سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

جاده آستارا به باکو - ورود به باکو

آستارای آذربایجان خیلی کوچک تر از آستارا ایران به نظر میرسید و وجود ماشین های قدیمی لادا  و خونه هایی با سقف های آجری قرمز رنگ  ، توجه ما رو به خودش جلب میکرد . بعد از خروج از آستارا ،جاده های بین شهری بسیار باریک و پیچ در پیچ بود و  راننده سواری بنز ما هم با سرعت زیاد از کنار تعدادی  اتوبوس های ایرانی  هم  گذر کرد ، انتقام که فقط چند کلمه فارسی بلد بود و هیچی انگلیسی متوجه نمیشد با من حرف میزد و از صحبت هاش فهمیدیم یه پلیس بازنشسته هست .تمام جاده آستارا باکو رو مثل کف دستش میشناخت و سبقت های بی مهابای اون در جاده های باریک نشون از شناخت منطقه داشت ، جالب اینکه محل های استقرار پلیس های سخت گیر رو هم میدونست  و در جاهای لازم بسیار آرام و با حوصله رانندگی میکرد.

هرچه از آستارا دور میشدیم آب و هوای معتدل و شرجی و طبیعت سرسبز کناره ، جای خودش رو  به هوای خشک تر و طبیعت متفاوت تری میداد، در طرفین جاده درخت ها رو با نظم خاصی کاشته بودند که پوشش  رنگ آمیزی شده درختهای کنار جاده توجه ما رو به خودش جلب کرد البته بعدها متوجه شدیم که جهت مبارزه با آفت ،  رو تنه درخت ها رو به مواد سفید رنگی آغشته و رنگ آمیزی کرده بودند.



بزرگترین شهر تا قبل از باکو شهر لنکران بود که ما از کمربندی اون عبور کردیم بعد از لنکران از شهرهای کوچکتری همچون  جلیل آباد ، بیله سوار ، سالیان هم گذشتیم


لنکران


بعد از سالیان جاده به  اتوبان تبدیل شد و ترکیب ماشینهای گذری ، بیشتر لادای قدیمی بود ،هرچه به باکو نزدیک تر میشدیم وجود ماشینهای شورلت، کیا و هیوندا زیادتر میشد ولی بیشترین برند موجود همان بنز بود ، تعداد ماشین های بنز بقدری زیاد بود که برای ما جالب بود به نظر خرید بنز برای اونها مثل خرید پراید برای ما بود!


اتوبان باکو


"انتقام " هم که به نظرمیرسید دنبال خرید با قیمت مناسبه ! بین راه برای خرید گوجه  و محصولات کشاورزی چندین بار توقف کرد ...

راننده بنز در حال خرید!

مزارع متعدد گوجه ، پنبه و باغهای میوه های مختلف و انگور و انار هم در دو طرف جاده به وفور دیده  میشد ،راننده ما بجای توقف در یه چایخانه یا رستوران بین راهی  ، در یه بازار فروش میوه توقف کرد  و بازهم کلی میوه خرید !




باغ انار

بعد از 20 دقیقه توقف  دوباره به سمت باکو حرکت کردیم "انتقام"  که با کمین گاه های پلیس راه به خوبی آشنا بود هرجا که لازم بود به بردیا یا کوشیار که در صندلی جلو نشسته بودند علامت میداد و اونها خودشون رو از دید پلیس پنهان میکردند و اینکار برای بچه ها بازی جالبی شده بود و از اینکار کلی لذت بردند.

وجود دریای خزر در قسمتهایی از مسیر، ما رو به یاد جاده کناره خودمون مینداخت ولی در مناطق نزدیک باکو،  پوشش گیاهی تغییرات محسوسی داشت و سرسبزی مناطق شمالی ایران رو نداشت ...

