صبح روز 26 جولای با ماشین ماقیان عازم اوسنابورک شدیم دربین راه با گذر از اتوبانهای شلوغ که مزارع مختلف گندم ، ذرت و .... در اطراف توجه هر ببیننده ای رو به خودش جلب میکرد به سمت اوسنابروک رفتیم .... جالب بود در اتوبانهای آلمان در خیلی از جاها محدودیت سرعت وجود نداشت و در لاین سرعت ماشینهای آخرین سیستم بالاخص بنز و آ او دی و بی ام و با سرعتی بیش از 200 کیلومتر از کنار ماشین ما عبور میکردند و در جاهایی محدودیت سرعت را با علائمی مشخص نموده بودند و اکثر ماشین های عبوری این محدودیت رو رعایت میکردند.....
بابای ماقیان با اینکه بسیار مسن بود ولی بسیار جوانتر از سن فیزیکی اش نشون میداد اون دکتری روانشناسی رو از استرالیا گرفته بود ولی الان بازنشسته شده بود و مدرس یوگا در شهر کوچک مله بود و خیلی نسبت به ایران کنجکاو بود و با توضیحاتی که ماقیان در مورد سفرش در ایران بهش داده بود آمادگی ذهنی در مورد ایران داشت و با کنجکاوی خاصی سوالات خودش رو مطرح میکرد...... پس از حدود 2 ساعت رانندگی به شهر اوسنابروک رسیدیم
این شهر در ایالت لاور ساکسونی Lower Saxony در بین شهرهای مونستر و برمن قرار دارد و بعد از شهرهای هانور و براونشوابگ سومین شهر بزرگ این ایالت است. جمعیت این شهر طبق آمار سال ۲۰۰۸ برابر با ۱۶۳۲۸۶ نفر است.
پس از رسیدن به اوسنابروک ، پروفسور برهمر ( بابای ماقیان) بدلیل اینکه برای کلاس یوگا و تدریس باید به مله میرفت از ما خداحافظی کرد و با قطار به مله برگشت ، مابه اتفاق ماقیان برای بازدید از قسمت های تاریخی عازم شهر شدیم .
منطقه جالبی بود، و شهر قدیمی اوسنابروک رو دست نخورده باقی گذاشته بودند و خیابانهای سنگفرش شده که ماشینها اجازه تردد نداشتند و معماری خاص خونه ها و کافی شاپ ها و کتابخانه قدیمی شهر و سیتی هال و 2 کلیسای بزرگ و قدیمی از دیگر جاذبه های شهر اوسنابروک بود به گفته ماقیان پیمان اتحاد آلمان بین شاهزاده ها و فرمانده های قدیمی آلمان در این شهر به امضاء رسید واین شهر نقطه تاریخی بسیار مهمی در روند ایجاد آلمان متحد بود.
در مورد تفاوت بین کلیسای کاتولیک و پروتسان چیرهای جالبی یاد گرفتم ، از تفاوت های قابل ذکر که میشه به اون اشاره کرد :
معمولا در کلیسای کاتولیک از شمع با نور قرمز استفاده می شود و در این کلیسا اتاقی تعبیه شده که افراد در اون با حضور کشیش به گناهان خود اعتراف میکنند ودر کلیسای کاتولیک مجسمه بزرگ مسیح و مریم مقدس از چیزهای مهم محسوب می شود و مسیحیان کاتولیک در موقع دعا کردن دستهای خود رو به طرفین سینه حرکت میدهند و در واقع از مسیح ، مریم و روح مقدس طلب یاری می طلبند ولی در کلیسای پروتستان معمولا این موارد دیده نمی شود و کشیش های پروتستان اجازه ازدواج دارند ولی همتایان کاتولیک از این موهبت محروم هستند !
بعد از بازدید از مناطق قدیمی و تاریخی شهر و معماری ویژه شهر به سمت قلعه اوسنابروک رفتیم Osnabrück Castle که در حال حاضر دانشگاه این شهر می باشد که ساختمان و محوطه دیدنی داشت.
بعد از اندکی استراحت در پارک راهی مله شدیدیم قابل ذکر است که 2 زن و یک مرد که ظاهرا مست بودند با صدای بلند فریاد می زدند و با ظاهر ژنده ای که داشتند نشان میدادند که از طبقه ضعیف جامعه هستند و مردم بدون توجه به حضور آنها کاملا بی تفاوت نشان میدادند و این صحنه یکی از معدود موارد ضعف اجتماعی بود که در آلمان دیدم ....
