آستارای آذربایجان خیلی کوچک تر از آستارا ایران به نظر میرسید و وجود ماشین های قدیمی لادا و خونه هایی با سقف های آجری قرمز رنگ ، توجه ما رو به خودش جلب میکرد . بعد از خروج از آستارا ،جاده های بین شهری بسیار باریک و پیچ در پیچ بود و راننده سواری بنز ما هم با سرعت زیاد از کنار تعدادی اتوبوس های ایرانی هم گذر کرد ، انتقام که فقط چند کلمه فارسی بلد بود و هیچی انگلیسی متوجه نمیشد با من حرف میزد و از صحبت هاش فهمیدیم یه پلیس بازنشسته هست .تمام جاده آستارا باکو رو مثل کف دستش میشناخت و سبقت های بی مهابای اون در جاده های باریک نشون از شناخت منطقه داشت ، جالب اینکه محل های استقرار پلیس های سخت گیر رو هم میدونست و در جاهای لازم بسیار آرام و با حوصله رانندگی میکرد.
هرچه از آستارا دور میشدیم آب و هوای معتدل و شرجی و طبیعت سرسبز کناره ، جای خودش رو به هوای خشک تر و طبیعت متفاوت تری میداد، در طرفین جاده درخت ها رو با نظم خاصی کاشته بودند که پوشش رنگ آمیزی شده درختهای کنار جاده توجه ما رو به خودش جلب کرد البته بعدها متوجه شدیم که جهت مبارزه با آفت ، رو تنه درخت ها رو به مواد سفید رنگی آغشته و رنگ آمیزی کرده بودند.
بزرگترین شهر تا قبل از باکو شهر لنکران بود که ما از کمربندی اون عبور کردیم بعد از لنکران از شهرهای کوچکتری همچون جلیل آباد ، بیله سوار ، سالیان هم گذشتیم
لنکران
بعد از سالیان جاده به اتوبان تبدیل شد و ترکیب ماشینهای گذری ، بیشتر لادای قدیمی بود ،هرچه به باکو نزدیک تر میشدیم وجود ماشینهای شورلت، کیا و هیوندا زیادتر میشد ولی بیشترین برند موجود همان بنز بود ، تعداد ماشین های بنز بقدری زیاد بود که برای ما جالب بود به نظر خرید بنز برای اونها مثل خرید پراید برای ما بود!
اتوبان باکو
"انتقام " هم که به نظرمیرسید دنبال خرید با قیمت مناسبه ! بین راه برای خرید گوجه و محصولات کشاورزی چندین بار توقف کرد ...
راننده بنز در حال خرید!
مزارع متعدد گوجه ، پنبه و باغهای میوه های مختلف و انگور و انار هم در دو طرف جاده به وفور دیده میشد ،راننده ما بجای توقف در یه چایخانه یا رستوران بین راهی ، در یه بازار فروش میوه توقف کرد و بازهم کلی میوه خرید !
باغ انار
بعد از 20 دقیقه توقف دوباره به سمت باکو حرکت کردیم "انتقام" که با کمین گاه های پلیس راه به خوبی آشنا بود هرجا که لازم بود به بردیا یا کوشیار که در صندلی جلو نشسته بودند علامت میداد و اونها خودشون رو از دید پلیس پنهان میکردند و اینکار برای بچه ها بازی جالبی شده بود و از اینکار کلی لذت بردند.
وجود دریای خزر در قسمتهایی از مسیر، ما رو به یاد جاده کناره خودمون مینداخت ولی در مناطق نزدیک باکو، پوشش گیاهی تغییرات محسوسی داشت و سرسبزی مناطق شمالی ایران رو نداشت ...
حدود ساعت 4 عصر به باکو رسیدیم دورنمای زیبای باکو که در مجاورت تپه ای کنار دریا واقع شده بود از دور دست پیدا بود ، حضور پلیس در خیابانهای باکو کاملا مشخص بود و خیابانهای باکو در نگاه اول تمیز و زیبا به نظر میرسید خیابانهای عریضی که ماشینها با ترافیک نسبی در حال تردد بودند جی پی اس گلکسی اس 2 من هم مسیر راه رو به ما نشون میداد و "انتقام "با گذر از خیابان ساحلی و چندین خیابان دیگه در کنار پارک صمد ورغون توقف کرد ، جائیکه که هماهنگ کرده بود در طبقه چهارم یک آپارتمان قدیمی بود که یادآور دوران جنگ سرد بود . راه پله و ورودی اون قدیمی و ناجور بود ولی پس از ورود به آپارتمان ، داخلش واقعا دور از انتظار بود آپارتمان شیک دو خوابه ای که با امکانات کامل از جمله آشپزخانه ، سالن پذیرایی و بالکنی که مشرف به پارک زیبای صمد ورغون و ساختمان اداری راه آهن باکو بود ، بطور کامل انتظارات ما رو برآورده میکرد و تنها مشکل آپارتمان طبقه چهارم بودن آن و عدم وجود آسانسور و اینترنت بود ولی با توجه به موقعیت مکانی و وجود سوپر مارکت ، مراکزاکسچنج پول ، فروشگاه دنور کباب و سایر خوراکیها و میوه فروشی در نزدیکی اون .... بسیار مناسب به نظر میرسید. ابتدا شبی 60 مانات پیشنهاد داد و با کمی چونه با شبی 55 مانات اکی کردیم.
نمایی از پارک صمد ورغون از بالکن اپارتمان محل اقامت ما
ساختمان اداری راه آهن باکو (دمیر یولی)
نمای پشت آپارتمان
راهرو قدیمی آپارتمان که نمای زشتی داشت!
بعد از استقرار اولین کار ، خرید سیم کارت بود که به قیمت 5 مانات که با ارائه کپی پاسپورت رجیستر کردیم ، با 2 مانات هم شارژش کردیم . البته به قول اونها 2 مانات کنتور خریدیم ! (البته قبل از اومدن شنیده بودم که در باکو به ایرانیها سیم کارت نمی فروشند و برخورد خوبی ندارند که البته این قضیه صحت نداشت! )
خوشبختانه فروشنده خوش برخورد سیم کارت ، انگلیسی بلد بود و تونستیم اطلاعات خوبی ازش کسب کنیم و بعد از نصب سیم کارت به دوستان کوچ سرفینگی نارمینا ، لیلا و ایمانول پیامک فرستادم و رسیدنمون رو بهشون اطلاع دادم تا بتونیم در روز مناسبی باهاشون ملاقات داشته باشیم.
در نزدیکی محل اقامت ما مراکز متعدد تبدیل ارز هم وجود داشت، ارزش مانات در زمان مسافرت ما (شهریور 1391) معادل 2800 تومان بود که تقزیبا ارزشی معادل با یورو داشت ! و پول خرد مانات کوپک qepik گفته میشد.
در اون نزدیکی ها یه کافی نت پیدا کردیم که برای حدود نیم ساعت استفاده از اینترنت 20 کوپک پرداخت کردیم که بسیار ارزون بود.
پس از چک کردن ایمیل به آپارتمان برگشتیم بردیا به نظر در حال مریض شدن بود و این شروع خوبی برای سفر نبود! ولی با تدابیر لازم و دادن داروهایی که با خودمون از ایران آورده بودیم سعی کردیم از گسترش بیماریش جلوگیری کنیم و در مسیر برگشت یک کیلو سیب زمینی و پیاز و سوپ آماده ای رو که خریده بودیم آماده کردیم تا به بهبودی بردیا کمک کنه ...
خوشبختانه تلویزیون باکو یه کانال مخصوص کارتون داشت (فکرکنم همان کارتون نتورک CN به زبان روسی بود) که بردیا و کوشیار رو به خودش مشغول کرد...
در شب و از بالکن خونه ، نمای برج های 3 قلو باکو که به برجهای شعله هم معروف هستند واقعا دیدنی بود...
پارک صمد ورغون در شب
ادامه دارد .... خوشحال میشیم که نظرات و تجربیات خودتون رو در قسمت نظرات به اشتراک بذارید ...
سلام
می خوام بهترین سایت کسب در امد رو به بهتون معرفی کنم
امید وارم ازش کسب در امد کنید
این سایت یکی از بهترین سایت های در امد با مانگاری و پرداخت و کاربر زیادی هست که همه با هم دارن اونجا کسب در امد میکنند
من این سایت رو به شما هم معرفی می کنم
http://www.teobux.com/index.php?r=jrjJ39PDxaOVmpI
شما انقدر قشتگ مینویسی که ادم هوس میکنه بره باکو همین فردا .این جمهوریهای اسیایی سابق روسیه برای من همیشه یاداور ایران قدیمه. ادم رو میبره به ۳۰۰-۴۰۰ سال قبل . موفق باشی
سلام جناب عباس آقا.... راستش باکو رو باید با خودش مقایسه کرد ما چون سطح انتظارات ما بالا نبود از شرایط موجود لذت بردیم ... البته اگه الان برید باکو ، ظاهرش شما رو اندکی یاد کشورهای اروپایی هم میندازه البته فقط خود باکو ، چون اختلافش با سایر شهرهای مسیر زیاد بود ...
سایت بسیار عالی داری حتما در دومین جشنواره سفرنامه نویسی ناصر خسرو شرکتش بده پارسال خانم سمیرا منفرد با بیا تا برویم اول شدند.هدف اشاعه صحیح فرهنگ گردشگری و سفرنامه نویسیست.چگونه میتوانم با تو در کوچ سرفینگ کانک بشم .با نهایت احترام
سلام علیرضای عزیز .... اگه وقت اجازه بده از پیشنهادتون با نهایت خوشحالی استقبال میکنم .... مرسی از بازدیدتون
سلام و درود
خوشحالیم که موتور نوشتنت راه افتاده! هرچند هنوز رو دور کند هست!
راستی چقدر با هتل آبشرون و آذربایجان فاصله داشتید؟
موفق باشی
سلام به شما دوستای عزیز ... راستش موقعیت هتل هایی که گفتید رو نمیدونم ولی میدان و پارک صمد ورغون ، موقعیتش خوب بود و در نزدیکی ایستگاه راه آهن و مترو 28 مای بود و فاصله اش به خیابان ساحیل و دریا خیلی کم بود ...
جالب بود. برام سئواله که آیا در بین شما کسی به زبان ترکی مسلط بود؟ چون گویا اون طوری کمی مهربانانه تر برخورد می کنن. در مورد برخورد بهتر فروشندگان و پلیس شنیدم که بعد از یورو ویژن کلا یه مقدار رفتارشون بهتر شده.
نه متاسفانه ...دونستن زبان آذری واقعا یه موهبت و مزیت بزرگه ... چون اگه دوستای کوچ سرفر انگلیسی زبان نبودند مشکلاتمون بیشتر بود ... رفتار پلیس در داخل باکو با پلیس های مرزی خیلی خیلی متفاوت بود جزئیاتش رو در پست های بعدی خواهم گفت ... آره راست میگید یوروویژن کلا اثرات مثبتی برای رفتارهای بین المللی اونها داشت ...
سلام. خدا قوت،شما هم موفق باشید.
به امید آینده ای بهتر برای ایران عزیزمان
با تشکر از بازدید شما ....
سلام و تشکر اطلاعات خوبی را در اختیارما قرار می دهید.در واقع این سفر شما یادآور سفر ارمنستان ما بود دلیل نامناسب بودن راهروها و راه پله ها آنست که مالکیت متعلق به دولت است و متاسفانه رسیدگی نمیشود آنان زمان زیادی نیست که درحال گذر از سیستم کمونیزم هستند اما به زودی موفق خواهند شد.
سلام آره درست میفرمائید ... سفر به ارمنستان هم از گزینه های ما هست ولی هنوز فرصت نشده بریم ... راستی اونجا شما هم درآپارتمانهای اجاره ای اقامت کردید یا هتل رفتید ؟
مرسی
بیشتر اهالی لنکران و آستارا و بیله سوار تالشی هستند و زبانشون به فارسی نزدیکه. می تونستید از اونها راهنمایی بگیرید.
راستش ما در آستارا و لنکران و بیله سوار توقف نداشتیم و فقط ازشون گذر کردیم ...
سلام , خیلی زیبا نوشته بودید و کلی از خاطراتم در باکو زنده شد. من هم دقیقا در همان ساختمانی که شما رفته بودید بودم. دقیقا اداره راه آهن پارک و برج های شعله و برج تلویزیون را از بالکن می دیدم. داخل اتاق خواب هم یک پیانو هم بود. من روز فینال یوروویژن اونجا بودم. منم در CS عضو هستم, ولی چون با عجله رفتم نتوانستم هماهنگ کنم. همانطور که شما گفتید رفتار پلیس بسیار مناسب بود برعکس بعضی از پلیس های مرزی بیله سوار که از هر مسافر مقداری پول غیر قانونی می گرفتند. در باکو در همان مجتمع ساختمانی برای رفتن به آپارتمانم , اشتباها از یک راه پله یی وارد شدم که به آپارتمانهای دیگر میرفت. طبقه سوم بودم احساس کردم در ورودی آپارتمان فرق می کند, داشتم فکر می کردم که پس آپارتمان من کدوم بود؟ که یک نفر با لباس پلیس از پله ها داشت می آمد بالا.پلیس جوان ساکن اونجا بود, داشت می رفت به منزلش. منم با دیدن پلیس حول کردم سریع آمدم برم پایین که چشمش به نگاه مضطرب من افتاد و با تحکم گفت. "دور دور" (یعنی واستا). بعد پرسید اینجا چکار داشتی؟ منم به ترکی یکم ضعیفم گفتم: اشتباهی آمدم. یا طبقه رو اشتباه آمدم یا آپارتمانو. (اونا به طبقه میگن اِتاژ مثل فرانسوی ها. برای دبیرستان هم فرانسوی اون یعنی "لیسه" را بکار می برند.) بعد با عصبانیت گفت: از کجا اومدی؟ اینجا چکار داری؟ خلاصه گفت مدارکت را نشون بده و کیفم را هم گشت. البته مدارکم همرهم نبود. داخل کیفم دوربین عکاسی بود با یک نقشه کوچک و یک دفتردچه یاداشت . وقتی فهمید راست می گم و فقط آپارتمانو اشتباه اومدم با لحن مهربان و دلجویانه ای گفت: برو پایین پیدا می کنی این آپارتمان ها خیلی به هم شبیهن. پلیس حتی اگر در خیابان عکاسی هم کنید کاری با شما ندارد. و حس امنیت حتی در نیمه شب هم بالابود , طوری که ساعت حدود دو شب نیز احساس نا امنی وجود نداشت.
سلام حامد عزیز ... خاطره جالبی رو تعریف کردی ... من هم کلا از این سفرم راضی بودم و فقط به نمره منفی بزرگ برای مامورین مرزی در نظر میگیرم...
از اینکه برما منت گذاشتی و از وبلاگ ما بازدید کردی ممنون ...
خیلی خوش اومدی