 حدود ساعت 4 عصر به باکو رسیدیم دورنمای زیبای باکو که در  مجاورت تپه ای کنار دریا  واقع شده بود از دور دست پیدا بود ، حضور پلیس در خیابانهای باکو کاملا مشخص بود و خیابانهای باکو در نگاه اول تمیز و زیبا به نظر میرسید خیابانهای عریضی که ماشینها با ترافیک نسبی  در حال تردد بودند جی پی اس گلکسی اس 2 من هم مسیر راه  رو به ما نشون میداد و "انتقام "با گذر از خیابان ساحلی و چندین خیابان دیگه در کنار پارک صمد ورغون  توقف کرد ، جائیکه که هماهنگ کرده بود در طبقه چهارم یک آپارتمان قدیمی  بود که یادآور دوران جنگ سرد بود . راه پله و ورودی اون قدیمی و ناجور بود ولی پس از ورود به آپارتمان ، داخلش واقعا دور از انتظار بود آپارتمان شیک دو خوابه ای که با امکانات کامل از جمله آشپزخانه ، سالن پذیرایی و بالکنی که مشرف به پارک زیبای صمد ورغون و ساختمان اداری راه آهن باکو بود ، بطور کامل انتظارات ما رو برآورده میکرد و تنها مشکل آپارتمان طبقه چهارم بودن  آن و عدم وجود آسانسور و اینترنت بود ولی با توجه به موقعیت مکانی و وجود سوپر مارکت ، مراکزاکسچنج پول ، فروشگاه دنور کباب و سایر خوراکیها و میوه فروشی در نزدیکی اون .... بسیار مناسب به نظر میرسید. ابتدا شبی 60 مانات پیشنهاد داد و با کمی چونه با شبی 55 مانات اکی کردیم.

نمایی از پارک صمد ورغون از بالکن اپارتمان محل اقامت ما


ساختمان اداری راه آهن باکو (دمیر یولی)


نمای پشت آپارتمان





راهرو  قدیمی آپارتمان که نمای زشتی داشت!


بعد از استقرار اولین کار ، خرید سیم کارت بود که به قیمت 5 مانات  که با ارائه کپی پاسپورت رجیستر کردیم ، با 2 مانات هم شارژش کردیم . البته به قول اونها 2 مانات کنتور خریدیم ! (البته قبل از اومدن شنیده بودم که  در باکو به ایرانیها سیم کارت نمی فروشند و برخورد خوبی ندارند که البته این قضیه صحت نداشت!  )

خوشبختانه فروشنده  خوش برخورد سیم کارت ، انگلیسی بلد بود و تونستیم اطلاعات خوبی ازش کسب کنیم و بعد از نصب سیم کارت به دوستان کوچ سرفینگی نارمینا ، لیلا و ایمانول پیامک فرستادم و رسیدنمون رو بهشون اطلاع دادم تا بتونیم در روز مناسبی باهاشون ملاقات داشته باشیم.

در نزدیکی محل اقامت ما مراکز متعدد تبدیل ارز هم وجود داشت، ارزش مانات در زمان مسافرت ما (شهریور 1391) معادل 2800 تومان بود که  تقزیبا ارزشی معادل با یورو داشت ! و پول خرد مانات کوپک qepik گفته میشد.

 در اون نزدیکی ها یه کافی نت پیدا کردیم که برای حدود نیم ساعت استفاده از اینترنت 20 کوپک پرداخت کردیم که بسیار ارزون بود.

پس از چک کردن ایمیل به آپارتمان برگشتیم بردیا به نظر در حال مریض شدن بود و این شروع خوبی برای سفر نبود! ولی با تدابیر لازم و دادن داروهایی که با خودمون از ایران آورده بودیم سعی کردیم از گسترش بیماریش جلوگیری کنیم و در مسیر برگشت یک کیلو سیب زمینی  و پیاز و سوپ آماده ای رو که خریده بودیم آماده کردیم تا به بهبودی بردیا کمک کنه ...

خوشبختانه تلویزیون باکو یه کانال مخصوص کارتون داشت (فکرکنم همان کارتون نتورک CN به زبان روسی بود) که بردیا و کوشیار رو به خودش مشغول کرد...

 در شب و از بالکن خونه ، نمای برج های 3 قلو باکو که به برجهای شعله هم معروف هستند واقعا دیدنی بود...


 

                                  پارک صمد ورغون در شب



 ادامه دارد .... خوشحال میشیم که نظرات و تجربیات خودتون رو در قسمت نظرات به اشتراک بذارید ...

سفر به باکو - گذر از گمرک مرزی استارا----- 2012 Baku

بعد از چندین ماه کش و قوس برای انتخاب مسیر سفر، در حالیکه انتظار میرفت مسافر استانبول باشیم دقیقه 90  برنامه به سمت کشور همسایه آذربایجان تغییر یافت ، حتی دراستانبول با چهار دوست کوچ سرفینگ هم هماهنگ شده بود و میزبان ها هم منتظر حضور ما بودند که بنا بدلایل مختلف ، با فرستادن ایمیل ازشون عرض خواهی کردیم ...


