سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

شب استانبول - Night of Istanbule

مینی بوس سفیران تراول ما رو جلوی درب هتل اترنو پیاده کرد ، بردیا و مامانش برای استراحت به هتل برگشتند و من هم برای خرید نوشیدنی و تنقلات از اونها جدا شدم خیابانهای اطراف هتل، پر بود از رستورانهای مختلف که با تاریک شدن هوا ، کاسبی اونها رونق میگرفت و عابران رو برای خوردن شام دعوت میکردند ... من هم قدم زنان با نیم نگاهی به منوی رستوانها که در ورودی اونها نصب شده بود برای پیدا کردن یه سوپرمارکت یا فروشگاه مواد غذایی از این خیابان به اون خیابان میرفتم ...  

 

در همین حال جوانی از دور به سمتم نزدیک شد و گویا با چهره ایرانی ها آشنا بود و سریع فهمید من ایرانی هستم ، فارسی بلد نبود ولی زور میزد که با من فارسی حرف بزنه ! من سعی کردم وانمود کنم که نمی فهم چی میگه و باهاش چند کلمه ای انگلیسی صحبت کردم و اونهم که انگلیسی نمیفهمید با تاکید بر اینکه میدونه من ایرانی هستم و با تکرار کلمه احمدی نژاد، سعی میکرد بیشتر با من ارتباط برقرار کنه ...

گفت کجا میری کمکت کنم ! اگه چیزی میخواهی در خدمتم !! بهش گفتم نه دارم میرم نوشیدنی بخرم گفت چیزی که تو میخواهی اینورها ندارند دنبال من بیا بهت نشون میدم ... تشکر کردم و گفتم خودم میرم ... از اون اصرار و از من امتناع ...

خلاصه بد جور گیر داده بوده ، البته من تو جیبهام پول زیادی نداشتم و چیز قیمتی مثل موبایل و دوربین هم بامن نبود پاسپورت هم در هتل بود و از همه مهمتر قیافه اش هم خطرناک به نظر نمیرسید ... خلاصه به اتفاق به سمت مسیر فروشگاه رفتیم با من داخل مغازه اومد و من چند تا اگ مگ(نون باگت) و تنقلات و نوشیدنی خریدم و اون همون داخل مغازه منتظرم موند!!

وقتی اومدیم بیرون پیشنهاد داد که یه جایی این نزدیکی هست که انواع و اقسام آدمهای معلوم الحال هستند ایرانی ، روس ، ترک و هر زبانی که بخوام ...

من با اشاره ای به حلقه داخل انگشتم گفتم متاهل هستم و دنبال این چیزها هم  نیستم !! طرف ول کن معامله نبود و من رو به خوردن نوشیدنی هم دعوت کرد و میگفت دیدنش که ضرر نداره مجانی هست !!

خوشبختانه قیافه ساده و روستایی و وسوسه های اون در من اثری نداشت و تا دم در هتل دنبالم اومد و حتی داخل آسانسور هتل هم چشم و امید به برگشتن من داشت! وقتی که به اتاق رسیدم مثل یه بچه خوب قضیه رو برای خانوم تعریف کردم و آنهم بدون برو و بگرد من رو از بیرون رفتن تنهایی ممنوع الخروج کرد !! (اینهم عاقبت راستگویی) 

  

 

 


اینترنت بسیار پرسرعت هتل واقعا آدم رو به استفاده از اینترنت ترغیب میکرد یک ساعتی رو که برای استراحت در نظر گرفته بودیم وب نوردی کردم و هرچه عقده دیدن یو تیوب با سرعت فوق العاده و آپلود سریع عکس و مطلب در فیسبوک داشتم رو تو این یک ساعت خالی کردم ... واقعا دیدن تصاویر با این سرعت در یوتیوب خیلی لذت بخشه!


