سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

وارناسی - روز دوم سوزاندن اجساد - سارانات

                                     SARANATH

خلاصه شب رو در منزل توران گذروندیم و خوشبختانه اینترنت وایرلس داشت و تونستیم برنامه های دهلی رو هماهنگ کنیم ویجه و رونتیتا میزبان اول ما که بدقولی کرده بودند طی ایمیلی آمادگی خودشون رو برای میزبانی ما در روزآخر اعلام کردند و ما هم طی ای میلی از اونها تشکر کردیم و قرارشد بعد از برگشت به دهلی روزآخر رو توی خونه اونها باشیم توران هم آخر شب وایرلس رو بدون اطلاع خاموش کرد و ما هم بعد از یه روز واقعا طولانی و پر استرس خیلی زودتر از انتظار بخواب رفتیم ....


صبح زود ، نمی دونم 5 یا 6 صبح بود که صدای آوازبلندی ما رو از خواب بیدار کرد احتمالا یه چیزی تو مایه های آهنگ های مذهبی اونها بود و صدای داد و بیداد هم با اون سرو صدا میکس شده بود ....


بعد از یک ساعتی خوشبختانه سر و صدا قطع شد و خونه به آرامش قبلی برگشت ... حدود ساعت 9 بیدار شدیم و از توران خواستم که اگه ممکنه یه کم آب جوش بده که بتونیم یه چای بخوریم با خودمون چای کیسه ای (تی بگ ) داشتیم و توران آب جوش رو در ظرفی شبیه ماهی تابه آورد که ریختنش تو لیوان یه کم دشوار بود و تجربه متفاوتی بود خلاصه مرباهای کوچک و باقیمانده نون شب گذشته خیلی بدردمون خورد از توران در مورد حموم پرسیدم  چون واقعا واجب الحموم بودم  توران ظرف بزرگی رو تو محوطه آشپزخونه آماده کرد  که با یه هیتر آب رو توش جوش آورد و من در گوشه ای از حموم با کمک سطل و به شکل بسیار ابتدائی یه استحمامی کردم ولی واقعا با استانداردهای بهداشت ما اصلا همخونی نداشت ولی چاره ای نبود و ....


مقصد ما رفتن به منطقه سارانات Sarnath بود که  در منطقه ای کوهستانی و در 10 کیلومتری  وارناسی واقع شده بود این مکان برای پیروان بودا بسیار مکان مهمی بود .معابد بودایی و بناهای مهمی در اونجا بنا شده و مدارس آموزش یوگا و علوم مرتبط با مدیتیشن زیادی هم وجود داشت و همچنین خرابه هایی از اولین معابد بودایی مربوط به قرن 11 قبل از میلاد هم از دیدنیهای دیگه سارانات هستش .... بعد از خروج از خونه کاملا مسیر رو رهیابی کردم که شب برای برگشت مشکلی نداشته باشیم و سعی کردیم با نشونه گذاری مسیر خیالمون راحت باشه ...

بر رفتن به سارانات باید ابتدا تا ایستگاه راه آهن میرفتم که با 30 روپیه با یه ریکشاو رفتیم ولی قبلش باید یه کم پول چنج میکردیم هرچی گشتیم نتونستیم صرافی اون دور و بر پیدا کنیم آدرس یه پارچه فروشی رو دادند که ظاهرا پول چنج میکرد ولی عملا برای جلب مشتری و فروش پارچه و سوغاتی های تلاش میکردند ، پس از گذر از چند کوچه و پس کوچه به فروشگاه رسیدیم از ما برای دیدن پارچه ها و سایر منسوجات دعوت کرد و کلی پارچه و روسری و .. زیر و رو کرد و ما هم وانمود کردیم که موقع برگشت از سارانت میایم و خرید خواهیم کرد و بعد از تعویض پول یه مقدار بیسکوئیت و تنقلات خریدیم چون نمی دونستیم تو سارانات برای ناهار چیزی گیرمون میاد یا نه .... با پرداخت 100 روپیه به سمت سارانت رفتیم البته طبق معمول 200 تا 300 روپیه تقاضا میکردند ولی با چونه زنی با 100 روپیه راضی شدند.

برای رسیدن به سارانت از چندین منطقه زاغه نشین عبور کردیم و مسیر ظاهرا آسفالت بود ولی اونقدر دست انداز داشت که نگو و نپرس ... اونقدر گرد و خاک بلند شده بود که تنفس رو برای ما مشکل کرده بود ...