غروب به مله رسیدیم خونه ماقیان در حاشیه شهر کوچک مله بود و خونه ای زیبا و منظره ای چشم نواز .....
خانه آرام و زیبای خانواده برهمر در شهر Melle
واقعا محبت و گرمی برخورد این خانواده باورکردنی نبود .... پدر ماقیان با مهربانی و با محبت برای ما شام آماده کرده بود شامی که کاملا گیاهی بود و بدون استفاده از گوشت آماده شده بود چون ماقیان و باباش وجیترین بودند ....
مامان ماقیان متاسفانه در مسافرت هند بود و ما نتونستیم از نزدیک ملاقاتش کنیم ولی خودش از هند تماس گرفت و به ما خوش آمد گفت و تلفنی ازش قول گرفتم که حتما به ایران بیان ....
پروفسور برهمر از خاطرات زمان جنگ جهانی دوم برامون گفت که کودک بود و همه چیز در کمبود و شرایط جنگی بود و معتقد بود که ما نباید تو زندگی اسراف کنیم و غذا به اندازه کافی آماده کنیم و اگه غذایی اضافه میاد نباید دور ریخته بشه .... من هم در مورد فرهنگ ایرانی و اهمیت و برکت بودن غذا توضیحاتی دادم و کلا مکالمه جالبی بود .....
صبح روز 27 جولای قرار شد که از مناظر طبیعی اطراف مله و بازار مله بازدید بکنیم ... شهر کوچک بود و قدم زنان به سمت مرکز شهر رفتیم و از شانس ما بازار هفتگی مله امروز برقرار بود و در واقع مارکت همان بازار دستفروشان خودمون است ، بازار ماهی و گل و میوه و... چیزهایی مثل این ...
بازار هفتگی یا همون مارکت شهر مله
به دفتر توریستی شهر مراجعه کردیم ، شهر کوچکی مثل مله هم دفتر توریست داشت که کاتولگ های فراوانی در مورد نقاط دیدنی این شهر و شهرهای دیگر آلمان به وفور موجود بود که هم به زبان آلمانی بود و هم به زبان انگلیسی .... یکی از مراجعه کنندگان که خانم مسن آلمانی بود و خیلی کنجکاو به نظر میرسید و به آلمانی از ماقیان در مورد ما سوال کرد چون انگلیسی بلد نبود.... بعد از اینکه فهمید ما مسافرهای ایرانی هستیم خیلی هیجان زده شد و ما رو در آغوش گرفت و نمی تونست خوشحالی خودش رو پنهان بکنه ..... از سیاست و وضعیت ایران و... سوال میکرد و با دیدن واکنش خوب ما هیجان زده تر میشد چند تا عکس یادگاری با ما و پرسنل دیگه دفتر گرفت و آدرس تنها ایرانی که توی این شهر کوچک زندگی میکرد رو به ما داد و گفت اونها خانواده خوبی هستند و یه فروشگاه فست فود دارند که اون مشتری اونها هست ....
خلاصه با زحمت تونستیم ازش خداحافظی کنیم!! چون سوالاتش بی پایان بود و وقت ما محدود
.... پس از بازدید بازار به سمت پارک مله و مدرسه ابتدائی و دبیرستان ماقیان رفتیم که خاطرات نوستالژیکی رو براش زنده میکرد خودش هم چند سالی بود اونورها نرفته بود .....
دبیرستان --یا همون ژیمینازیوم شهر مله
پس از دیدن پارک و استخر طبیعی و مناطق زیبای دیگه به سمت خونه رفتیم در مسیر به منطقه رسیدیم که نهال های کوچک و بزرگی بطور منظم کاشته شده بود و جلوی هر نهال و درخت یک تابلو با ذکر تاریخ و نام 2 نفر توجه ما رو به خودش جلب کرد ...در موردش پرسیدم توضیح این بود که در این شهر به همت و ابتکار سیتی هال یا همون شهرداری هر زوج جوانی که ازدواج میکنند یه درخت به اسم خودشون میکارند و بعنوان یادگار در سالهای بعدی جنگل بزرگی ایجاد خواهدشد....
از نکات دیگه که باید بگم اینه که در روی سقف بعضی از خونه ها ، تجهیزات و صفحه های نوری نصب شده بود که ساکنین خونه ها برای استفاده از انرژی خورشیدی خریداری کرده بودند و علاوه بر تامین برق روزمره مقادیر تولیدی مازاد رو به دولت میفروختند و برای خودشان درآمد زایی درست کرده بودند......
این یه خرس اهلی نیست !!! این یه سگ گروه امداد و نجاته !!
بعد از کمی استراحت در غروب به سمت قلعه تاریخی مله در ارتفاعات اطراف شهر رفتیم و منطقه محافظت شده ای که حیوانات در آن زندگی میکردند، در مدخل ورودی به دسته ای از گراز برخوردیم که بدون ترس از ما مشغول چرا بودند ....
مسیر و نقشه راه کاملا مشخص بود و مسیرهای رسیدن به قلعه کاملا مشخص بود
هوا کاملا ناپایدار و غیر قابل پیش بینی بود قبل از صعود هوا آفتابی و گرم بود و در بین راه هوا ابری شده و وقتی که به قلعه رسیدیم بارون شروع به باریدن نمود... قلعه در واقع منزل مسکونی یکی از حکمرانان قدیمی ماه بود 3 طبقه بود و در بام اون می تونستی مناظر زیبایی از اطراف رو به راحتی از 4 طرف ببینی .......
بعد از برگشت از کوه ، سورپرایز میزبان برای ما ، اجرای کنسرت اختصاصی ویولن و گیتار بود ...دو تا از دوستاش رو برای اجرای این کنسرت به خونه ماقیان دعوت کرده بودند و لحظات به یاد ماندنی و منحصر بفردی بود.... بعد از اجرای برنامه با لپ تاپ قطعاتی از اجرای تکنوازی و قطعاتی از کنسرت استاد یاحقی رو براشون پخش کردم و خیلی کیف کردند و همه قطعات رو براشون کپی کردم ( چون ما که کپی رایت نداریم !!!) ....
غروب برای خرید به مرکز خرید مله رفتیم در موقع برگشت یه سری پیش خانواده ایرانی که آدرسش رو اون خانم مسن آلمانی به ما داده بود زدیم ، ظاهرا قبل از رسیدن ما به فست فود ، خبر رسیدن ما زودتر ارسیده بود و آقای طیوری و خانومش با خوشرویی از اومدن ما استقبال کردند و گفتند که زودتر از اینها منتظر ما بودند .... از ما برای رفتن به خونشون دعوت کردن ، و ما هم با اندکی تعارف ، قبول کردیم که بعد از شام جهت شب نشینی مزاحمشون بشیم ... چون به گفته خودشون تعارف در آلمان معنی نداره ....
شب به اتفاق ماقیان به خونشون رفتیم و از خاطرات خوب ایران گفتند و گفتیم و عکس های زیادی از ایران رو که توی لپ تاپم بود بهشون نشون دادم و کلی از دیدن عکسها و یادآوری خاطرات گذشته خوشحال شدند و ما هم از دیدن یه ایرانی موفق در این شهر کوچک و دور آفتاده آلمان واقعا خوشحال شدیم .....
همانطوریکه گفتم بابای ماقیان استاد و مدرس یوگا بود ، روشهایی از یوگا رو جهت افزایش توان روحی و فیزیکی به ما آموزش داد ....
28 جولای روز خداحافظی از خانواده برهمر و ماقیان فرارسید خاطرات خوبی که تمام پیش فرض در مورد سرد بودن روابط مردم آلمان و برخورد غیر صمیمی اونها رو که همیشه تبلیغ میشد برایمان رو از بین برد....
ماقیان با حوصله فراوان از اینترنت ، ساعات حرکت قطار های محلی رو بررسی کرد و مناسبترین ساعات حرکت و با کمترین هزینه رو به ما پیشنهاد داد ، چون قطارهای محلی سرعت کمتری دارند(حدود 120 کیلومتر) ولی باید در ایستگاههای مختلف و در پلت فرم های متفاوت قطار رو عوض کنی ، ولی قطار های سریع بین شهری با سرعت حدود 180 کیلومتر در ساعت زودتر و با توقف کمتری به مقصد میرسی ...ولی ما همان قطار های محلی رو انتخاب کردیم و باهزینه حدود 12.5 یورو بلیط به هامبورگ رو خریداری کردیم ...