سفر باکو با سفرهای قبلی یک کم فرق داشت و حضور بردیای 4 ساله ، نقطه عطفی در مسافرت های ما بود البته مطمئن بودیم که حضور بردیا لحظات متفاوت و خوبی رو هم برای بردیا و هم برای ما رقم میزنه ولی از سوی دیگه تنگناها و تفاوتهایی رو هم بهمراه خواهد داشت ...


فرایند دریافت ویزا خیلی سخت نبود و بواسطه  یکی از آژانسهای مسافرتی از طریق کنسولگیری  آذربایجان  در تبریز و بعد از گذشت 15 روز و با پرداخت 120000 تومان و یک قطعه عکس ، ویزای یکماهه آذربایجان اکی شد البته ما علاوه براینکه پاسپورت انفرادی داشتیم ، مشخصات بردیا و خانومم بعنوان همراه در پاسپورت من هم ذکر شده  و با توجه به قیمت ویزا ترجیح دادیم از یک پاسپورت برای مسافرت استفاده کنیم تا هزینه ویزا تا یک سوم کاهش پیدا کنه لازم به ذکره به ازای هر همراه مبلغ 10000 تومان اضافه دریافت میشه.

در این  سفر خانواده دوستم (مهندس) هم ما رو همراهی میکردند و وجود پسر کوچولو 6 ساله اونها "کوشیار" که همبازی بردیا بود شرایط خوبی رو بوجود آورده بود.



پس از بررسی های فراوان ، به این نتیجه رسیدیم که سفر به باکو با ماشین خودمون اصلا صلاح نیست ، در سایت های مختلف خیلی از شرایط بسیار نامناسب سفر با ماشین گفته شده بود و سخت گیری پلیس ها آذربایجان از عمده مسائل مطرح شده بود...

راه دیگه از طریق هواپیما بود که آسانترین گزینه بود ولی با توجه به گرونی مانات و دلار و برای کاهش هزینه سفر  تصمیم گرفتیم که از گزینه های ارزونتر استفاده کنیم ،گفته میشد که قبلا از بندرانزلی برای باکو کشتی هم بود ولی در حال حاضر امکان سفر دریایی میسر نبود...


گزینه های باقیمانده قطار ، اتوبوس و سواری های مرزی آذری  بود. بلیط اتوبوس از تهران تا باکو نفری 85 هزار تومان  بود و با توجه به طولانی بودن مسیر بسیار خسته کننده به نظر میرسید !

قطار مستقیم از ایران به باکو هم موجود نبود ولی آخرین میهمانهای کوچ سرفینگ من که یه فرانسوی و یه لهستانی که از مسیر باکو وارد ایران شده بودند در مورد سفر با قطار شب رو از باکو به آستارای آذربایجان توضیحاتی داده بودند بلیط قطار نفری 10 مانات بود و فاصله آستارای آذربایجان تا باکو با قطار شب رو حدود12  ساعت بود به نظر گزینه بدی نبود  قطار آستارا به باکو ساعت 8 شب راه میافتاد و با توجه به اینکه مرز زمینی آستارا حدود ساعت 4 تعطیل میشد 4 ساعتی معطلی داشتیم ولی با توجه بوجود بردیا و کوشیار ، مناسب ترین گزینه سواری لب مرز بود. بنابراین قرار شد در اولین ساعات آغازین روز لب مرزآستارا باشیم تا بتونیم زود از مرز گذر کنیم.

تا آستارا با ماشین خودمون رفتیم و ماشین رو تو خونه یکی از دوستای خوب قدیمی" مهدی" پارک کردیم



مرز ساعت 8صبح باز میشد و ما با نیم ساعت تاخیر لب مرز رسیدیم  ورودی مرز پر بود از دلالان ارز که با گذر از اونها به سالن حقیر گمرک آستارا رسیدیم .اولین اقدام پرداخت عوارض خروجی از مرزهای زمینی بود از شانس نه چندان خوب ما ، بدلیل اینکه جمعه بود، مرز خلاف انتظار شلوغ بود و باجه بانک ملی با یک کارمند پاسخگوی تعداد زیادی از مسافرین بود خلاصه بعد از یک ساعت انتظار با پرداخت 33 هزار تومان (نفری 11 هزار تومان ) و چند هزار تومانی عوارض شهرداری و هلال و احمر و ... به باجه کنترل پاسپورت رسیدیم.