سارانت جای بسیار متفاوتی بود ظاهرا مدارس مذهبی و معابد متعدد برای مذاهب مختلف از نشانه های شهری کاملا مذهبی بود منطقه کوهستانی سارانت خیلی زیبا بود و انگار وارد کشور دیگه ای شده بودیم و از اون ازدحام جمعیت در وارناسی خبری نبود تقریبا منطقه آرام و خلوتی بود صدای بوق وسایل نقلیه کمتر شنیده میشد معابد مربوط به تایلندیها معبد ژاپنی و معابد مختلف فرقه های هندی هم از دیگر جاذبه های این منطقه بود و کلاسهای یوگا و مدی تیشن هم در اونجا مشتریان زیادی داشت...

وقتی از ریکشاو پیاده شدیم یک کم گیج بودیم چون دقیقا نمی دونستیم باید کجا بریم ولی از دور یه مجسمه بزرگ بودا و چند معبد بودایی دیگه دیده میشد و از طرفی دالالان اینبار در قالب راهنمای تور درخواست همراهی ما رو توی این مسیرها داشتند ولی اینبارهم از جی پی اس گالکسی اس 2 کمک گرفتیم و توی نقشه معابد کاملا مشخص بود





بعد از دیدن چندین معبد مختلف که هرکدوم زیبائیهای منحصر بفردی داشت از طریق یک بیراهه بسمت معبد دیگه ای رفتیم صدای ساز و دهل آهنگ  هندی از دور دست به گوش میرسید معبد در بالای یه جای مرتفع بود و حضور ما خیلی برای ساکنین جالب به نظر میرسید چون این معبد کاملا ازمنطقه اصلی سارانت دور بود و شاید کمتر توریست هایی این معبد رو پیدا میکردند ظاهرا چندین مراسم عروسی همزمان در این معبد برگزار میشد و سرو صدای ساز و دهل هم بخاطر حضور زوجین بود عروس خانم که صورتش بسختی دیده میشد و کاملا خجالتی بود در حلقه ای از فامیل های مونث خانواده نشسته بود و در آنسوی حیاط معبد بزرگان و ریش سفیدان خانواده با لیستی در دست ظاهرا جهیزیه عروس رو لیست بردای میکردند و چمدانی هم اون وسط پهن بود حضور داشتند مراسم عروسی منحصر به یه زوج نبود اگه اشتباه نکنم 5 زوج مختلف در 5 گوشه های مختلف معبد در حال برگزاری مراسمشون بودند...


                                                              آقا  داماد

                                                          عروس خانوم



                                                         جهیزیه عروس

ریش سفیدان و بزرگان خانواده

اقوام مونث با پوشش های رنگی بسیار زیبا


حضور ما تقریبا تابلو شده بود و چند نوجوان که از حضور ما هیجان زده شده بودند سعی میکردندکه با ما ارتباط برقرار کنند و جالب اینکه حتی یک کلمه انگلیسی هم بلد نبودند و با زبان اشاره با هم ارتباط برقرارمیکردیم و یکی از اونها که بیشتر ذوق زده شده بود دستم رو میکشیدند و من را با خودش اینطرف  و آنطرف میبردند تا از جاهای جالب عکس بگیرم، احساس غریبی بود و مثل فیلمهای سینمائی به قبیله انسانهای گذشته سفر کرده بودم و یه خانومی هم که یه بچه به بغل داشت از من خواست که ازش عکس بگیرم و هرجا میرفتیم با ما همراه شده بود نمی دونم دقیقا پیروان این معبد با سایر ین چه فرقی داشتند ولی وجود مجسمه ای مقدس یک گاو و راهب که در داخل معبد یه مایع مقدس در دست افراد میریخت توجه من رو به خودش جلب کرد ...


                       همون خانومی که علاقه مند به عکاسی بود!


در گوشه ای دیگه تعدادی از میهمانان مشغول رقص و پایکوبی بودند وقتی ما رو دیدند با شور و هیجان بیشتری پایکوبی میکردند چند نفر از اونها به سمت من اومدند و از من خواستند که در پایکوبی اونها شرکت کنم و من هم برای اینکه خوشحالشون کنم یه نموره تو رقصشون  شرکت کردم و هنرنمائی کردم ....و اونجا حس جالبی داشتم حس یه آدمی که توی زمان سفر کرده و شاید به قبیله دور دستی در گوشهء دورافتاده از این دنیای بیکران .....

خلاصه علیرغم میل باطنی از جمعشون خداحافظی کردیم و با توجه به تعدد معابد به سمت مرکز سرانات رفتیم چند تا نوشیدنی و مواد غذایی و میوه ( نارنگی و موز )(نارنگی کیلوئی50 روپیه و موز 30 روپیه ) خریدیم و در محوطه فضای سبز معبد تایلندیها ناهار رو صرف کردیم سکوت در اونجا واقعا غنیمت بود چون توی وارناسی پیدا کردن یه همچین جایی خیلی سخت بود .



با حدود 90 روپیه با یه موتور ریکشاو به وارناسی برگشتیم و از راننده خواستیم ما رو به حاشیه رود گنگ ببره تا بتونیم مسیری  طولانی رو در حاشیه رود گنگ پیاده روی کنیم از جاهایی که در این مسیر باید بازدید میکردیم مکان ویژه سوزاندن اجساد بود و دیگری مراسم مذهبی که روزانه راس ساعت 7 در نقطه ای به اسم قاط در کنار رود مقدس گنگ برگزار میشه ...

رود گنگ بسیار آرام و بدون حرکت بود و بیشتر شبیه مرداب بود تا رودخونه ای در حرکت  و خروشان! ...و قایق های مختلفی برای حمل مسافران در گوشه این رود مقدس منتظر توریست ها بودند اولش هوس کردیم با قایق تا نزدیکی محل سوزاندن اجساد بریم ولی بعدش یک کم ترسیدم که نکنه این قایق های نه چندان مطمئن اونها واژگون بشه و گرفتار بشیم !! ترجیح دادیم این مسیر رو بطور پیاده و قدم زنان تا اونجا بریم ، بچه ها در کنار رودخونه بادبادک بازی و هفت سنگ بازی میکردند و ظاهرا خبری از تکنولوژی در زندگی این مردم نبود و جالب اینکه هند از لحاظ پیشرفت علوم و کامپیوتر جزء کشورهای رو به توسعه هست ...

حاشیه رود گنگ.... آلودگی و عدم بهداشت بیداد میکرد!! 


در طول مسیراز تعدادی اندک توریست خارجی که در حال اومدن بودند آدرس مکان سوزاندن اجساد رو پرسیدیم تا مطمئن بشیم مسیر رو درست انتخاب کردیم...

 

تعداد زیادی از هندوها در کنار رودخانه مشغول تطهیر و حمام بودند و گه گاهی هم از همان آب مقدس می نوشیدند و البته وجود گاوهای مقدس و سگ ها هم در کنار اون آب چیزی طبیعی بود و تعدادی از میمونها هم دربالای دیوار بالا و پایین میرفتند ...




خلاصه بعد از یک ساعت پیاده روی به نزدیکی منطقه مخصوص اجساد رسیدیم شعله های آتش از دور دست کاملا مشخص بود و از نکات مهم این بود که تصویر برداری در اون منطقه کاملا ممنوع بود احتمال اینکه که با توریست ها برخورد کنند هم وجود داشت بنابراین در نزدیکی محل دوربینم رو جمع کردم و سعی کردم این مناظر رو به ذهنم بسپارم  ...

شعله های آتش سوزاندن اجساد در غروب وارناسی جلوه خاصی داشت بوی مرگ از دور به نظر میرسید احساس خاصی داشتم نمی دونستم واکنش درونی من از دیدن سوختن اجساد چطور خواهد بود با احتیاط به اون محل نزدیک شدیم با گذر ازبین احشام و آدم ها ، از پله های باریک اون محل مخصوص بالا رفتیم در اون محوطه 8 جسد در گوشه گوشه اون زیر هیزم های آتش در حال سوختن بودند و ظاهرا منسوبین اجساد دور تا دور جسد نظاره گر  سوختن متوفی خود بودند انتظار داشتم که بوی سوختن بدن انسان خیلی مشمئز کننده باشه ولی اصلا اینطور نبود و هیچ بوی حس نکردم وقتی با دقت نگاه کردم دیدن در محوطه پایین جایی کنار رود گنگ دهها جسد دیگر هم در حال سوختن بودند و توریست های زیادی دورتادور این منطقه نظاره گر این مراسم بودند و تعدادی از اجساد هم در مراحل آغازین این مراسم بودند تمامی اجساد در پارچه نارنجی رنگی ملبس بودند ... سعی کردم تا نزدیکی یکی از اجساد برم در کنار سر جسد یکی از روحانین مشغول خواندن دعای مخصوصی برای مرده بود و در کاسه ای ماده ای خمیری رو به شکل کروی شکل در چند ناحیه از روی جسد قرارمیداد تا جائیکه یادم هست در دوطرف شانه و سر و چند جای دیگه اون ماده خمیری شکل رو قرار داد و منسوبین متوفی پولی رو به اون روحانی هدیه دادند و بعد از اجرای این مراسم هیزم های آتش روی جسد قرار داده شد و آتش رو روشن کردند ....


                            این صحنه سوزاندن اجساد از روی اینترنت برداشتم !

هوا کم کم رو به تاریکی بود و مراسم مربوط به آئیین مذهبی در ساعت 7 در قاط برگزار میشد و به سمت محل مذکور در کنار رودخانه گنگ به پیش رفتیم ...