آماده شدن بردیا و مامانش هم طبق معمول با مجادله دونفره اونها و آرامش من سپری میشد و برای اینکه اوضاع  بین مادر و پسر بیشتر جنگی نشه از جستجو در اینترنت دست کشیدم و در پوشیدن لباس به بردیا همکاری کردم و به سرعت از اتاق هتل خارج شدیم تا در لابی منتظر مامان بردیا بمونیم... راستش کوچک بودن اتاق هم در بد شدن شرایط تاثیر داشت چون وقتی محدودیت جا باشه و یه بچه هم رو اعصاب بره مثلا بگه من این جوراب رو نمی پوشم و مثلا جوراب بن تن میخوام ! حالا بیا تو این تنگی جا لابلای چمدون و کوله جوراب بن تن رو پیدا کن !!


خلاصه به اتفاق قدم زنان به سمت میدان تکسیم و خیابان استقلال رفتیم هوا نسبتا خنک شده بود و نسیم ملایمی هم میوزید ولی خنکی هوا در آخرین روزهای زمستان آزار دهنده نبود! با توجه به طرح توسعه میدان و احداث خیابان و یا احتمالا زیرگذر ، دسترسی به میدان از چند مسیر محدود میسر بود و همین باعث شده بودن شلوغی و تراکم جمعیت زیادی در اون مسیر مشاهده بشه ... تاریکی هوا نه تنها مانعی برای گردش شبانه نبود بلکه زنده بودن و پویایی خیابان استقلال لذت قدم زدن رو بیشتر میکرد. خیابان استقلال که فقط برای عبور عابرین پیاده بود مملو از جمعیت بود و بوتیک ها و فروشگاههای دو طرف با ویترین های جذاب توجه همه بالاخص خانهما رو به خودش جلب میکرد ...  

 

 

 

 

  

 

حضور محسوس و نامحسوس پلیس هم نشان از امنیت بالای تکسیم در شب داشت به پیشنهاد بردیا تصمیم گرفتیم مسیر خیابان استقلال رو با تنها وسیله نقلیه عمومی ،همون ترانوای قدیمی قرمز رنگ طی بکنیم خوشبختانه با استفاده از کارت آکبیل که مربوط به استفاده از سیستم حمل ونقل عمومی استانبول بود سوار ترانوای قدیمی شدیم خیلی شلوغ و پر بود جمعیت  زیادی از چشم بادومی ها شرق آسیا هم اکثریت مسن بودند ترانوا رو به تسخیر خودشون در آورده بودند و ما که صندلی خالی گیرمون نیومده بود سرپا واستادیم... چند تا ایستگاه جلوتر ، نیمی از مسافرین که همون توریست های شرق آسیا بودند پیاده شدند و صندلی خالی گیرمون اومد ، صندلی ها چوبی و کلاسیک بود ... 

 

 

  

در انتهایی ترین ایستگاه پیاده شدیم روز قبل تا همین جا پیاده اومده بودیم ولی بیشتر از این نرفته بودیم تصمیم گرفتیم همین مسیر رو ادامه بدیم و از روی جی پی اس برج گالاتا خیلی دور نبود ، در ادامه راه خیابان عریض استقلال به دو خیابان کوچکتر تقسیم شد و تردد ماشینها هم در این خیابانهای کوچک در جریان بود با توجه به اینکه میدان تکسیم در ارتفاع بالاتری قرار دارد دسترسی به خیابانها و مکانهای اطراف از میدان راحت تر است و خیابانها در سراشیبی قرار دارد ولی اگه بخواهید این مسیر را یه سمت میدون بیاید سخت و سربالایی خواهد شد...

کمتر از 15 دقیقه پیاده روی به محوطه برج گالاتا رسیدیم این برج که در قسمت شمالی شاخ طلای قرار دارد یکی از برجهای قرون وسطائی است گفته میشه این برج 70 متر ارتفاع داره و در طبقه بالا یه رستوران یا کلوپ شبانه هم داره که البته ما داخل نرفتیم البته ساعتی که ما رفتیم ظاهرا بازدید از برج تعطیل بود و فقط رستورانش باز بود.

با نورپردازی برج زیباتر به نظر میرسید ، چند زوج دختر و پسر و چند جوان هم بی سر وصدا مشغول خوردن تنقلات و نوشیدنی بودند ....