چندین گیشه پلیس مرزی مشغول کنترل پاسپورت ها بودند و دو گیشه به اتباع آذربایجان اختصاص داشت و اونقدر شلوغ بود که اگه باجه پاسپورت های ایرانی جدا نبود حالا حالا ها تو صف انتظار معطل بودیم ...

بی نظمی و شلوغی جمعیت کلافه کننده بود و صف مخصوص اتباع آذربایجان و صف اتباع ایرانی که مجوز گذر (بدون پاسپورت )داشتند از صف مسافرین عادی تفکیک شده بود .

خلاصه پس از مهمور شدن پاسپورت از ساختمان گمرک خارج شدیم فاصله بین مرز ایران و آذربایجان رودخانه ارس وجود داشت  که آخرین پلیس مرزی ایران با کنترل کردن پاسپورت اجازه ورود به پل به ما داده شد، در وسط پل دروازه ای وجود داشت  که در خارج از ساعت عبور و مرور بسته میشد و  تا نیمه  پل پرچم های ایران و در نیمه دیگه پرچم آذربایجان نصب شده بود و در دو سوی رودخانه مامورین و پلیس های دو کشور مستقر بودند...

از سمت ایران چندین اتوبوس مسافری و چند ماشین سواری با پلاک کاپوتاژ شده عبور کردند  با عبور از رودخانه و پل آستاراچای  وارد خاک آذربایجان شدیم  با گذر ازراهرو ورودی  سرپوشیده  و نسبتا  طولانی به صف انتظاری رسیدیم که ظاهرا ایرانیهای های که بدون پاسپورت و با مجوز مخصوص منتظر اجازه ورود به خاک اذربایجان بودند ایستاده بودند... خوشبختانه ما که پاسپورت داشتیم با صف کوتاهتری وارد سالن اصلی ترانزیت آذربایجان شدیم....ضمننا آذربایجانی ها بدون کنترل عبور میکردند.


آقا فیروز که داماد دوستم مهدی بود و از شانس خوب ما برای کاری به آذربایجان رفته بود و از 7 صبح از لنکران آذربایجان به آستارای آذربایجان اومده بود و منتظرمون بودخوشبختانه اونطرف مرز هم همراه اول فعال بود و بدون رومینگ میشد ارتباط برقرار کرد با تماسی که با آقا فیروز داشتیم اسم راننده مرسدس بنز رو که باهاش هماهنگ کرده بود رو گفت، "انتقام" راننده ما  بیرون ساختمان منتظرما خواهد بود این تماس تلفنی تا اندازه زیادی خیال ما رو راحت کرد...

در سالن ورودی قبل از منطقه کنترل وسایل ، یکی از مامورین مرزی جلو اومد و من سعی کردم با لبخند باهاش برخورد کنم قبل از اومدن در مورد فساد و رشوه مامورین مرزی زیاد شنیده بودم و دوستان آستارایی هم توضیحات کاملی در این موارد به ما داده بودند و مامور ما رو به گوشه سالن هدایت کرد و از ما به زبان آذری در خواست 10 مانات کرد و  با زبان اشاره گفتم مانات نداریم  دلار خواست من بهش 10000 تومان دادم قبول نکرد!!  وانمود کردم  که منظورش حالیم نمیشه !!و پس از کلی این جیب و اون جیب کردن 5000 تومان دیگه دادم  یه دفعه جوش آورد و قهر کرد رفت! ، خلاصه صداش کردم  با  20000 تومان راضیش کردم.

ما رو به سمت باجه کنترل وسایل هدایت کردند با گذاشتن کیف و کوله پشتی ها در روی ترالی مخصوص ، جلوی باجه قرارگرفتیم و پس از اینکه از طریق یه دوربین از ما عکس گرفتند به مرحله بعدی رفتیم ... دوستان آستارایی تعداد رشوه گیرندگان در لب مرز رو گاها تا 3 یا 4 مرحله پیش بینی کرده بودند و بنابرای ن منتظر درخواست های مامورین بعدی بودیم .

افسر دیگه ما به پشت باجه الکترونیک مستقر در گوشه سالن هدایت کرد تا بصورت خود اظهاری وسایل و دوربین ها و موجودی نقدی خود تعداد موبایل و مارک آن لپ تاپ و میزان موجودی از ما سوال شد  رو در دستگاه دو زبانه اونها ثبت کنیم من هم از ترس اینکه بخواهند بایت وسایل همراه رشوه بیشتری بگیرند با اعداد و اطلاعات غیر واقعی در باجه مذکور ثبت کردم که خوشبختانه بایت این ثبت اطلاعات رشوه ای پرداخت نکردیم .

هنوز گذر ار هفت خوان رشوه ها ادامه داشت در باجه سوم ، پلیس آذری که به ظاهر مهربانتر بود که پاسپورت ما  رو در دست داشت  به ترکی چیزی گفت  که حالیم نشد گفتم انگلیسی صحبت کن خوشبختانه فارسی رو نصفه نیمه می دونست درخواست 10000 تومان کرد که با توجه به مبلغ کم !با خوشحالی و بدون چونه پرداخت کردم !

با پرداخت این مبلغ و با گرفتن پاسپورت و کوله پشتی ها بدون اتلاف وقت به سمت درب خروجی رفتیم  افسری پاسپورت ها را مهر میزد هم منتظر ما بود داشتم فکر میکردم که پول ایرونی دم دست ندارم و مجبور خواهم شد که دلار یا مانات بدم در عین ناباوری پاسپورت رو مهر زد و در خواست پول نکرد و ما که خودمون رو برای پرداخت های بیشتر آماده کرده بودیم تونستیم با 30000 تومان پرداخت نقدی از 7 خوان مرز زمینی آستارا عبور کردیم. آخرین گام باز شدن در توسط سرباز بود و ما وارد خاک آذربایجان شدیدم



بعد از ورود به آستارای آذربایجان یه دفعه تعداد زیادی دلال و راننده ما رو احاطه کردند که فرار از دستشون خیلی راحت نبود

من فقط اسم راننده (انتقام) رو تکرار میکردم که یه دفعه شخصی نزدیکم شد و یواشکی درگوشم گفت "فیروز هستم" و ما رو از چنگال اونها در آورد لحظه خوبی بود بعد از گذر از مرز و دیدن یه دوستی که محبت زیادش ما رو شرمنده کرده بود ... فیروز که بچه آستارا بود ولی برای کاری به اینور مرزاومده بود به اتفاق دوستش آصف ، یه ماشین بزرگ و جا دار برامون آماده کرده بود ... معطلی ما در مرز یکی دوساعتی اونها رو به انتظار گذاشته بود ...ما منتظر مهندس و خانوادش بودیم اونها ظاهرا کارشون تو مرز گره خورده بود  ، "انتقام" راننده ما هم  بیقرار منتظر اومدن اونها بود و هرکی که از در مرز بیرون می آمد فکر میکرد دوست ماست ! و به سمتش میرفت که درجابجایی کوله ها کمک کنه !

 خلاصه خانواده کوشیاربا نیم ساعتی تاخیرا از 7 خوان مرزی عبور کردند و از گیت خروجی در اومدند و لازم به ذکره که 30000 تومان بیشتر رشوه داده بودند ! چون مبلغ رشوه بستگی به مامورین داشت و شاید ما  کمی خوش شانس تر بودیم ....

 آستارا آذربایجان شهر بسیار کوچکی به نظر میرسید ، فیروز و دوست باکویش آصف ، از ما برای صرف صبحانه در چای خانه دعوت کردند ولی با توجه به اینکه زمان زیادی منتظر ما بودند نخواستیم وقتشون رو بیشتر بگیریم ، ازشون تشکر کردیم و ترجیح دادیم زودتر عازم باکو بشیم ...

مرسدس بنز انتقام با فضای نسبتا بزرگ ، انتخاب بسیار مناسبی بود چون علاوه بر بنز ماشین های کرایه ای دیگری هم بودند .

انتقام راننده بنز که افسر بازنشسته پلیس بود و فقط ترکی و روسی بلد بود و فقط چند کلمه ای فارسی میدونست و همین برقراری ارتباط رو باهاش سخت تر میکرد قبل از خروج از آستارا انتقام باک ماشینش رو از گازوئیل پر کرد اونطور که من متوجه شدم قیمت گازوئیل لیتری 45قاپات بود و  بنزین 60 قاپات بود...


                                 "انتقام" راننده ما در حال سوخت گیری گازوئیل


کوشیار که هنوز فکر میکرد توایران هستیم از باباش سوال کرد که چرا خانمها روسری ندارند ! این سوال و خنده همه خستگی علافی ما رو توی گمرک مرز از بین برد.پس از چندین توقف انتقام در داخل شهر ، حدود ساعت 10:45 از آستارا خارج شدیدم




با توجه به محدودیت های موجود در منطقه مرزی تعداد عکسها متناسب با مطالب نیست !


ادامه دارد ....