سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

ورود به خاک ترکیه - شهر وان

Van-Turkey

ورود به خاک ترکیه:

پس از گذر از گمرک و انجام امور اداری مرزی در حالیکه هوا آفتابی بود ولی به ناگهان بارش رگبار پراکنده بارون آغاز شد و در جلوی درب ساختمان گمرک  مینی بوسها آماده و منتظر رسیدن مسافرها بودند ما هم بدون معطلی برای اینکه خیس نشیم پریدیم داخل مینی بوس و دیگه فرصتی نشد یه نگاه دقیقی به مرز ایران و ترکیه از آنسوی مرز داشته باشیم ، و در کمترین زمان ممکن مینی بوس پر شد و براه افتاد ...


همون اول هم مسافرین کرایه ها رو جمع کردند و به راننده دادند نفری 20 لیر ترک بود . با توجه به سرمای احتمالی هوا ما از لحاظ لباس و پوشش مجهز بودیم و آماده رویایی با هرگونه هوای سردی بودیم، ولی خوشبختانه هوا خوب بود در طول مسیر برف در کنار جاده نشسته بود و این برف پاییزی نشون از سردتر بودن این منطقه داشت جاده نسبتا عریض و دارای آسفالت  مناسبی بود تردد اتومبیل ها در مسیر کم بود و مسیر خلوت تر از انتظار بود، یکی از دلایل تردد کم ماشین در جاده شاید قیمت زیاد بنزین باشه چون کشور ترکیه فاقد منابع نفتی هست و بنزینش واراداتی و بسیار گرون هست.




فاصله تقریبی مرز تا شهر وان حدود یک ساعت بود و در نزدیکی شهر وان  از کنار دریاچه زیبایی گذر کردیم که البته دریاچه کوچکی بود که در نزدیکی دریاچه اصلی وان قرار داشت.




وقتی به وان رسیدیم من که با جی پی اس موبایل مسیر حرکت مینی بوس در داخل شهر رو رصد میکردم  خیابانهای عبوری بسیار کوچک و با سرپایینی و سربالایی متعدد همراه بود و با توجه به ابعاد خیابان در نقشه گوگل ، گواهی بر کوچک بودن شهر وان داشت اتمسفر و فضاهای که از پنجره مینی بوس میدیدیم، شهری بزرگ و مرکز یک استان رو تداعی نمیکرد  مینی بوس در یکی از خیابانهای منتهی به مرکز شهر توقف کرد وقتی همه مسافرین پیاده شدند متوجه شدیم آخر خط هست!


قدم زنان به سمت مرکز شهر رفتیم با توجه به اختلاف یک ساعت و نیمه ساعت ترکیه با ساعت ایران، بسیار به موقع به وان رسیده بودیم بهترین کار قبل از پیدا کردن میزبان ، خوردن ناهار بود خوشبختانه در میدان اصلی شهر رستوران ، دنور کباب ، رستوران ترکی با قیمت های مناسب به وفور یافت میشد ولی ما برای احتیاط برای اولین روز ناهار همراه داشتیم و فقط با خرید یه نوشیدنی و یه نون باگت ( یا همون اگ مگ ) و با استقرار در پارک اون نزدیکیه ها ناهار خوردیم و پس اندکی استراحت به دوست کوچ سرفینگی که از ایران هماهنگ کرده بودیم ارتباط برقرار کردیم .




میزبان ما در این سفر نجیب بود که دامپزشک 50 ساله ای بود که در شهرداری وان مشغول بکار بود در مکاتبات قبلی فقط شماره تلفن نجیب رو داشیم و در ایران با ارسال چند پیامک با هم ارتباط برقرار کرده بودیم و اون تاکید کرده بود پس از رسیدن به وان باهاش تماس بگیریم و به همین دلیل  آدرسی ازش نداشتیم.

برای مشخص شدن وضعیت اسکان و قبل از دیر شدن ، پیدا کردن نجیب اولویت اول ما بود سعی کردم سیم کارت ترک سلی رو که چندین ماه گذشته در استانبول  خریده بودم رو فعال کنم ولی متاسفانه فعال نشد! و با سیم کارت ایرانی بهش زنگ زدم نجیب به سختی انگلیسی صحبت میکرد و این مکالمه پشت تلفن رو یک کم مشکل میکرد و برای دیدنش مدام اشاره به نام مکانی داشت که  تلفظش برام مبهم بود و من درست متوجه نمی شدم که چی میگه چندین بار از ش پرسیدم ولی با تکرار اون اسم هم چیزی دستگیرم نشد ، با یه واژه تقریبی ! به سمت خیابان اصلی راه افتادیم به امید اینکه تابلو و یا محلی مشابه با اون واژه رو پیدا کنیم ولی متاسفانه واژه ای که من شنیده بودم و آدرس رو میپرسیدم برای کسی آشنا نبود یا بعیارتی من بدرستی تلفظ نمیکردم  حدود 45 دقیقه ای در خیابان بالا و پایین رفتیم ولی فایده نداشت ... دوباره به نجیب زنگ زدم نمی دونستیم کجا هستیم بنابراین از یکی از رهگذران خواهش کردم که با نجیب صحبت بکنه و موقعیت فعلی ما رو بهش توضیح بده  بعد از صحبت با نجیب ، رهگذر خوش برخورد با زبون اشاره  به ما گفت همینجا منتظر بمونید میاد...


در این جور مواقع من همیشه متهم به کم کاری میشم و خانم بنده هم پیکان انتقادات رو به سمت من نشونه میگیره البته مشابه این تجربه رو در دبی و وقتی که میخواستیم ادی ،میزبان لبنانی، رو ملاقات کنیم داشتیم و من با خونسردی این لحظات بحران خیز رو پشت سر گذاشتم !!

خلاصه پس از 10 دقیقه انتظار در گوشه ای از پیاده روی پرتردد یکی از خیابانهای اصلی وان ، نجیب با چهره ای خنده رو سر رسید او با وجود کوله پشتی ها براحتی ما رو از دور شناسایی کرده بود ...


پس از سلام و احوالپرسی اولیه ، نجیب بسیار مشتاق به صحبت با زبان فارسی بود و نسبتا خوب فارسی صحبت میکرد و من برای اینکه راحتتر باشه سعی میکردم به انگلیسی باهاش ارتباط برقرار کنم ولی ظاهرا تسلط نجیب به زبان فارسی بیش از زبان انگلیسی بود!

نجیب از ما برای خوردن ناهار در یه رستوران دعوت کرد ولی ما بهش توضیح دادیم که با توجه  اختلاف ساعت 1.5 ساعته زودتر ناهارمون رو خوردیم ولی با توجه به اینکه او ناهار نخورده بود به اتفاق به رستوران رفتیم نجیب ناهارش رو سفارش داد و ما هم چای در استکان های کوچیک با نعلبکی سنتی رو نوش جان کردیم که خداییش خیلی چسبید...


نجیب خونگرم و مهربون به نظر میرسید و شباهت های فرهنگی زیادی رو میشد لمس کرد ، در حین غذا خوردن نجیب از خودش و علاقه وافرش به ایران گفت و این علاقه زیادش به ایران، باعث شده بود چند بار به ایران سفر بکنه و خاطرات خوبی از ایران داشت  ناصر یکی از میزبانهای کوچ سرفینگی در ایران ، بطور اتفاقی از دوستان مشترک و غیرمستقیم من بود ! کلی از ناصر و خانواده اش خاطره و حرف برای گفتن داشت !

بعد از صرف غذا و چای در رستوران به اتفاق به سمت خونه نجیب رفتیم تا از دست کوله پشتی های سنگین نجات پیدا کنیم نجیب توضییح داد که بعنوان کارشناس و دکتر دامپزشکی در شهرداری وان کار میکنه و با توجه به شرایط کاریش از آزادی نسبی در حاضر شدن در محل کارش برخورداره و فاصله خونه تا محل کارش هم بسیار نزدیک بود ...

در گذر از خیابان اصلی ، نجیب به یک شیرینی فروشی اشاره کرد و گفت "سیبت سرای"  اینجا ست!! درست جلوی چشممون  همون واژه ای که من نمی تونستم بفهمم در واقع یه قنادی مشهور در وان بود که بطور تخصصی سیبیت یا یه جور شیرینی که تا اندازه زیادی شبیه بامیه خودمون هست رو میفروشه و جالب تر اینکه ما از همون مغازه 2 تا سیبیت هم خریده بودیم بدون اینکه بدونیم محل قرار ما همون سیبت سرای هست!!!


بعد از حدود 5 دقیقه پیاده روی به خونه آپارتمانی نجیب رسیدیم  و نجیب گفتش که چند سال هست که به تنهایی زندگی میکنه و در تعطیلات آخر هفته پسر و دخترش بهش ملحق میشند البته ما سعی کردیم که در این زمینه کنجکاوی نکنیم ولی خودش توضیح داد که چون با خانمش تفاهم نداشت از هم جدا شدند و بچه ها پیش مامانشون هستند ولی خوشبختانه امشب میره دنبالشون و شام اینجا هستند...


پیشنهاد داد که ما یه استراحتی بکنیم تا بره دنبال بچه ها ، بعد با هم و به اتفاق بریم بیرون ، اتاق سالنش رو در اختیار ما قرار داد و این برای ما هم پیشنهاد خوبی بود چون بعداز یه شبی که در اتوبوس گذرونده بودیم و قطعا استراحت میتونست بهترین گزینه باشه و با توجه به اینکه اینترنت وایرلس هم داشت اولین کار ارتباط با بردیا بود که  با کمک وایبر براحتی و بدون هزینه این ارتباط میسر شد !بردیا که مهمون خاله و مادرجونش بود با فرستادن چند عکس از خودش ، خیال ما رو راحت کرد و ما هم با فرستادن یکی دو عکس اونها رو خوشحال کردیم!( فناوری واقعا اینجورجا ها خیلی خیلی مفید و کاربردی هست!)



دختر نجیب ، " بریزا " 14-15 ساله به نظر میرسید و تا اندازه ای میتونست انگلیسی صحبت کنه و با خانمم و من ارتباط برقرار کرد ولی پسر 10-11 ساله که اسمش "بدر خان " از لحظه ورود فقط با گجت های مثل موبایل و تبلت و کامپیوتر مشغول بود و فقط یه لحظه کوتاه و برای پاسخگویی به پدرش چشم از تکنولوژی بر میداشت...





هوا داشت کم کم تاریک میشد و با تاریکی هوا بر سرمای اون هم افزوده میشد ، تصمیم گرفتیم که گشت و گذار در وان رو به فردا موکول کنیم !

نجیب شیفته زبان و فرهنگ فارسی بود و  آموزش زبان فارسی و خط فارسی یکی از دلمشغولگی هاش بود کتاب خط فارسی و زبان فارسی رو آورد و برامون یک کم فارسی خوند ولی معتقد بودن نوشتن واژه های فارسی براش بسیار سخت هست ..

نجیب در دوران کودکی در روستایی در نزدیکی مرز ترکیه و ایران زندگی میکردند و نجیب هم مثل اکثریت مردم وان کرد بود و این نزدیکی به ایران و حتی گاها رفت و آمد با اقوامی که آنسوی مرز یعنی در ایران زندگی میکردند هم باعث شده بود که به ایران و فرهنگ ایرانی بیشتر علاقه مند بشه و حتی میگفت در زمان کودکی برنامه های تلویزیون ایران رو به ترکیه ترجیح میداد...



پیش زمینه فکری من قبل از دیدار با نجیب نسبت به دولتمردان کنونی ترک مثبت بود و همیشه فکر میکردم ترکیه و مردمش از آزادی سیاسی و اجتماعی خوبی برخوردار هستند ولی گپ و گفت با نجیب و شنیدن صحبت های یک کرد ساکن ترکیه من رو با حقایق جدیدی آشنا کرد ...

تا چند سال گذشته ، ظاهرا دولت ترکیه به شدت کردها رو سرکوب میکرد تا جاییکه صحبت کردن در اماکن عمومی به زبان کردی یک جرم محسوب میشد !! تا جائیکه  از استفاده از زبان کردی در مدارس و حتی آموزش زبان کردی برای نسلهای بعدی ممانعت میکردند ...  برای جلوگیری از اشاعه فرهنگ کردی، دولت مرکزی ترکیه ، محدودیت های زیادی رو برای اقلیت کرد ترکیه قائل شده بودند مثلا کوهنوردی یه اقدام مجرمانه تلقی میشد و علیرغم اعتراضات مدنی کردها ، با پاسخ سخت دولت روبرو میشدند که البته شدت این سرکوب تا اندازه زیادی در سالهای اخیر کمتر شده ولی بازهم برای کردها رضایت بخش نبوده و تبعیضاتی را که نسبت به کردها در قیاس با اکثریت ترک اعمال میشده همیشه باعث اعتراض کردها بوده.

دامنه صحبت های ما بسیار وسیع و گاها با تعمق  در ابعاد جدیدی در مورد موضوعات سیاسی مذهبی و فرهنگی دنبال شد ، نجیب قطعاتی از گروه ایرانی رستاک رو  که به زبان کردی و فارسی اجرا میکردند برای ما پخش کرد و با توجه به سرعت شگفت انگیز اینترنت با کمک یو تیوب گزیده ای از ترانه های محبوب خواننده های ایرانی رو براش سرچ کردم  ...


صحبت با نجیب لذت بخش بود ، چون اطلاعات جدیدی از یه زاویه دیگه در اختیار ما قرار میداد ، ولی باید برای شام هم یه فکری میکردیم به اتفاق به آشپزخونه رفتیم و برای آماده کردن شام دست بکارشدیم البته بنده در قسمت مدیریت شام نقش داشتم و کارهای اجرایی زیادی از من ساخته نبود و البته تصویر برداری و ثبت خاطره از جمله وظایف من بود...

شامی که آماده شد ظاهرا اسم خاصی نداشت و ابداع خود نجیب بود ولی ترکیبی از گوشت چرخ کرده سرخ شده، سیب زمینی و بادمجان سرخ شده و گوجه بود که با نون سرو شد من که خیلی گشنه بودم و خیلی بهم چسبید کلا ذائقه ترک ها به ما بسیار نزدیک هست و این باعث میشه که  براحتی از غذاهای ترک لذت ببریم ...






من هم تجربه غذایی را که در سفرهامون تجربه کرده بود برای نجیب و بچه ها تعریف کردم  و نوشیدنی رو که نجیب به افتخار من آورده بود رو به اتفاق تست کردیم کلا صرف نظر از محتویات شام و کیفیت  عالی اون، این جور تجربه ها برای من خیلی خیلی لذت بخشه و اگه فرصت بشه در فرصت های میزبانی کوچ سرفینگی هم در صورت فراهم بودن شرایط، تجربه آشپزی مشترک فرصت خوبی برای تبادلات فرهنگی رو برامون فراهم میکنه و میشه از نزدیک استایل و روش زندگی کشورهای مختلف رو لمس کرد ...

پس از صرف شام و گپ و کفت ما که تا نیمه شب ادامه یافت ، نجیب بچه ها رو به پیش مادرشون برگردوند و ما هم در اتاقی که به ما اختصاص داده بود به خواب رفتیم ....


ادامه دارد