 

 

 


از برج تا نزدیکی پل امیننو راه زیادی نبود و با توجه به شیب تند دسترسی به شاخ طلایی رو تسریع میکرد در کمتر از 10 دقیقه به پل  و تنگه بسفر رسیدیم ...

در نزدیکی پل در یه صرافی یکم پول به لیر تبدیل کردیم چون تصمیم داشتیم با یکی از این قایق ها تور شبانه تنگه بسفر رو هم تجربه کنیم ... قبل از گذر از پل به سمت یکی از این باجه های فروش بلیط رفتیم راستش مسیر حرکت کشتی رو نپرسیدیم چون کشتی بسیار بزرگ و دو طبقه بود و خیلی شیک و تمیز به نظر میرسید و چون جمعیت زیادی داشتند سوار میشدند ما هم سوار شدیم و چون پرداخت از طریق آکبیل هم میسر بود مطمئن شدیم که این گشت مربوط به سیستم حمل و نقل عمومی استانبول هست و بسیار ارزان هم بود...

پس از دقایقی کشتی راه افتاد ، ما که باعجله و بدون پرسیدن مقصد سوار کشتی شده بودیم بعد از راه افتادنش تازه به فکر افتادیم که این کشتی بزرگ نمیتونه کشتی گشت بسفر باشه چون خبری از توریست ها نبود ! یک کم دچار استرس شدم ولی به روی خودم نیاوردم! با روشن بودن جی پی اس مسیر دور شدن از تنگه بسفر رو رصد میکردم ولی نهایتا به این نتیجه رسیدم که در آخرین ایستگاه پیاده نمیشیم و با همون کشتی برمیگردیم !! ولی با نگاه کردن به ساعت و اینکه خیلی دیروقت بود اگه کشتی در یکی از جزایر توقف میکرد و برنمیگشت چی باید میکردیم !!  سعی کردم به این مسئله فکرنکنم و از کشتی سواری در دریا در شب لذت ببریم ...هوا سرد شده بود ولی من و بردیا طبقات مختلف کشتی رو اکتشاف میکردیم و مامان بردیا در سالن کشتی ودرکنار شوفاژ گرم نشسته بود و در طبقه فوقانی و در نوک کشتی یاد جک و رز در تایتانیک افتادم !

یه چند نفری هم در طبقه روباز فوقانی بودند و ما احساس تنهایی کمتری میکردیم... کم کم از استانبول دور میشدیم و کشتی در چندین ایستگاه توقف کرد و تعدادی از مسافرین سوار وپیاده شدندپل های معروف استانبول هم از دوردست دیده میشدند... 

  

 

 

  

 

 

 

   

  

  

 

مسیر رفت 45 دقیقه ای طول کشید و در ایستگاه آخر همه مسافرین پیاده شدند و ما تنها در کابین کشتی باقی موندیم ولی نگرانی ما طولی نکشید و مسافرین جدید با سرعت سوار کشتی شدند و دقایقی بعد کشتی در مسیر برگشت به استانبول قرار گرفت ...

گشت شبانه ما که بجای بسفر مسیر دیگه ای رو طی کرد که اونهم صرف نظر از استرسش خوب و تجربه دیگه ای برامون بود پس از یک و ساعت نیم در کنار پل ایمننو به پایان رسید با گذر از زیر پل ، رستورانهای متعددی غذاهای دریایی رو برای مشتریها عرضه میکردند و فروشنده ها هم به اصرار از عابرین برای صرف شام دعوت میکردند... 

 

 

 چندین فروشنده هم روی گاری ساندویچ ماهی رو با قیمت بسیار ارزونی به مشتریها میفروختند از شلوغی مشتریها به نظر میرسید باید تازه و با کیفیت باشه ما هم چند تا ساندویچ ماهی خریدیم و با اضافه کردن آبلیمو طعمش بسیار خوب و دلچسب بود...با توجه به اینکه دیروقت بود ولی تردد و عبور مرور نسبی در خیابان دیده میشد ترجیح دادیم با اتوبوس برقی به کاباتاش و سپس با مترو فونیکولار به تکسیم برگردیم بعد از رسیدن به هتل اونقدر خسته بودیم که نفهمیدیم چطور خوابمون برد....