نظرات 6 + ارسال نظر
شیما و علی دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ http://malish.blogfa.com

سلام و درود
عالی و خاطره انگیز بود. مثل همیشه. ما تازه از سفر برگشتیم. فکر می کنم فعلا یکم وقت می خواد تا به حال و هوای کار و بار اینجا عادت کنیم. سفر 17 روزمون به دور اروپا در سال 2012 اینبار از استانبول شروع شد بعد بارسلون, مادرید, ژنو, لوزان, بروکسل, بوداپست و آمستردام رو پشت سر گذاشتیم. امیدواریم بعد از رفع خستگی و سر و سامون دادن به کار و بار زندگی فرصت نوشتن خاطرات جدید رو هم پیدا کنیم.
بابک جان ما رو از برنامه های سفر امسالت بی خبر نذار. راستی قبلا ارمنستان و باکو رو هم رفتم. اگه موردی بود در خدمتم.
موفق باشی

ما متشاقانه منتظر خاطرات سفر 2012 شما هستیم خیلی فعال و پر انرژی هستید و این به ما روحیه میده و خوشحالیم که همچین دوستانی داریم ... راستی در مورد ویزا چیزی نگفتی ! اگه برنامه سفر ما عملیاتی شد حتما از تجربیات شما استفاده خواهیم کرد ...

عباس دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ

اقا خیلی سفر نفس گیریه ولی دونستن قضیه توران خان فکر میکنم خیلی از قسمتهای دیگه بهتر باشه. ارزوی سفرهای بهتری برات میکنم نه اینطوری ترسناک

سلام آقا عباس عزیز ... استرس و هیجان جزئی از سفر های ادونچری (ماجراجویانه ) هست که هرچی سن آدم بیشتر بشه احتمال انجام دادنش کمتر میشه .... مرسی من هم برای شما آرزوی سلامتی و شادی میکنم و امیدوارم موفق باشید

امید سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ق.ظ http://www.omid-arezu.blogfa.com

سلام و ممنون از مطالب مفید شما ... ت واقعا" زیباست .. انشاله بیشتر استفاده کنیم ! [قلب]

ببخشید 2 سوال :

1- بهترین فصل سفر به کشور "ایتالیا" به نظر شما کدومه ؟

2- با هزینه حدود 1 میلیون تومان میشه سفری خوب به "ایتالیا" داشت ؟؟


با سپاس فراوان و

آرزوی بهترین موفقیت ها برای شما و عزیزان تان ....[گل][گل][گل]

سلام خوش آمدید
من ایتالیا نرفتم ولی می تونم اینو بگم که ایتالیا از کشورهای دیگه اروپایی گرم تره و معمولا برای استفاده از دریا و تفریحاتی اینطوری تابستان فصل بهتری هست ولی اگه اطلاعات کاملتری می خواهی می تونی از اطلاعات دوستای خوبم علی و شما استفاده کنید در مورد مسائل مالی هم خوب توضییح داده
http://malish.blogfa.com/
فقط اینو بگم با یه میلیون فقط میتونی بلیط رفت وبرگشت بگیری!!

علی و شیما سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ق.ظ http://malish.blogfa.com/

سلام
ویزا رو از اسپانیا اقدام کردیم. یکم اذیت می کنند. به خصوص اینکه شما باید از طریق شرکت ایرانی طرف قراردادشون اقدام کنی و در نتیجه اصلا خود سفارت رو نمی بینی و در نتیجه شرکت ایرانی هم در تحویل مدارک یکم انعطاف ناپذیر و سختگیره. مضافا اینکه کار ویزا حدود 35 روز طول کشید. البته خوشبختانه چون قبلا 2تا ویزای شینگن تو پاسم بود و حساب بانکی رو هم پر و پیمون بود و سایر اسناد راجع به شغل معتبر و ترجمه سند خونه هم ارائه کرده بودم، خدارو شکل تونستیم ویزای توریستی 15 روزه رو بگیریم.
در هر حال در خدمت هستیم

مرسی از توضیحات کامل شما .... منتظر سفرنامه خوب شما هستیم با جزئیات خوبی که توضییح میدی هستیم

امید چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ق.ظ http://www.omid-arezu.blogfa.com


ممنون بابک جان ...


در پناه خدای مهربان آرزو میکنم سفرهایی خوب و خوش و

خاطره انگیز و بیادماندنی به سارسر عالم و هر کجا که دوست داری

داشته باشی ...

درود فراوان و تشکر ..

شما هم موفق باشید

بهناز چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:32 ب.ظ

بابک جان وقتی سفرنامه رو می خونم خودم رو همراهت در سفر می بینم.اون عروسی خیلی جالب بود و اینکه با هاشون همراه شدی.سوزاندن اجساد خیلی برام ناراحت کننده بود چه رسومی دارند؟!

سلام ما هم از همراهی شما خرسندیم ...وقتی روح از کالبد جسم خارج میشه شرایط فرق میکنه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد