کوشیار باید از مرز خروجی ایران عبور میکردیم که خوشبختانه خیلی خلوت بود و فقط نکته مهم این بود که دستگاه کنترل ساک و چمدان خراب بود و یه مامور باید به یکی یکی  داخل ساکها رو بازبینی میکرد که اگه اون ازدحام روز اول اینجا بود حالا حالا سرگردان این بازرسی لب مرز بودیم !!

 خلاصه این سفر هم به پایان رسید ، و خاطرات خوب و شیرینی برامون بجا گذاشت ، شاید سالها بعد بردیا و کوشیار با دیدن عکسها و  مرور اون خاطرات، از ما هم یاد کنند...


بزودی با خاطرات سفری کوتاه  در آستانه سال  2013 که  با موهبت دوستان کوچ سرفینگی انجام شد در خدمت شما خواهیم بود....