لطفا نظرتون رو برام بنویسید چون می تونم نقاط ضعف نوشته ها رو بهتر بفهمم برام نظرات شما خیلی مهمه..... متشکر
سلام از طریق وبلاگ حسین با وبلاگتون آشنا شدم .
سبک نوشتن و عکساتون رو دوست دارم!
منتظر مطالب جدیدی از شما هستم !
موفق باشید
مرسی از اظهار لطف شما .... وبلاگ حسین من رو تشویق کرد که از تجربیات خودم بنویسم .... امیدوارم بتونم چیزهای مفیدی بنویسم
سلام
بسیار عالی
سبک نوشتنتون خوب هست هرچی بیشتر بنویسید به سبک شخصی خودتون نزدیکتر میشید
عکسهاهم خوبه بیشتر باشه بهتره
نکته مهم تو نوشتن سفرنامه اینه که آیا از اول سفر قصد نوشتن داشتی یا بعدا تصمیم به نوشتن گرفتی به این دلیل که هرکدوم سبک خودشو به دنبال میاره
درهرحال به هرصورتیکه این کار انجام بشه عالیه اشتراک تجربیات و احساسات بادیگران هم حس خوبی به دیگران میده و هم به خودشخص! باید به همین طریق فرهنگ سازی بشه همانطور که نوشته های حسین عزیز مشوق شما بوده نوشته های شما هم میتونه مشوق دیگران باشه ! مشتری شما هم شدیم از این به بعد !
سلام حمیدرضای عزیز... از اینکه حوصله کردی و نظرت رو برام نوشتی خیلی متشکرم .... از راهنمایی شما استفاده میکنم ... موفق باشید
سلام و عرض ادب. ممنون از وبلاگ و نوشته های زیباتون. من اگه خدای بزرگ بخواد میخواهیم واسه ادامه تحصیل همراه با خانمم به دانشگاه شهر Osnabrück بریم.ممنون میشم اگه لطف کنین بگین؛ این شهر و امکانتش رو در چه وضعی دیدید؛ شهر کوچکیه؟ جمعیتش؟دانشگاش رو هم تو گفته هاتون گفتیه بودین که دیده بودید. دوست آلمانیه شما از سطح اون دانشگاه به شما چیزی نگفتن.ممنون میشم اگه بنده رو راهنمایی کنین.خدا خیرتان بدهد.
سلام مهدی عزیز ...راستش توقف ما در اسنابورک کمتر از یک روز بود و در این مدت کوتاه فقط بازدید ازچند نقطه تاریخی شهر بسنده کردیم... شهرش شهر کوچک ، تمیز و بسیار منظمی بود آرامش بسیار خوبی داشت
چیزی که توجه من جلب کرد تعداد بسیار زیاد چراغ راهنمایی که علیرغم خلوت بودن شهر همه خود رو ملزم به رعایت اون میدونستند... در مورد دانشگاه ، عکس ساختمان تاریخی که با نمای زرد در همین متن مشخص هست مربوط به اونجا هست ولی در روزیکه ما از اونجا بازدید کردیم بسیار خلوت و دانشجویی ندیدیم ... متاسفانه اطلاعاتی در مورد رنکینگ و کیفیت دانشگاه مذکور ندارم موفق باشید
سلام
من وهمسرم 60سال داریم زبان در حد مکالمات بسیار ساده انگلیسی فقط من بلد هستم ادم های زبلی نیستم چند کشور اسیایی با تور رفتیم
سال اینده قصد داریم بدون تور برویم اروپا نظر چند نفر از دوستان را پرسیده ام ممنون می شوم شما هم نظر بدهید
باسپاس بیکران
سلام سن شناسنامه ای اصلا مهم نیست ... گردشگرهای اروپایی زیادی رو ملاقات کردیم که بدون توجه به سن و سالشون براحتی سفر میکنند ... برای سفر بدون تور نیاز به اندکی انرژی بیشتر هست ...باید اولش مقصدهاتون رو مورد مطالعه قرار بدید بعدش گزینه های جایگزین برای برنامه هاتون داشته باشید...
زبان هم نقش مهمی داره ... امنیت، نظم و شرایط سفر به کشورهای اروپایی خیلی نسبت به کشورهای آسیایی متفاوت تره...
به افراد گروه سنی بالا با احترام بیشتری برخورد میکنند و تسهیلات بیشتری رو براشون قائل میشن اگه بتونید ارتباط مناسب برقرار کنید قطعا کمک میکنند...
سلام
ممنون از پاسخ .پس زبان نقش مهمی دارد نظرتان با دونستن
چند جمله در حد سی دی نصرت را واضح وراحت بنویسید ناراحت نمی شوم زمستان مالدیو بودیم با یک خانواده ایرانی مقیم سویس درباره سفرم صبحت کردم خانم موافق بود ولی شوهرش به شدت مخالف بود به علت ندونستن زبان میگفت در سوار شدن به قطار ها اشتباه میکنید وگم میشویدوهمین یک اتفاق ساده تمام سفرتان میریزد به هم درضمن همسمرم خیلی خونسرد نیست خودم رفتن با تور رادوست دارم سفر اروپا با تور خیلی گران است از هم بدتر از ما دو نفر 100 میلیون چک ضمانتی میخواهند با تور هرگز نمی توانیم برویم ولی بدون تور شیماجان گفته با 20میلیون تومان می توانیم لهستان برلین ایتالیا وفرانسه را ببینم اگر 15 روز از سفارت ویزا بگیریم در باره محل رفتن را مطالعه کنیم بیشتر توضیح بدهید من فقط سفرنامه ها را میخوانم اگر کتاب دیگری باید بخوانم یا سایتی مطالعه کنیم بنویسید ممنون میشوم نمیدانم شما چند سال دارید فکر کنید اگر والدین خودتان در شرایط ما بروند چه توصیه می گردید بچه ها یمان که به شدت مخالف هستند میگن با دوتا ام-ایز -ار کجا می خواهی بروی دخترم دوستی دارد مقیم المان میگه اینجا هیچ کس کمکشان نمی کند وگم می شوند با همین حرف این اقا نگذاشتن ما امسال برویم به قول شیما جان ما باید ویزا از بچه ها بگیریم تا ازسفارت ما قصد داریم سال اینده دورشان بزنیم به همین علت هفته گذشته رفتیم گوش اداسی که فکر کنند بی خیال اروپا شدیم
با تشکر بیکران
سلام ...آره دونستن زبان خیلی مهم است البته منظورم این نیست که بدون زبان مسافرت امکان پذیر نیست! بلکه اندکی سخت تر خواهد شد ...
من دهه چهارم زندگی ام رو امسال شروع کردم و همسرم هم در نیمه های دهه سوم هست!
خوندن سفرنامه خوبه چون از تجربیات قبلی استفاده می کنید کتابهایی به اسم لونلی پلانت هم هست (البته انگلیسی ) که به جزئیات مقاصد توریستی اشاره میکنه...
پیشنهاد من به شما سفر به 2 یا ماگزیمم 3 شهر در طول 15 روز هست تا مشکلات کمتری مواجه بشید اگه مثلا یک هفته پاریس بمونید نه تنها کم نیست بلکه با آرامش می تونید همه جای اون رو بدون خستگی ببینید ...
بعد یک یا دو روز اقامت اولیه راه و چاه حسابی دستتون میادو میتونید شهر رو کشف کنید، بعضی اوقات یکی دو روز طول میکشه تا جزئیات سیستم حمل و نقل عمومی دست آدم بیاد! و می تونید بعدش لذت ببرید ولی اگه اقامتتون کوتاه باشه تا بیاید چم و خم مترو و مسیر رو یاد بگیرید مجبورید به شهر دیگه سفر کنید و ...
اگه والدین من شرایط مالی سفر با تور رو داشته باشند بهشون پیشنهاد میکردم با تور سفر برند ولی در مقصد از پکیج های آماده تور استفاده نکنند و تا جاییکه میشه خودشون مقاصد توریستی رو پیدا کنند در صورت فراهم نبود شرایط مالی ، سفر بدون تور فقط به مقاصد محدود و زمان استراحت بیشتر در یک یا دو شهر پیشنهاد میشه...
سلام
ممنون ازاینکه وقت گذاشتید و دلسوزانه پاسخ دادید
باسپاس بیکران
سلام ... خواهش میکنم