 

 

 

 

ادامه دارد

نظرات 17 + ارسال نظر
رضا شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:03 ق.ظ http://Safarbedigarsu.blogfa.com

سلام بابک جان
با بهانه های سفر کودکان و اینکه شاید سفرهای طولانی برای بردیا کمی سخت بود و البته پر از تجربه و تلاش و حتی استرس شنا در مواجهه با مردی که شما را می خواست به زور ببره و حتی استرس کشتی و مسیر را می فهمم.برای راستگویی شما را ستایش می کنم:)
سفرهای شبانه هم ماجراجویی خودش را دارد
موفق باشید

سلام به نظر من ، شاید سختی ها و تجربه سفر بتونه به تکامل شخصیت بچه ها کمک بکنه ...
ما بزرگترها هم در سفر به تجاربی دست پیدا میکنیم که در زندگی روزمره و تصمیم گیری های اجتماعی ما میتونه نقش داشته باشه ..

یک دبیر شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ب.ظ http://madreseyeman20.blogfa.com/

سلام خیلی ممنون
چه خبر از سفر جدید؟
گزارش ننوشتین؟ برای اون راست گویی شما هم اخی میفهم حس همسرتون رو ..

سلام یه سفر کوتاه هم در همین چند وقت پیش داشتیم که کاملا با استفاده از کوچ سرفینگ بود بعد از پایان داستان این سفر قطعا در خدمت خواهیم بود...
خلاصه خانمها هم همیشه خوب هوای همدیگه رو دارند دیگه !! :)

شیما و علی شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:40 ب.ظ http://malish.blogfa.com

سلام بابک جان
بالاخره بعد از یک وقفه طولانی دوباره دست به قلم شدی
اما این گشت های شبونه مجردی و متاهلی با اون همه هیجانش چندان بی حاصلم نبود. حال دوست عزیز واسه چی مقصد رفت و برگشت رو نپرسیدی؟!
راستی ننوشتی تو قسمت بعد چی قراره بخونیم؟!
موفق باشی

سلام من کجا گشت شبونه مجردی رفته بودم !!!
من فقط رفته بودم خرید نوشیدنی !!
راستش چون ظاهرا ایستگاه کشتی های بسفر در همون منطقه بود و چون همه با عجله داشتن سوار میشدند ... من هم بدو بدو رفتم که جا نمونیم و شاید تا اومدن و پر شدن کشتی بعدی کلی وقت از دست بدیم !
... قسمت بعد ... منظورتون همون سریال ترک دیگه ! نه !
ما برای جذابیت بیشتر جهت دیش رو هردفعه تغییر میدیم تا برنامه تکراری نشه !

علیرضا نجفی مهیاری جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:10 ب.ظ http://dideno.blogfa.com

سلام
تو این یکی دو ماه چند دفعه قصد سفر کردن به این شهر و داشتم که هر بار به خاطر مشغله ی کاری نتونستم برم با این گزارشهای خوب شما دیگه این فزصت و از دست نمیدم...

سلام ... ولی در هرصورت شنیدن کی بود مانند دیدن ... انشاء اله فرصتش برات پیش اومد حتما برو ...
ممنون از حضورت ...

عسلی یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ http://www.safarjooyan.blogfa.com

سلام
اون قضیه ممنوع الخروجی خیلی جالب بودا

سلام آره دیگه !!! ظاهرا این جور ممنوعیت ها برای خانم ها جالبه دیگه!!!

مینا یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ب.ظ http://hamrahsho.blogfa.com

سلام. با خوندن قسمت کشتی سواریتون کلی دچار استرس شدم تا آخرش خیالم راحت شد!
یاد خودمون افتادم در سفر به کاخ ورسای پاریس ، که قطار رو اشتباه سوار شدیم و چند ساعت بعدش پرواز داشتیم!

سلام کار شما ریسکی تر بود ! .... ماجراجویی با ریسک پایین همیشه جزیی از سفرهای ماست ولی با وجود بچه باید به حداقل برسه ...

گردشگری ایران سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ب.ظ http://www.gardeshgari-iran.blogfa.com

با سلام
از گزارش بسیار زیبای شما کمال تشکر را دارم
و از گزارش زیبای شما بسیار لذت بردیم
موفق باشید

سلام ممنون از حضورتون

طراوت و طنین دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ

سلام عمو بابک ما رو میشناسی ؟؟
ما همون فامیل دایی نظامیم !!
دوستای صبا !
باهم رفتیم خلخال

سلام طراوت و طنین عزیز .... خوب هستید ؟ مگه میشه همنوردهای خوب کوهنوردی رو فراموش کنیم .... خیلی خوشحال شدیم که به وبلاگ ما سرزدید و نظر گذاشتید سلام برسونید به امید یه کوه نوردی دیگه با شما و البته با بردیا !

عباس جمعه 20 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:23 ق.ظ http://www.hanger.blogfa.com

بابک عزیز ممنون از محبتت داستان ما مثل اینکه از بهشت بیرونمون کردن جهنم هم راهمون نمیدن شبهای کریسمس به جرم اینکه بی دین و ایمانیم میگن بیاسر کار عید خودمونم که بیشتر وقتها تا میاییم به خودمون سال گذشته ولی خوب با شادی مردم ما هم شادیم گذشت زمان رو همینطور احساس میکنیم در هر صورت ممنون برای شما هم ارزوی موفقیت دارم خصوصا بردیای عزیز

سلام عباس آقای عزیز ....یه وقتهایی هم مشغول بودن علیرغم مشکلاتش مزایایی هم داره و اونهم لذت بردن بیشتر از تعطیلات و مسافرتهای احتمالی هست چون ارزش تعطیلی بیشتر احساس میشه ... معمولا بازنشسته ها که دست از کارمیکشند و همش در تعطیلات هستند خیلی از تعطیلات لذت نمی برند و بیشتر به مشکلات فیزیکی خودشون فکر میکنند!! و اینجاست که موهبت کار و مشغول بودن خودش رو نشون میده ! البته تجربه شما قطعا از من بیشتره و نمیدونم نظرتون در این مورد چیه ؟

abbas یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ب.ظ

بابک جان نمیدونم میدونی‌ یا نه بازنشستگی اینجا از۶۵ سالگی هست ممکنه به ۶۷ هم برسه من ۱۰ سال دارم هنوز اگه همینطور بمونه اینا مثلی‌ دارن که میگه ، خدارو شکر که هنوز کارهاست و من هم می‌تونم کار بکنم

بسیار خوب ... امیدوارم سالهای سال تندرست باشید و زندگی خوبی رو به اتفاق خانواده محترم داشته باشید

ali & ladan دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:53 ب.ظ

salam, hale shoma? ebteda tashakor mikonam az etelaate mofidi ke to siteton gozashtid, besyar mofid va ba deghat neveshte shode bood,man va hamsaram to esfand mah ghasde safar be hendro darim, niyazmande yekseri etelaat az shoma hastam, aval inke shoma be mahrahe hamsareton raftid ya tanha? dar zemn be tore kol safare bedone tour ro be hend tosiye mikonid aya?chon ma besyar moshtagh be didane varnasi hastim va moshkele tour ha ham hamine, dar zemn mamnon az moarefiye site couchserfing

لادن و علی عزیز
با سلام و تشکر از اینکه از وبلاگ ما بازدید کردید، راستش نوشته های یه دوست دیگه ما رو برای سفر به هند راغب کرد و امیدوارم نوشته های ما دوستانی دیگه ای رو برای سفر به جاهای دیگه بتونه علاقه مند کنه...
اگه میخواهید زیباییهای معماری و ظاهری هند رو ببینید و تحمل دیدن چیزهایی فراتر از بالیود رو ندارید! قطعا با تور برید (البته نمیدونم بک راند و سابقه قبلی و انتظارات شما از سفر هند چیه !) ولی اگه میخواهید واقعیتهای پنهان و زندگی روزمره هند رو ببیند که شاید خیلی هم ظاهر دلنشینی نداشته باشه حتما بدون تور برید و برای دیدن بنارس یا همون وارناسی هم با تور اصلا نمی تونید برید!! ... به نظرمن سفر هند بدون دیدن وارناسی خیلی لطفی نداره چون هند بکر رو اونجا میتونید ببینید و کشف کنید

سفر به هند برای من مثل رفتن به سربازی بود که علیرغم سختیها و مشکلاتش همیشه از خاطراتش و حتی سختیهاش با هیجان حرف میزنم
در ضمن کوچ سرفینگ هم یک سیستم اعجاب انگیزه که تا حالا خیلی خوب جواب داده و ما صرف نظر از میهمان شدن در مسافرتهامون ، میزبان دوستانی زیادی از کشورهای مختلف دنیا شدیم که در شناخت و دیدگاه ما نسبت به زندگی بی تاثیر نبوده

صدرا شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:56 ب.ظ http://www.100raamooee.blogfa.com

؟

صدرا شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:57 ب.ظ http://www.100raamooee.blogfa.com

اشتراک در نگاه به مقولات فرهنگ، مردم و گردشگری زمینه ای برای هم لینکی مان خواهد بود و از این هموندی و هم صفحه ای خوشنود خواهم شد. خوب باشید و نویسا

از آشنایی با شما خوشحالم و در لیست دوستان وبلاگ اضافه شدید

عسلی چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:11 ب.ظ http://www.safarjooyan.blogfa.com

سلام
بقیه سفرنامه چی شد؟ ما منتظر ادامه اش هستیما

سلام ممنون خانم عسلی ...راستش دو دلیل اصلی داره ! دلیل اول که شاید یک دلیل مشترک برای خیلیها باشه زندگی ماشینی و عدم وجود اوقات فراغت برای تمرکز و نوشتن ...
دوم اینکه در چند وقت اخیر آمار بازدید کننده های وبلاگ از 300 الی 400 بازدید در روز به زیر 100 بازدید کاهش پیدا کرده و این کاهش چشمگیر آماری انگیزه نوشتن رو کم میکنه...
مطالب بعدی رو خیلی وقته نوشتم ولی فرصت ویرایش اونرو پیدا نکردم حتما انجام وظیفه میکنم ... ضمننا از نوشته های خوب شما هم خیلی لذت میبرم مخصوصا در مورد تایلند...
ممنون و به آقای بام سلام برسونید

محمد جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام
با تشکر از مطالب قشنگتون
واقعا قلم زیبایی دارین
خواستم در مورد تجربه گاچ سرفینگتون بپرسم.
تا چه جامعه سی اس استانبول مورد اعتماده. من هاست گرفتم ولی هاستم نه رفرنسی و نه دوستی داره! راستش خود من چندان رفرنسی ندارم. ولی بازهم خواستم نظرتون رو در این باره بپرسم.
با تشکر از وقتی که می زارین.

سلام محمد عزیز ... ممنون از محبت شما راستش ما در استانبول در هتل اقامت داشتیم و نیازی به پیداکردن هاست نداشتیم ولی با سه نفر برای دیدار هماهنگ کرده بودم ولی بدلایل مختلف موفق نشدیم ...
پیدا کردن میزبان بدون رفرنس خیلی ریسکی هست و با توجه به تعداد زیاد اعضاء در استانبول اگه تلاش کنید میزبان مطمئن تری پیدا خواهید کرد فقط حواستون باشه استانبول شهر بسیار بزرگی است و میزبان شما باید در منطقه اروپایی باشه در غیر اینصورت هزینه زیادی باید برای رفت آمد بپردازید و سیستم های حمل و نقل عمومی هم بیستر در منطقه اروپایی هست و قسمت آسیایی جذابیت های توریستی زیادی نداره

tabiatgard چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.tabiatgard.blogfa.com

درود
گزارش جالبی بود
شاد و در اوج باشی

سلام ممنون از بازدید و اظهار نظرتون...

سیامک سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:20 ب.ظ http://maonikajon.mihanblog.com

سلام
با اینکه من دو بار به استانبول رفتم ولی خوندن سفر نامه شما خاطراتمرو دوباره زنده کرد
سپاس از شما دوست عزیز

سلام ممنون که نظر دادی ... خوش اومدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد